جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵)

پیش نویس: 

۱.واقعا که دست شما درد نکنه! منو بگو که از چه کسانی راهنمائی میخوام! کسانیکه نمیتونن یه کلمه نظر مخالف خودشونو تحمل کنن! 

تا من باشم دیگه همه حرفها و مشکلاتمو بریزم توی خودم. فقط اگه چند هفته دیگه صدای انفجار شنیدین بدونین از کجاست! 

۲.تمام این خاطرات (جز یکی دو مورد که مال گذشته است و تازه یادم اومده و همونجا بهش اشاره میکنم مال همین دو سه هفته اخیره (ببینین ما کجا داریم زندگی میکنیم)! 

خوب دیگه بریم سراغ بخش دیگه ای از (به قول دکتر سارا) سریال جومونگ: 

۱.سال پیش توی دانشکده کنگره هاری داشتیم. از همون کنگره ها که از بهورز و کاردان تا پزشک عمومی و متخصص همه رو دعوت میکنند و طوری حرف میزنند که نه به درد پزشکها میخوره و نه بهورزها ازش سر در میارن!! 

خلاصه٬ استاد محترم که از تهران اومده بود داشت با حرارت هاری رو توضیح میداد و گفت: اگه حیوونی که آدمو گاز گرفته در دسترس باشه ۱۰ روز نگهش میداریم٬ اگه نمرد به هاری مبتلا نبوده. یکدفعه یکی از بهورزها بلند شد و گفت: ببخشید! مگه توی بدن آدم چیه که ۱۰ روز بعد از گاز گرفتن سگو میکشه؟! 

۲.از پیرمردی که شب ۲۱ ماه رمضان مسموم شده بود پرسیدم: غذای خاصی خوردین که ممکن باشه باهاش مسموم شده باشین؟ 

گفت: ما اینجا یه غذائی داریم که بهش میگیم شله زرد. میدونین چه جور غذائیه؟! (حالا شما میدونین؟!) 

۳.از مردی شرح حال میگرفتم که با سر درد اومده بود. و اون بنده خدا هم به سوالها جواب میداد. اما زنش هر ۳۰ ثانیه یک بار یکدفعه (انگار که سوزنش گیر کرده باشه) میگفت: «مغز و اعصابش» درد میکنه!! و در نهایت فهمیدیم که منظورش اینه که داروهای اعصاب میخوره! 

۴.داشتم برای یک پیرزن نسخه مینوشتم که گفت: دیروز هم اومدم اینجا برام یه آمپول نوشتن. آمپوله مال چی بود؟ گفتم: چه آمپولی بود؟ گفت: نمیدونم اسمش چی بود. خوب تو حالا بگو به چه درد میخوره؟! 

۵.دو هفته پیش ساعت ۸ شب که شیفتو از یه خانم دکتر تازه فارغ التحصیل شده تحویل گرفتم دیدم هم پرسنل و هم مریضها دارن غرغر میکنن. گفتم: جریان چیه؟ و فهمیدم که خانم دکتر محترم از تک تک مریضهاش شرح حال میگرفته و بعد با موبایل مادرش تماس میگرفته که : الو مامان! یه مریض با این شرح حال اومده چی براش بنویسم؟!!! 

۶.فشار یه پیرزنو گرفتم و گفتم: فشارتون ۱۶ است. گفت: خدا رو شکر! قبلا بالا میرفت! 

گفتم: خوب حالا هم بالاست! گفت: جدی؟! ۱۶ هم بالاست؟؟!! 

۷.یه آقائی خانمشو آورده بود و میگفت: داشت آشپزی میکرد که چاقو رفت توی دستش. اگه میشه یه عکس براش بنویسین یه وقت «کا*ندوم» دستش پاره نشده باشه!! (ترجمه: تاندون)

بقیه اش توی ادامه مطلب:

۸.یه خانمی اومده بود و میگفت:صورتم لک زده. گفتم: از کی؟ گفت: ۳ روزه. گفتم: توی این ۳ روز بزرگتر شده؟ گفت: نمیدونم من امروز متوجهش شده ام!!! 

۹.ساعت هفت و نیم صبح یه پیرزن اومد و دفترچه اشو انداخت جلوم و گفت: اول فشارمو بگیر تا بگم چه ام شده! (البته این جمله مشترک خیلی از بیمارانه) بعد هم گفت: حالا برام آزمایش بنویس! گفتم: آخه چه آزمایشی؟! گفت: چه میدونم میخوام چک آوت (!) کنم. هر آزمایشی که بلدی بنویس!! 

۱۰.از زمان نوشتن خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴) تا به حال «آنی» داره غر میزنه که چرا در مورد شماره ۲ اون پست توضیح ندادی که مردم اون ناحیه ترک زبان هستند و هیچکس نمیدونه که دکتر«ر» (دندونپزشک مرکز) ترکی بلده و اون پیرمرد هم به ترکی به زنش اون جمله رو گفته؟ خوب حالا اینو هم بدونین!

اما همین دکتر «ر» چند روز پیش میگفت: دوتا پیرزن دم در اتاقم به ترکی صحبت میکردن. اولی گفت: دندونهای مصنوعیت چطورن؟ دومی گفت: «بالا» م خیلی خوبه اما «پائین» م کلا «وله»!!

۱۱.یه مریض اومد تو و گفت: توی راه همه اش داشتم دعا میکردم که خودتون شیفت باشین هر وقت اینجائین دستتون شفاست و .... 

بعد از نوشتن نسخه هم کلی دعام کرد و رفت. همچنان در حال ذوق مرگی بودیم که یه مرد اومد یه نگاهی کرد توی مطب و برگشت و رفت. 

کنجکاو شدم جریان چیه؟ رفتم دنبالش که دیدم رفت و به خانمش گفت: خودشه پاشو بریم یه جای دیگه!! 

12.یه آقائی اومد که روی پاش سوخته بود. براش دارو نوشتم. 

خانمش فقط اصرار میکرد که: دکتر آمپول کزاز نمیخواد؟ آمپول کزاز! نمیخواد؟ 

گفتم: نکنه قراره این بابا کزاز بگیره و این سروش الهیه که داره هشدار میده! 

آخرش براش تتابولین نوشتم. زنه رفت و اومد و گفت: خیلی گرونه دکتر! حالا حتما باید بزنه؟! 

13.یه پیرزنه اومده بود و هرچقدر ازش میپرسیدم چه ات شده فقط میگفت: من خیلی «اخلاص» دارم!! چند لحظه طول کشید تا اینکه فهمیدم منظورش (روم به دیوار) «اخلاط»ه! 

۱۴.شبی که آخرین قسمت سریال جومونگ پخش میشد یه مریض اورژانس اومد و با آمبولانس فرستادیمش بیمارستان اما دیگه از آمبولانس خبری نشد که نشد. ما هم دیگه نگران شده بودیم که آمبولانس اومد و فهمیدیم رفته اند و نشسته اند توی بیمارستان با خیال راحت جومونگ را دیده اند و بعد برگشته اند! 

۱۵.از مریضی که با سر درد اومده بود پرسیدم: «دردش کم» و زیاد میشه؟ گفت: نه «درد شکم» ندارم!! 

۱۶.به پیرمردی که به خاطر درد زانو اومده بود گفتم: زانوت «ورم» هم میکنه؟ گفت: نه اون قدری که باید ورم کنه! 

۱۷.چند ماه پیش بود که به مادر بچه ای که با تب اومده بود گفتم: دارو بهش دادین؟ 

گفت: استامینوفن بهش دادیم اما معمولی بود! گفتم: معمولیش دیگه کدومه؟ گفت: از اونها نبود که روشون نوشته «ضد درد ضد تب»!! 

۱۸.دیروز خانمی بچه اشو آورده بود گفتم: چی شده؟ گفت: سابقه عفونت ادراری داره باید هر ۳ ماه یکبار آزمایش «کشش» ادرار بده!! (ترجمه: کشت ادرار) 

۱۹.دیشب ساعت ۴ صبح از خواب بیدارم کردند. گفتم: چی شده؟ گفتند فردا میخواهیم بریم مشهد گفتیم فشارشو چک کنیم وسط راه حالش بد نشه! 

پی نوشت۱: هفته پیش رفتم adsl رو شارژ کنم که عماد هم باهام اومد.

خانمی که اونجا بود گفت: آقای ... و من هم فامیلمو گفتم. 

گفت: اسم کوچیکتون؟ و من هم گفتم. 

یکدفعه عماد گفت: من هم اسمم عماده اما هنوز اسم کوچیک ندارم!! (عماد متولد اسفند 1383 است) 

پی نوشت2: میگم توی ولایت شما هم مریضها هنوز روی ساعت قدیم میان درمونگاه؟ 

اینجا از ساعت 8 که شیفت عوض میشد «حمله» شروع میشد تا حدود ساعت یک. اما حالا حمله از 7 تا 12 است! 

ببخشید که این پست خیلی طولانی شد. 

امیدوارم من هم روزی به اونجا برسم که برای یک پست چند سطری شصتاد تا نظر داشته باشم مثل «بعضی ها»!!

نظرات 107 + ارسال نظر
شهاب حسینی سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:34 ق.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

دکتر جان !

از اینکه به من لینک دادی ، متشکرم من هم متعاقبا این کار را انجام دادم.
موفق باشی.

ممنون

[ بدون نام ] سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:13 ق.ظ

شما؟

بابک سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:22 ق.ظ http://www.babaktaherraftar.blogfa.com

سلام دکتر
این پستتون خدا بود ....
واقعا خسته نبایسد . صبر و تحمل شما ستودنی است

شما هم برگردین ایران ناچارین این صبرو داشته باشین!
همین حالا از شماره یک تا پنج خاطرات (از نظر خودم) جالب (۶) آماده است!!

رها سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:20 ق.ظ http://rahaarad.persianblog.ir

ما هم دوست داریم جز همون بعضی ها باشیم...البته من فکر کنم شما هم یه پست چند سطری بذارین بازم نعداد کامنتاتون همیناستا...!

تازه فهمیدم بعضی نشریات چطور تیراژو میبرن بالا!!

رها سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:19 ق.ظ http://rahaarad.persianblgo.ir

۱=
۷=جالا اگه نمیدونن چیزی رو مجبورن حدس بزنن ؟
۸=...!!!!!!!
۱۱= این دیگه آخرش بودا....
۱۵= جریان همون جکهاست که به یارو میگن با چیپس جمله بساز میگه چی پسری!!!؛[با لهچه بخونین البته)

میترسیم با لهجه بخونیم به بعضی از دوستان بربخوره!

یک دانشجوی اقتصادی دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:59 ب.ظ

۱۶
در کل همشون جالب بودن

ممنون
تبریک به خاطر برد تیراختور
لوکا رو دارین میفرستین خونه!!

یک دانشجوی اقتصادی دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:56 ب.ظ http://samtab.persianblog.ir

شله زرد
۱۱-ای دست شفا
آووو.کاش تعقیب میکردین که کجا رفتن

چندتا مطب خصوصی بیرون بود

قهوه ای دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:34 ب.ظ


دکتر جان کیفیت مهمه نه کمیت!!(از این جمله های کلیشه ای!)
حالا اگه بازم کمیت برات مهمه یه ندا بدی کامنت دونیت رو میرسونیم به امار اس ام اس های نود!

من که دیشب خودمو کشتم و پیامم به نود ارسال نشد
بعد از مدتها نتونستم توی مسابقه اش شرکت کنم

قهوه ای دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:14 ب.ظ

خاطراتت خیییلییییییییی بامزه بود مخصوصا تاندون و هاری!ببینم سخنرانه نرفت خودشو دار بزنه با اون سوالی که پرفسور بهیار اخر سخنرانی پرحرارتش پرسید؟!!!
خاطرات مریضی: بعضی مریضها به ویزیت میگن بیزیک!
یکی از مریضهای خواهرم واسه کاهش دندون دردش به دندونش روغن ترمز مالیده بوده!
و یکی دیگه از بیماران محترم روی بریدگی دست پسرش چند عنکبوت را کوبیده و ضماد کرده بود......

روغن ترمزو که همین جا هم استفاده میکنند و میگن موثره!
تو که خودت میتونی یه وبلاگ راه بندازی بجنب اخوی!
خودم هم لینکت میکنم!

شهاب حسینی دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:06 ب.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

سلام دکتر جون !

مطالب جالبی مینویسی !

من که نمیدانم منظورت از بعضیها دکتر ساراست !
در ضمن مهم نیست که چند نفر کامنت میگذارند ، مهم اینست که چند نفر کامنت نمیگذارند !!!

من هم نمیدونم
چه جمله حکیمانه ای مشعوف گشتیم!

خانم ورزش دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:32 ب.ظ http://sahar444.blogfa.com/

سلام ممنون از تبریکتون من شمارا لینک کردم

خواهش میشود
شاید ما هم شما را لینک کردیم
بستگی به مطالبتان دارد!!

رضا مدهنی دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:14 ب.ظ http://madhani.blogfa.com/

این کامنت جهت افزایش آمار شما می باشد و ارزش دیگری ندارد

ممنون
خود ما هم ارزش دیگری نداریم!

سمیرا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:12 ب.ظ http://rangarang2.blogfa.com

این پیام جهت ازدیاد اماره و اعتبار دیگری ندارد

میسی!

گل منگولی دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:34 ب.ظ

سلام
ایول دکتر
میبینم که نظراتت به صورت صعودی در حال افزایشه
خاطرات جالبی بود
ما منتظر صدای انفجار هستیم

پس گوشهاتونو بگیرین

سارا از ژوژمان دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:02 ب.ظ http://www.judgment89.wordpress.com

کاش اون پیش نویسو پس نویس میذاشتین! اول باخوندنش حالمون گرفته شد !
با شماره 7 و 9 و و 12و 16 و11 کلی خندیدم. خیلی باحال بود.
دکتر جان توی این دنیای مجازی مثل اینکه همه چی بده بستونیه یعنی شما اگه میخواین 60 تادتا نظر داشته باشین یعنی حداقلش 60باید تادتا بلاگ سر زده باشین!!!

آخی عمادکوچولوچه بامزه گفت
ضمنا شما با این خاطراتون ما رو پایبند این بلاگ کردین.

ممنون از نظرتون
پس باید راه بیفتیم دید و بازدید وبلاگی!

باران دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:58 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

چه مریض های باحالی!!!!!!!!

بی حالاشو نمینویسیم!

آتیش پاره دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:53 ب.ظ

راسی چرا دکتره نرفته پایین اون پیرزنه رو سفت کنه؟!! خب گناه داره بنده خدا!!

دیگه از این حرفا گذشته بوده!!

آتیش پاره دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:52 ب.ظ

خب الان شما خبر داری!! چیکار میخوای بکنی آیا؟!
دکتر من از حالا بگم باز پس فردا نگی نگفتی اگه بخوای جلو ازدواج مارو بگیری فرار میکنیم میریم هند!!! تازه مادر شوهر عزیزمم با خودمون میبرم!!

حالا چرا هند؟!

یک دانشجوی پزشکی دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:38 ب.ظ

خواهش می کنم.مسئله ای نیست.

خلاصه شرمنده

یکی مثل خودم دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:42 ب.ظ

اقای دکتر مهربان
اصلا من حرفی زدم از اون داستان ؟!
فقط شوخی بود
ببخشید

خواهش

یکی مثل خودم دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:40 ب.ظ

خوب رفتم متن رو خوندم
نه این دفعه بامزه تر بودن خاطرات.در ولایت ما در روستاها خیلیا اصلا ساعت رو تغییر نمیدن.تابستونا مکافاته برای پزشکا.بخصوص اگه وقت کشاورزی باشه که دیگه واویلا

عماد واسه خودش مردی هست هاخدا نگهش داره واسه بابا مامانش

ممنون
حالا کجا هست این ولایت شما؟
مرسی!

یکی مثل خودم دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:29 ب.ظ


برای شادی روح پر فتوح شما سلام عرض میکنم
من الان با لباس زره ای و آهنین اومدم .ترسیدم دعوا بشنوم.اینا. لباسم خوبه.؟جومونگ اومده بود ایران گفتم امضا نمیخوام لباس قبیلتون رو بده بهم یالا.از این کلاها هم گذاشته بودم
شرمنده اینا برای رد گم کنی بود تا کنک نخورم

ای بابا
اون داستان دیگه تموم شد خواهر من!
شما ول نمیکنین حالا؟!

یک دانشجوی پزشکی دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:18 ب.ظ

خصوصی

شرمنده
دومیو دیر خوندم!

دکتر سارا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:05 ب.ظ

سلام دانشجو پزشکی جونم
بخدا سایتت برام باز نمیشه از دیشب تا الان میخواستم برات کامنت بذارم ولی باز نمیشه ولی بلاگ اسکای ها خوب باز میشن

شنیدین خانم دکتر؟!

اسم گلم:دکتر سارا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:00 ب.ظ

ما بیشتر!

دکتر سارا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:58 ب.ظ

این کامنت جهت افزایش تعداد کامنتهای شما میباشد هر گونه تشابه با کامنتای دیگر کاملا تصادفی میباشد

لطف عالی مستمر!

دکتر سارا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:57 ب.ظ

راستی ربول جان دقت کردی اینایی که کامنتای زیادی دارن درازی لینکدونیش سر به فلک میکشه

آره «بعضی ها» اینطوریند!

یک دانشجوی پزشکی دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:57 ب.ظ

این رو که همه جا می پزن!راستی از کی تا حالا با شله زرد مسموم می شن؟!!

بیا برو از اون پیرمرده بپرس!

دکتر سارا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:41 ب.ظ

اگه دنبال زن واسه عماد میگردی دختر خوب زیاد سراغ دارم

پسر من تازه از این به بعد میخواد درس بخونه!

یک دانشجوی پزشکی دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:22 ب.ظ

درباه این شله زرد من فقط یکی می شناسم همونی که توش برنج پچته هم میریزن.با گلاب و زعفران و....
بیشتر هم نذری میدن.اطلاعات مان در همین حد بود!
این که نیست؟

خوب همونه دیگه خواهر من!

دکتر سارا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:54 ب.ظ

دالی

خدا نکشتت دختر
یکی دو هفته ای بود این قدر نخندیده بودم!

غریبه دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:02 ق.ظ

۲. چه جالب ماهم یک غذاشاید هم بشه گفت دسر داریم که بهش میگن شله زرد
بقیه اشو بعدا میام میگم باس برم

خوب ما هم همونه دیگه
راستی کجائی شما؟
هم ولایتی نباشیم!

غریبه دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:01 ق.ظ

یک خیلی جالب بود کلی خندیدیم

غریبه دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:59 ق.ظ

مثل اینکه همه تصمیم گرفتن با کمک هم نظرات این پست را به بالای ۶۰تا برسونن پس ما هم به کمک بقیه میایم

آتیش پاره دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:05 ق.ظ

راسی دکتر خبر داری من قراره بشم عروستون؟!
آنی جون قراره فردا بیاد با خانوم والدم صحبت کنه!!

مگه الکیه؟
بابای دوماد نباید از قبل خبر داشته باشه؟!

آتیش پاره دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:02 ق.ظ http://Www.miss-atishpare.blogsky.com

دکتر انقد خودتو ناراحت نکن! یه آمپول بگیر دستت همه ی اونایی که تو پست قبل بچه های بدی بودنو آبکش کن!!

نههههههههه
گناه دارن
دردشون میاد!

یک دانشجوی پزشکی دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:41 ق.ظ

خثوثیم پرید دوباره میذارم.ما چند تا از بعضی ها رو میشناسیم!می خواین اعلام کنیم؟

نه ممنون
خودمون میشناسیمشون!

دکتر سارا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:27 ق.ظ

به این شیوه کامنت گذاشتم تا ارزو به دل نری پسرم

ممنون مادرم!

دکتر سارا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:25 ق.ظ

راستی منم کنجکاو شدم ببینم این بعضی ها کی بود؟

ای بابا چرا همه دارن منظور منو برعکس میگیرن؟
بابا نظراتتون زیاد باشه مگه بده؟

دکتر سارا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:24 ق.ظ

خدایا تو چقد بانمکی مردم واسه شماره یازده

دکتر سارا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:22 ق.ظ


خداییش شماره 12 هم خیلی باحال بود

دکتر سارا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:21 ق.ظ

الهی این عماد چقده بانمکه شرط میبندم به مامان شرلی رفته

دکتر سارا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:20 ق.ظ

شماره 18 واقعا درام بود چون اینجا هم از این مریضا فت و فراوونه

دکتر سارا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:19 ق.ظ

شماره 5 دیگه اخرش بود
یاد اوایل طرح خودم افتادم که همش به باتوم بدست و برادر باتوم بدست زنگ میزدم

دکتر سارا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:17 ق.ظ

شماره دو واقعا بیمزه بود

دکتر سارا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:14 ق.ظ


شماره یک خیلی باحال بود

دکتر سارا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:12 ق.ظ

سلام

علیک سلام!

پدر دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:54 ق.ظ http://father78.persianblog.ir

همیشه می خونمت دکتر...جالبند و از همه بیشتر این برام جالبه که این حرفهای مریضها چقدر در همه جا شبیه همه و خودم هم مثل اینها رو از مریضهام شنیده‌ام...
راستی این بعضی‌ها که آخرش گفتی.ما که نبودیم؟

ممنون
کجائین مگه شما؟
مگه بده آدم خواننده زیاد داشته باشه؟!

رضا مدهنی دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:52 ق.ظ http://madhani.blogfa.com/

مثل همیشه جذاب و جالب
ما حاضریم دو سه تا نظر بذاریم تا شصتادتا حاصل شود

لطف دارین شما
اما منظور من این نبود
من میخواستم بگم افرادی هستند که اینقدر محبوبیت دارند که با چند سطر ...
ما که حالا حالاها راه داریم تا به اونجا برسیم

زندگی جاریست... یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:37 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com

سلام
همشون جالب بودن. دست شما درد نکنه!
آخی نازییییییییییی عماد خان ! چه بانمک حرف زده !
به این آرزوی آخرتون هم میرسین ایشالا !

مرسیکم الله
عماد هم سلام کرد
ایشالا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد