جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۷)

سلام 

تا دیروز صبح تصمیم داشتم خاطرات اینترنیمو توی پست جدید ادامه بدم اما این بار همولایتی ها شاهکار کردند و دیدم اگه بخوام این پستو بگذارم برای بعد دیگه ممکنه خیلی طولانی بشه. 

پس این شما و این خاطرات (از نظر خودم) جالب (۷): 

۱.برای یه آقائی که سرما خورده بود داشتم دارو مینوشتم که گفت: آقای دکتر! لطفا یه آمپول هم برام بنویس. و بعد ادامه داد: البته میدونم که تشخیص من اشتباهه اما اشکالی نداره شما بنویس! 

۲.بارها پیش اومده که مریضها موقع شرح حال گرفتن شروع میکنند به مزه پرونی اما من هیچوقت باهاشون خودمونی نمیشم (حالا که جلوشون خودمونو عبوس نشون میدیم اینه وای به حال روزی که باهاشون بگو بخند راه بندازیم) فقط یه بار نتونستم جلو خنده مو بگیرم: 

به پیرزنه گفتم: فشارتون ۱۲ است خوبه. گفت: همه تلاش میکنند که ۲۰ بشن چطور برای من ۱۲ هم خوبه؟! 

۳.خانمه اومده بود و میگفت: اینجا که اومدم فهمیدم برگه های دفترچه ام تموم شده میشه توی دفترچه دخترم برام دارو بنویسین؟ به خدا پول ندارم ویزیت آزاد بگیرم. گفتم: باشه دفترچه رو بده. 

گفت: ممنون٬ شما که هیچ کار ثوابی از دستتون برنمیاد مگه اینطوری یه کم ثواب کنین!!! 

۴.نسخه یه بچه سرماخورده رو نوشتم که مادرش گفت: ببخشید میشه فردا نره مدرسه توی خونه استراحت کنه؟ گفتم: اتفاقا بهتر هم هست الان براش یه گواهی مینویسم. گفت: نیازی نیست پدرش مدیر مدرسه شونه. 

۵.یه مریض از در مطب رفت بیرون و نفر بعدی در زد٬ گفتم: بفرمائین. 

یه پیرمرد در رو باز کرد و اومد تو گفتم: بفرمایین بشینین اومد دم صندلی و گفت:«بسم الله الرحمن الرحیم» و نشست. ازش شرح حال گرفتم و بعد گفتم: آستینتونو بزنین بالا تا فشارتونو بگیرم. دکمه آستین پیراهنشو با یه «بسم الله الرحمن الرحیم» دیگه باز کرد. 

خودکارو برداشتم تا براش نسخه بنویسم که پیرمرده یکدفعه گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم»! 

نسخه رو نوشتم و گفتم: برید از داروخونه داروهاتونو بگیرین. پاشد و رفت دم در و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» و در رو باز کرد و رفت بیرون!  

۶.یه خانمی که با دوتا پسر یکی ۷-۶ ساله و یکی ۱۲-۱۰ ساله اومده بودند بهم گفت: آقای دکتر دیروز براشون این آزمایشهارو نوشتن ببینین مشکلی دارند؟ گفتم: مشکلشون چی بود که براشون آزمایش نوشتند؟ گفت: بزرگه دلش درد میکرد و کوچیکه اسهال داشت. گفتم: خوب حالا کدوم آزمایش مال پسر بزرگتونه؟ گفت: مگه اسمشونو اون بالا نمیبینی؟!

۷.برای یه خانمی چند تا آزمایش نوشتم و گفتم: فردا صبح برید آزمایشگاه٬ گفت: ببخشید برای انجامشون باید «ناشتا» باشم؟ گفتم: بله گفت: برای همه شون؟! 

۸.برای یه خانمی نسخه نوشتم که چندتا کپسول ویتامین «ای» از کیفش درآورد و گفت: از اینها هم برام بنویس. براش نوشتم. رفت و اومد گفت: داروخونه اینها رو نداشت لطفا به جاش اینها رو برام بنویسین و یک بسته «قرص دیازپام» گذاشت روی میز! 

۹.یه خانمی با دختر جوونش اومده بود گفتم: بفرمایین دختره گفت: مادرم مدتهاست که تحت نظر دکتره. بیماری «فروشی» داره! کلی ازش شرح حال گرفتم تا فهمیدم به «برونشیت» مبتلاست! 

۱۰.یه دختر بچه ۳-۲ ساله رو آورده بودند٬ گفتم: مشکلش چیه؟ پیرمردی که همراهشون بود گفت: این از دیروز دل درد گرفته. هر وقت هم دل درد میگیره خودکشی میکنه!! 

مونده بودم چطور خودکشی میکنه که بالاخره با توضیحاتشون فهمیدم منظورشون اینه که بیش از حد بیقراری میکنه! 

بقیه اش توی ادامه مطلب

۱۱. یه خونواده اومدند و گفتند: ما تازه یه دستگاه فشار سنج خریدیم اما بلد نیستیم باهاش کارکنیم. 

فشار مَرده رو با دستگاه خودشون گرفتم و براشون کامل توضیح دادم و گفتم: الان فشار خونتون ۱۴ است. گفتند: یه نفر قبلا همه اینها رو برامون گفته. ما که گرفتیم عدد ۱۴۰ رو به دست آوردیم. حالا نمیدونیم شما چطور از ۱۴۰ عدد ۱۴ رو به دست میارین؟! 

۱۲.به مادری که بچه یک سال و چند ماهه شو آورده بود گفتم: بچه تون چند کیلوئه؟ گفت: دفعه پیش که کردمش ۱۰ کیلو و نیم بود. خیلی وقته که دیگه نکردنش. امروز اومدم که بکننش (منظورش فقط وزن بود خواننده های منحرف!!) 

۱۳.به یه پسر جوون گفتم: گلوت هم درد میکنه؟ گفت: نمیدونم خودتون ببینین! 

نسخه شو نوشتم٬ داشت میرفت بیرون که برگشت و گفت: ببخشید آقای دکتر حالا گلوم درد میکرد؟!! 

۱۴.به دختر جوونی که با شکایت مفصل شانه اومده بود گفتم: وقتی فعالیت میکنی دردش بیشتر میشه؟ گفت: بله بخصوص موقع خواب!! 

۱۵.میخواستم برای یه پسر ۱۲-۱۰ ساله توی دفترچه بیمه روستائیش نسخه بنویسم که دیدم سن صاحب دفترچه ۵۲ ساله! 

پیش خودم فکر کردم که حتما باز دفترچه یکی دیگه رو آوردن. جلد دفترچه رو دیدم که متوجه شدم عکس خود پسره است! گفتم: چرا سنتو اشتباه زده؟ گفت: این که چیزی نیست! اسممو هم اشتباه زده! 

۱۶.به یه پیرزن گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: چند روزه «جا ادراری»م درد گرفته!!! 

۱۷.به خانمه گفتم: چند روزه که دندون درد دارین؟ گفت: از روز بعد از عروسی داداشم!! 

۱۸.پیرزنه بهم میگفت: آقای دکتر لطفا یه «پماد عفونت» هم برام بنویس. وقتی میگذاری هر چقدر عفونت داری از بین میبره! (حالا خوبه فهمیده بود من «آقای دکتر»م) 

۱۹.ساعت سه و نیم صبح مسئول پذیرش بیدارم کرد و گفت: یکی زنگ زد و گفت الان یه مریض بدحال تشنجی میاریم اونجا آماده باشین! 

حدود ۱۵ دقیقه منتظر موندیم تا بیمار تشریف فرما بشه! و بعد یه پسر جوونو با تب و لرز آوردند!! 

جالبتر اینکه همراهش میگفت: انگار باز جنس تقلبی زیاد شده وگرنه این هر روز «کراک» میزد٬ اما هیچوقت اینطوری نمیشد!! 

۲۰.به خانمه گفتم: آمپول میزنی یا برات کپسول بنویسم؟ گفت: کدوم بهتره؟ گفتم: آمپول. گفت: پس برام کپسول بنویس! 

۲۱.پیرزنه دیروز صبح میگفت: آقای دکتر! فردا میرم مشهد٬ لطفا برام چند بسته قرص خواب قوی بنویس که اونجا راحت باشم! 

۲۲.امروز صبح مَرده میگفت: لطفا برام چند بسته «کدئین» هم بنویس البته ساده شو! 

۲۲.امروز صبح گفتند بیا تلفن کارت داره رفتم دیدم یه خانمه گفتم: بفرمائین! گفت: آقای دکتر! من داروی اعصاب میخورم. امروز از پاسگاه اومده بودن «جمشید»و بگیرن گفتیم اینجا نیست با پسرم درگیر شدند. حالا امروز قرصهامو بیشتر کنم؟ گفتم: اول بیا ببینمت. 

گفت: پس فعلا شما یه زنگ به پاسگاه بزن بگو شما دنبال «جمشید» بودین چرا رفتین خونه اینها؟! گفتم: باشه. 

مرا اینجا هم بخوانید

نظرات 46 + ارسال نظر
بینام یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1396 ساعت 08:06 ب.ظ http://iran667.blogfa.com

خیلی زبیا و جالب بود لطفا از وبلاک من دیدن کنید و من را راهنمایی کنید

ممنون
چه راهنمایی؟

محشر شنبه 10 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 04:35 ب.ظ

سلام.
میخواستم بگم که این پست قدیمی که خوندم اصلا قابل مقایسه نیست با اون جدیدا اینا خیلی بامزه ترن که
واما نکات قابل تامل:
1-خودمونی نمیشی اخمم نکن حالا الان نمیدونم چجوری هستی.( دل مردمو نشکن)
2- گاهی تو ام با دیدن بعضی دکترا بسم الله بگو .کار از محکم کاری عب نمیکنه.
3- فشار خون چیزی نیست پس اگه بالا پایین هم بگی احتمالا چیزی نمیشه .در کل مطب خونه امید مردمه میان که خودتو ببینن توام که همش تو اخمی
مگه اینطوری یکم ثواب کنی.
4- من الان سرکارم و وقتی داشتم اینارو میخوندم نمیتونستم صدای خندمو ببرم . دیگه سر کار نمیخونم پستاتو میترسم کلا صدامو ببرن خنده که هیچی . همیشه هم سرکار بیکار نیسم البته.
5- نمره کامل رو نمیگیری به خاطر شماره 12.
موید باشی و مستتدام.

ممنون از لطفتون
قبول دارم دیگه چندان از اون سوتی های ناب پیدا میشه!

تیچرجان سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 02:42 ق.ظ http://www.manneveshtblog.blogsky.com

فوتبال ...خیلی هم خوب
همه فن حریفید آقای دکتر. فکر کردم تنهام به عنوان یه مترجم کونگ فوکار معلم مربی کونگ فوی گاه تحلیلگر سیاسی!

اختیار دارید

دخترمهربون سرزمین احساس چهارشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:36 ب.ظ

من اصلا اهل فوتبال نیستم پس اون یکی وب و عمرا سر نمی زنم هرچند خیلی وقته می دونم یه وب دیگه هم دارید
دکتر یه سوال تو کامنت بعدی می پرسم ممنون می شم تایید نکنید و جوابشو تو وب خودم بهم بگید

هرطور که دوست دارین
چشم

من(رها)! یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:13 ب.ظ


منم دقیقا وقتی خوندم همینو گفتم!!!

من هم همینطور!

من(رها)! شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 ب.ظ

دکتر مگه نمی دونی تفاوت دکتر باسواد و بی سواد چیه!!!
ببین دکتر خوب و باسواد دکتریه که بگو بخند کنه دکتر بی سواد دکتریه که جدی باشه!!! و خیلی هم بده!!!
من اینو نمی گم دوستام می گن!!!
آخه می گن فلان دکتر انقدر خوبه می ریم پیشش حالمون رو می پرسه
یه دکتری بود دوستم خیلی ازش خوشش اومده بود!!! تو کلینیک هم بود باورت نمی شه تو ۱۴ روز ۹ روز مریض شد!!!و جالبه دقیقا شیفت همین دکتر!!!
به منم خیلی اصرار کرد پیشش!!!
برای کنکور می رفت می گفت یه قرص داده ساعت ۱۰ می خوام ۷ که بیدارم می شم سرحالم!!! والا من ۱۰ بخوابم ۴ دیگه بیدار می شم سرحالم هستم!!!
البته من برای معاینه چشم افتخار پیدا کردم ببینمش!!! یه دکتره بی حالو خسته و دپرس!!! نمی دونم دوستم چه طور خوشش اومده بود!!!
من هیچوقت نمی تونم اینجور رفتارای دوستام رو درک کنم!!!

حتی اگه حرف شما هم درست باشه حقوق من که توی درمونگاه ثابته!

من(رها)! شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ب.ظ http://nemidoooonaam.blogfa.com/

نمی دونم این رو شنیدید یا نه!!! البته من خودم زیاد تو مود این چیزا نیستم
ولی تو کتابی می خوندم !!! البته اونجا این طور بود که هرکس برای خودش شیطان داره!!!
دو تا شیطان به هم می رسن یکی از اون یکی می پرسه تو چرا انقدر لاغری ؟!!! می گه آخه من همراه کسی هستم که هر کاری می کنه می گه بسم الله الرحمن الرحیم !!! دیگه داغونم کرده و می پرسه تو چرا انقدر چاقی می گه من همراه کسی هستم که اصلا نمی گه بسم الله الرحمن الرحیم!!!!
خواستم براتون داستان بگم!!!
امیدوارم تکراری نباشه!!! حالا اگه هم بود یادآوری کردم خب!!!

اگه اینطور باشه هم مشکلی نیست
شیطون من حتما تا حالا از چاقی ترکیده!!

ر سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:06 ب.ظ http://rasoolpapaei.blogfa.com/

سلام خانم دکتر
موفق باشید

خانم دکتر جد و آبادته!

خاله آذر دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:15 ق.ظ http://www.khaleazar.blogfa.com

بسم الله الرحمن الرحیم،سلام.بسم الله الرحمن الرحیم،کلی حظ کردم از اینکه جای ویتامین ای ،دیازپام هم میشه مصرف کرد!!بسم الله الرحمن الرحیم،کلا باحال بود.والضالین!!!

ممنون از حضورتون
صدق الله العلی العظیم!

یکی مثل خودم یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:10 ب.ظ

سلام
باورکنین شماره سه رو خوندم از خنده نزدیک به موت بودم.عجب آدم باحالی بود.خوب دکتر یکم کار خیر انجام بدین دیگه!


این پست رو پسندیدم.کف کف

سلام خواهر خوبم
زیارت قبول
خوش گذشت؟
خوشحالم که پسندیدین

زندگی جاریست... یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:42 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com

سلام علیکم بر آقای دکتر وزیر و وکیل
راستی نشریه سپید رو میخوندم شماره مربوط به هفت آبان رو. چشممان به مطلب شما افتاد و بسی خرسند و مشعوف گشتیم.

ما هم از خرسندی شما مشعوف میباشیم

یک دانشجوی پزشکی یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 04:06 ب.ظ

امروز هفدهم می باشد ما پست جدید می خواهیم!

امروز هجدهم میباشد چرا دروغ میگی؟!
اگه عمری بود چشم!

دکی بارونی یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:44 ب.ظ

منم موافقم که نباید به بعضی مریضا رو داد و تو روشون خندید ولی من خیلی خوش خنده ام
۵. بسم الله الرحمن الرحیم.عجب موجود بامزه ای بود.
۱۱. حداقل خوبه ۱۴۰ رو بدس ووردن. من که هربار فشارو اشتباهی میگیرم

شوخی میکنین خانم دکتر!
اما اگر هم راست گفتین زیاد نگران نباشید
من که هر وقت نتونم فشار یکیو تشخیص بدم میگم: معمولا فشارتون چنده؟
و بعد یکی دوتا بالاتر یا پایینتر از اونو میگم (به کسی نگینا)

شهاب حسینی یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:27 ب.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

سلام دکتر
هنوز شیفتی !؟
نمیخواهی چیزی بنویسی !؟

ما که مردیم از بس اومدیم و به در بسته خوردیم !

شرمنده
الان براتون تعریف میکنم

آتیش پاره یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:54 ق.ظ

شماره ۳ را خیلی دوست میداشتم نقطه!!

چه عجب عروس گلم بالاخره چشم ما به جمال نوشته شما روشن شد!
پس دیگه میتونیم آپ کنیم
حالا موافقی یعنی فکر میکنی راست میگه؟!

بابک یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:30 ق.ظ http://www.babaktaherraftar.blogfa.com

سلام دکتر جان
اقا پستتون رو وقتی که داشتم می خوندم اهل خونه خواب بودن منم عین این خول ها آروم آروم می خندیدم که خانومم بیدار شده میگه چی شده منم میگم فردا برات ترجمه میکنم .نگاه عاقل اندر صفیحی به ما می اندازه که حلاوت پستتون رو از بین برد
بگذریم موارد ۱۰ .۱۲ .۱۶. ۲۱.۲۰.۱۷ معرکه بود
همیشه شاد و خندان باشید

سلام از ماست رزیدنت جان
موفق باشید

فینگیلی شنبه 16 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:44 ب.ظ

خیلی با حال بود دکتر!!مخصوصا" اونایی که چند تا علامت تعجب داشتن!!!
میگم مواظب باشین اون 22 نیاد پیشتون!کلا" تعطیل بودا!میگفتین همون ویزیت تلفنی کافیه!!

جدی میفرمائین؟
پس یادم باشه از این به بعد آخر همه شون چندتا علامت تعجب بگذارم!!

medisa شنبه 16 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:49 ب.ظ http://naughtydentist.blogfa.com

hala farsi ya english ke ziad mohem nis,mohem ine ke man hamishe basham
type farsi kheili sakhte,age charei bood hatman postamo ham eng minveshtam,bale aghaye doktor

باشه بابا
شما رو از فارسی نویسی موقتا معاف میداریم و مهلت میدهیم تا آن را فرا گیرید

امیلی شنبه 16 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:52 ب.ظ http://neumann.blogfa.com/

سلام خاطراتتون واقعا با مزه بود نکته ای که وجود داره طرز بیان و نوشتنشه که شما به زیبایی نوشتید وگرنه از این خاطرات تو زندگی همه اتفاق می افته هرکی متناسب با شغل خودش !

خاطره شماره 17 احتملا مربوط به حس خواهرشوهر بازی بوده و عروسه بجای زهر چشم زهر دندون گرفته که اینطور یادش مونده!

خاطره شماره 16 هم مربوط به زبان فارسی را پاس بدارمیه ازاین پس بجای واژه غریب مثانه بگوییم جا ادراری!

سلام
فکر کنم این استعداد نوع تعریف کردن مطالبو (البته اگه چنین استعدادی رو داشته باشم) از پدر بزرگوار به ارث برده ام چون او هم گاهی جوکهای عهد دقیانوس و بی مزه رو چنان تعریف میکنه که همه رو به خنده میندازه!

قهوه ای جمعه 15 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:23 ب.ظ

باحال بودblind hasan jan !
مخصوصا اون مریضه که خیلی گوش به حرفت داده(کپسول و امپول) و ثواب بردنه!
جمشید هم خیلی بامزه بود.
یه سری از مریضها بدون توجه به بیماریشون فقط میان دکتر که نمک بریزن و دور هم باشیم!
که من از این کارشون متنفرم!
و اون عروسی داداشه رو هم کاملا درک میکنم!نمیدونم چرا فکر میکنن ما با عالم غیب در ارتباطیم.تازه وقتی ازشون توضیح بیشتر میخوای کلی با تعجب و حالت عاقل اندر سفیه نیگات میکنن یعنی مثلا یه چیز اظهر من الشمس رو داری ازشون میپرسی
آخیی....!دلم واسه اونها خیلی سوخت که بلد نبودن 14 رو بدست بیارن!میگفتی از فرمول x=vt استفاده کنن!

ممنون از نظر جامع و کامل شما
کلیه موارد مورد تایید است!
همچنان در انتظار افتتاح وبلاگتان میمانیم

یک دانشجوی پزشکی جمعه 15 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ب.ظ

شما از آنی خانوم خبر ندارین؟سلام مارو بهشون برسونین

آنی؟
آنی دیگه کیه؟!!!!!!!!!!!!!
از شوخی گذشته الان در مسیر اصفهان-شهرکرده وقتی بیاد خودش بیشتر توضیح میده حتما

یک دانشجوی پزشکی جمعه 15 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:39 ب.ظ

راستش یادم نیست چی نوشته بودم!

اگه عمری باقی بود میام توی وبلاگتون میگم!

سمیرا جمعه 15 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:33 ب.ظ http://rangarang2.blogfa.com

شماره ۲۰ و ۱۴ خیلی باحال بود
در ضمن از راهنماییتون هم ممنون

ما کوچیک شمائیم آبجی
باز هم امری بود در خدمتیم
(خودمونیم گفتم الانه که بهش برمیخوره)!
ضمنا اون توصیه شامل حال حانیه هم میشه!

باران جمعه 15 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:05 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

واییییییییییییییییییییییییییی
چه باحال بود
خیلی باحالن مخصوصا اون پیرمرده که هی بسم الله می گفت

چه عجب یه بار بدون آپ کردن کانکت شدی؟!

میشکا جمعه 15 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 04:23 ب.ظ http://www.madmedstu.blogfa.com

میخواستی به اون پیرزنه بگی مادر جون تو خودت نمره ی بیستی همین دوازده رو علی الحساب داشته باش تا بعد

سلام
به به پارسال دوست امسال آشنا
چه عجب یاد ما کردین؟

یک دانشجوی اقتصادی پنج‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:59 ب.ظ

سلام
۴ جالب بود
خوش به حالش
بازم که خاطرات همشون شنیدنب بودن
ممنون

ممنون اخوی
از آتش سوزی ولایت چه خبر؟

باران پنج‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:37 ب.ظ http://baranbanoo.persianblog.ir

این مجموعه خاطرات ایندفعه خیلی باحال بود...شماره ۹ و ۱۰ و ۱۳ دیگه آخرش بود...میگم کدئین مگه راه راه هم داره؟

اینو نگو به بعضی از هموطنان که یاد یه جوکی میفتن برمیخوره!

medisa پنج‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:13 ب.ظ http://naughtydentist.blogfa.com

vaghean fogholade bood.
morede 3 ke taraf cheghad delesh por bood.
morede 6 ham mage esmeshoon saghiro kabiir bood?
morede 7 ham bichare cheghad nashtaei barash sakht boode
morede 14 ,maloom nis dokhtare moghe mashghoole che faaliatie
man hamsihe be shoma hasoodim mishe,e,yani chi,manam mikham biam pez

اولین شرط تغییر رشته فکر کنم تایپ فارسی باشه!!

یک دانشجوی پزشکی پنج‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:39 ق.ظ

کدوم نظر خصوصی؟جواب دادم که!

منظورم این بود که اون نظر خصوصی تکرار شود لطفا!!

خانم ورزش پنج‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ق.ظ http://sahar444.blogfa.com/

چه پررو شدن مردم!! ولی کلی هم می خندین ها راستی وقتی جلوی خود مریض خندتون بگیره از حرفهاشون ونتونید خودتون رو کنترل کنید عصبانی نمی شند؟

بالاخره بعد از چند سال دیگه یاد گرفتیم که خنده هامونو بگذاریم برای بعد از اتمام کار و توی خونه!

یاس چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:38 ب.ظ

سلام.واقعا قشنگ بود.دستتون درد نکنه.کلی خندیدم

خواهش میگردد!

زبل خان چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:56 ق.ظ

پس عکس پروفایلتون کیه؟؟؟؟خودتونید؟؟؟

یه نگاه به نوشته زیر عکس بنداز!

فرناز چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:56 ق.ظ

سلام بله وب همسرتون را هم دیدم..برای ایشون هم کامنت گذاشتم..من خودم هم وب دارم در اینده میام ادرسشو میدم..شما بسیار زیبا می تویسید

خوب همین حالا آدرس میدادی خواهر من!

فرناز چهارشنبه 13 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:38 ق.ظ

سلام..شما خیلی شبیه ژسر تون هستید امیدوارم همیشهسالم باشید

شما مگه عکس پسرمو هم دیدین؟
آهان
توی وبلاگ آنی!

یک دانشجوی پزشکی سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:20 ب.ظ

3 قدر رک بودند!
6 جواب کاملا منطقی دادند!
یادم باشه خودکشی فقط معنی خودکشی نمی ده!
15 هم که می گفتن بعضی ها جوون می مونند اصلا سنشون معلوم نمی شه همین مورد بوده پس!

ممنون از حضورتون

یک دانشجوی پزشکی سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:17 ب.ظ

خصوصی

دیگه خیلی مارو دست کم گرفتین خانم دکتر!
اون نظر خصوصی قبلی هم یادتون نره لطفا!
مجددا البته

رضا مدهنی سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:02 ب.ظ http://madhani.blogfa.com/

مثل همیشه شیرین و جذاب
اون دندون درده را بفرست مطب پورسانتت هم سر جاشه

شما آدرس بدین ما در خدمتیم
راستی قرار شد با خانواده تشریف بیارین این طرفا پس چی شد؟

شهاب حسینی سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:40 ب.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

سلام
دکتر جون !
مچت رو گرفتم ، با تماس با مدعی العموم تمامی اتهامات زیر به شما وارد است
اقدام علیه امنیت بیمه !
توی دفترچه ی دیگری نسخه مینویسی ؟؟!!

اقدام علیه امنیت اجتماعی : اون خانمه چرا شبها بیشتر درد داشته ؟

اقدام علیه امنیت اخلاقی : اون بچه ی بیچاره چه گناهی داشته که مرتب .... .

اقدام و تشویش اذهان عمومی در رابطه ی مذهب و طبابت !
همین موارد برای حبس ابد کافیه !
وقتی اومدی بیرون میبینمت !

اگه حبس ابده که دیگه نمیام بیرون اخوی!!
اما فکر کنم اگه حسن خلق نشون بدم دو سه ماهه آزاد بشم
خدا رو چه دیدی شاید از توی زندان وبلاگمو هم آپ کردم

کیمیاگر سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:38 ب.ظ http://www.parsartist.blogfa.com

سلام با خوندن سومیه از ته دلم خندیدم خیلی جالب بود البته من همه شو نخوندم فقط همون ۱۰ تا!اصولا من از ادامه مطلب بدم میاد!راستی دیگه تکرار نمیشه(یعنی اون دفعه اشتباهی نظرارو هم حذف کردم میخواستم اول بذارم تو پست قبلیه و بعد اعلام کنم اما حواسم نبود مطلبو قبلش حذف کردم!)

شرمنده اما مطلب بلندتر از اون بود که همه شو با هم بگذارم

زندگی جاریست... سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:16 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com

سلام
۳ . عجب پررو بوده
۴ .
۷ .
۸ . چقدر هم ویتامین ای و دیازپام شبیه هم اند!
۱۵ . دفترچه مال خودش بوده فقط چهل سالی توی فریزر نگهش داشته ببودند!
۲۰ . چقدر منطقی بوده ! اون که می خواست کار خودشو بکنه چرا پرسید؟!
۲۱ . خسته نباشن واقعا برای خواب میره مشهد!

از نظرتون درباره شماره ۱۵ واقعا خندیدم ممنون!

زبل خان سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:03 ب.ظ

خیلی خاطرات جالبی داریداااااااا.......
فوتبالی هم که هستید...

من امروز رفتم دکتر..دکتره اشنا بود گفت سرفه هم داری؟؟؟فکر کردم میگه شربت سرفه داری یا بنویسم اخه قبلش بحث قرص سرماخوردگی بود...بعد گفتم شربت سرفه دارم..گفت : شربتو من می نویسم تو باید بگی سرفه داری یانه..کلی ضایع شدم...

من که ضایع شدن های خودمو نمینویسم!

زبل خان سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:00 ب.ظ

14:....موقع خواب احتمالا خواب که میدیده اجرا می کرده که فعالیت داشته...

چه عرض کنم؟
باید یه بار موقع خوابش میرفتم خونه شون!!!

زبل خان سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:59 ب.ظ

مورد 12 ...کلا مادره تو کار کردن بوده...
خواهرم میگفت تو اورژانس یه معتاده اومده بوده وگیر داده بوده براش مورفین بنویسن....اونا هم البته مجبور شدن بنویسن چون از عواقب بعدیش می ترسن....میگفت خیلی حالش خراب بوده...

از این جور معتادا که تا دلت بخواد داریم البته معمولا مورفین نمیخوان
اول دیازپام میخواستن بعد شد پرومتازین و حالا هم که میان دنبال بی پریدین

متین بانو سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:58 ب.ظ http://dandanpezeshke-matin.blogfa.com

خیلی جالب بودن... آخر خنده بود... نمیدونم تو اون موقعیت شما هم خندیدی یا فقط شبیه این آیکونا شدی...؟؟!!!

هر سه!
شما که اصلا نمیتونین موقع کار با بیمارانتون صحبت کنین
دلتون بسوزه!!!

زبل خان سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 07:55 ب.ظ

مورد 3 جالب بود...یه چیزی گفته با خاک ادمو یکسان کرده....راستی تازه دیدم زیر عکس اقا عماد توضیحات جدید نوشتید...

آره
از همون زمان شدیم خاک پای دوستان
راستی توی وبلاگ من عکس عماد وجود نداره چی میگین شما؟!

مانگیسو سه‌شنبه 12 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:44 ب.ظ http://mangisoo.blogfa.com/

باورم نمی شه اول شدم.
اصلا انتظارشو نداشتم.
ممنون که اول می شی.

آهان ......... دست .... دست
شووووووت
برای نفر اول!!
اول جواب اول
اول جواب اول

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد