جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

روزی که «اینترنی داخلی» آمد + پی نوشت(۳)

دوباره سلام 

در این چند روزه سه خاطره دیگه از بخش داخلی یادم اومد که دلم نیومد براتون ننویسم گرچه الان با دیدن بازگشت ناگهانی «دکتر سارا» سومی را هرچه فکر میکنم یادم نمیاد!!  

اگه بعدا یادم اومد میام و اضافه اش میکنم. 

ضمن اینکه مونده بودم این پی نوشت رو توی یک پست جدا بنویسم یا نه؟ که حالا به عنوان پی نوشت این پست مینویسم. 

البته قبول دارم که چندان بامزه نیستند: 

۱۱.عجیب ترین حسی که تا حالا توی چشمهای یک نفر دیدم مربوط به زمان اینترنی داخلی بود. 

یکبار دزد رفته بود به خونه پدر آقای «ا» یکی از مستخدمین پاویون و در حین سرقت توی یک درگیری پدر ایشون رو کشته بود. وقتی از خونه شون زنگ زدند و گفتند بهش بگم بعد از چند ماه قاتل دستگیر شده توی چشماش هم غم بود و هم شادی. واقعا نمیدونم بگم چی بود! 

۱۲.یکی از وقایعی که در زمان اینترنی داخلی ما رخ داد ماجرای ۱۸ تیر بود که بعد از یک سال «سردار انصاری» از کلیه اتهامات تبرئه شد و بعد برای مدتی به ولایت ما تبعید شد! 

(این اولین باری بود که میدیدم یه آدم بی گناهو تبعید میکنند!) 

خلاصه گفتم این اول سال تحصیلی دانشجویانی که میرن به خوابگاه مواظب ریش تراشهاشون باشند (ضمنا من همچنان از هرگونه اظهار نظر سیاسی معذورم!) 

۱۳.همین الان یک لحظه یادم اومد اما دوباره یادم رفت اگه باز یادم اومد توی شماره ۱۴ مینویسمش اما به جاش یه خاطره باقیمونده بی مزه از بخش جراحی رو مینویسم: 

سرمون وحشتناک شلوغ بود٬ برای چند نفر که اومده بودند گرافی نوشتم و رفتند٬ بعد یکی از اساتید اومد و گفت: دکتر .... شما هستین گفتم: بله! 

گفت: الان توی رادیولوژی داشتند به جونت دعا میکردند که توی این شلوغی کمی اونها رو خندوندی آخه نوشته بودی از انگشت ۶۰ گرافی گرفته شود! 

۱۴.یادم اومد! 

اون موقع یه پزشک اورژانس داشتیم به نام خانم دکتر «ک» (که بعدا رزیدنتی زنان قبول شد و رفت) و هر وقت باهاش شیفت بودیم دو جمله طلائی رو فورا به کار می برد: 

۱.بچه ها! هیچ وقت جلو همراه مریض نگین «مریضتونو «لوله» (اینتوبه) کردیم» نمی فهمه منظورتون چیه ممکنه اشتباه برداشت کنه! 

۲.خوب من رفتم ۲۴۲ (شماره پاویون خواهران) کاری ندارین؟!

خوب خوشحال میشم درباره پی نوشت این پست٬ من و آنی رو راهنمائی کنین:

پی نوشت: 

مدتیه که من و «آنی» سر یه موضوعی با هم اختلاف نظر داریم. 

موضوع اینه که من برای او توی یاهو و جی میل «آی دی» درست کردم و طبیعتا یوزر و پسورد هر دو شونو دارم. 

حالا آنی مدتیه کلید کرده که باید همه پسوردهای مربوط به سایتهای مختلف همدیگه رو بدونیم چون ما زن و شوهریم و نباید هیچ چیز مخفی از هم داشته باشیم و من میگم که چنین کاری نمیکنم. تو اگه میخوای اون پسوردهاتو عوض کن! 

حالا به نظر شما حق با کدوممونه؟ 

یعنی من نباید یه جا یه چیز خصوصی مخصوص خودم داشته باشم؟! 

البته اینو هم بگم که بیشتر تاکید آنی مربوط به پسورد پیامهای خصوصی من توی بلاگ اسکایه و نمیدونم فکر میکنه چی برام بنویسند. 

پی نوشت۲: 

قبول دارم که خاطرات این بار بی مزه بودند. قرار ما پست بعد با خاطرات (از نظر خودم) جالب ۵ مربوط به من و بیماران در دو سه هفته اخیر!

نظرات 51 + ارسال نظر
دخترمهربون سرزمین احساس شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:45 ب.ظ


دخترمهربون سرزمین احساس شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:31 ب.ظ

منم تمام پسورد های کیوان و دارم ار فیس گرفته تا وبلاگ اما اون مال منو نداره

پس از همین اول حسابی زن ذلیل بازی درآورده!

من(رها)! شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:57 ق.ظ

توی این دعوا چقدر جای من خالی بود!!!
چقدر برای اون دو کامنت گذار متاسفم!!!
فقط یه چیزی تو مغزم است جدیدا درصد تحصیل کرده ها که از هم جدا می شوند و با هم مشکل دارند خیلی بیشتر از دیپلومه هاست!!!البته من اینگونه شنیده ام ها شاید در دیار ما اینگونه است!!!بعد چه طور خوشبختی ربطی به درس دارد
البته منکرش نیستم!!!و تحصیلات برام خیلی خیلی مهمه
بگذریم!!!
به هیچ عنوان نمی تونستم آنی عزیز رو درک کنم که پسوردتون رو خواست!!! به نظرم هرکسی باید خلوتی داشته باشد!!!
البته یکسال از این پستتان می گذرد و همه چیز تمام شده دیگر گفتیم چیزی بگوییم!!!

چقدرررر!
درواقع همینطوره چون سطح توقعشون بالاتر میره
ما هنوز در این مورد با هم مشکل داریم
درنهایت هم آنی پسوردهاشو عوض کرد و الان دیگه هیچکدوم پسورد همدیگه رو نداریم
البته برای من که هیچ فرقی نمیکنه
اما با این مسئله خلوت کاملا موافقم

شایا چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:55 ب.ظ

سلام.ورودم رو به جمعتون تبریک میگم.واستون جای خوشبختیه.لازم نیست کسی بگه.معلومه و واضح.همتون خوبین؟ان شاالله که خوبین.یکی همه چیز رو برای من توضیح بده منم بدونم جریان چیه.راستی میثم حالت خوبه؟خبری ازت نیست.نکنه چشمت زدم.وای نکنه آنفلوانزای خوکی گرفتی؟به من بگو من طاقتشو دارم.به بلفی بفرست.

سلام
توی چند روز گذشته شما دومین کسی هستین که منو با یکی دیگه اشتباه گرفته و من نمیدونم چرا

شایا چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:37 ب.ظ

سلام.کجایی؟چرا جواب نمیدی؟بایدهمه جادنبالت بگردم؟برو ایمیلتو چک کن.بهgmailtvsjd

شما؟

یک دانشجوی پزشکی یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:46 ب.ظ

این ژ.ن 3 کجاست.ما ندیدیم در این پست!

مگه قرار بود باشه؟!

باران یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:21 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

سلام دکتر جوون
من اپم منتظرتم

میرسیم خدمتتون

رها یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:24 ق.ظ http://rahaarad.persianblog.ir

پس خسته نباشین....ما منتظر آپیم...
ببینم چه جوری با موبایل وبلاگا رو میخونین ؟؟؟منم آپ کردم راستی

سلام سلامت باشی خواهر کوچولو! خیلی ساده! آخرین قبض موبایلتو (اگه همراه اوله البته) میبری یکی از مراکز خدمات ارتباطی و یه فرم پر میکنی یکی دو روزه وصل میشی به اینترنت فعلا نمیتونم با موبایل تو وبلاگت کامنت بگذارم چون اون شماره که باید وارد کنیمو نشون نمیده

[ بدون نام ] شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:14 ب.ظ

به یکی مثل خودم:
لابد با رتبه 260 بجای پزشکی کتاب گذاری زدی!(البته با علاقه و نه با اسم و رسم)

ببخشید رشته کتاب گذاری هم مگه داریم؟ میشه دعوا رو بس کنین؟ خوب از نظر شما همه باید کشته مرده پزشکی باشن؟ اگه منم میدونستم پزشکی یعنی این بدبختی که ما الآن میکشیم شاید طور دیگه ای انتخاب رشته میکردم. آخه خدا رو خوش میاد حقوق من با بهورزمون یکی باشه؟!

رها شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:07 ب.ظ http://rahaarad.persianblog.ir

چه خبر شد اینجاااااااااااا!!!!!!عجب بحثی شد دکتر...خوبه حالا واسه یه چیز ساده مشورت خواستین مثلا...فکر کنم پشیمون شدین که دیگه از خواننده هاتون مشورت بخواین ها ؟؟؟؟

آره!
میبینی تو رو به خدا؟
آدم دیگه جرأت نمیکنه مشورت بخواد.
همه اول مینویسن البته ما نمیخوایم دخالت کنیم اما ...
بگذار فردا از سر شیفت بیام خونه باید زودتر پست جدیدو بنویسم شاید غائله بخوابه آخه با موبایل که نمیشه پست نوشت!
راستی کیش چه خبر؟
خوش گذشت؟

مونیکا شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:25 ق.ظ http://www.sepidehronak.blogfa.com

سلام
خیلی شرمنده بلاگفا رو که میدونید!!!!! بله به کمک یکی دیگه از دوستان درستش کردم ولی خیلی از دوستتون تشکر کنید که زحمت کشیدند

خواهش می کنم شرمنده که نتونستم کمکی کنم

آتیش پاره شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:54 ق.ظ http://www.miss-atishpare.blogsky.com

در این که شما و کلا هر کسی حق داره یه جای خصوصی واسه خودش داشته باشه شکی نیس! ولی جا داریم تا جا!!
دکتر جان به نظر من شما حق داری یه وب خصوصی داشته باشی و همسرت ازش خبر نداشته باشه چون اونا نوشته های خودته! ولی پیامای خصوصی نوشته ی بقیه واسه شماس پس تا حدودی همسرت حق داره بدونه اون تو چه اتفاقی میوفته! به نظر من الان باید در حد المپیک خوشحال باشی که همسرت انقد بهت اهمیت میده و واسش مهمی!
مطمئن باش بعد از یه مدت کوتاه که حس کنجکاویه آنی جون ارضا بشه بی خیال این قضیه میشه!

چه عجب ما یه نظر جدی هم از شما دیدیم! ممنون از نظرتون

یک دانشجوی پزشکی جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:58 ب.ظ

سلام.ببخشین من متوجه نشدم.من اشتباه تاپی داشتم جوابتون به اشتباه تایپی من چه معنایی داشت؟
یعنی چی جدییییییی!
مگه من با شما شوخی دارم؟

یا خدا!
باز بهش برخورد!
آخه خواهر من
دیگه چنین چیز تابلوئی احتیاج به توضیح نداشت داشت؟
خوب اگه ناراحت شدین ببخشید!

رضا مدهنی جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:41 ب.ظ http://madhani.blogfa.com/

برای فیصله دادن به این بحث هرچه زودتر پست بعدی را بنویسید

فردا که ۲۴ ساعته شیفتم
انشاءالله یکشنبه

شهاب حسینی جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:28 ب.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

من توی مسائل خانوادگیتون دخالت نمی کنم ولی یک توصیه بهت میکنم و اون اینه که اصلا همسرت نباید بدونه که شما مساله شخصی داری که بعدش بخواد ازش سر در بیاره .

بگو همه رو پاک کردی و همه رو لو لو برد.

در ضمن خیلی طول میکشه که خانم ها مثل دکتر سارا به این نتیجه برسند که نباید توی مسائل شخصی همسرانشون سرک بکشند و احتمالا اصلا همچین روزی نخواهد آمد و فقط تظاهر به این موضوع میکنند.

ای داد بیداد!
بحث پزشک و غیر پزشک تموم نشده میخواین بحث زن و مردو راه بندازین؟!

بی طرف جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ب.ظ

با این نظر گذاشتن ها نشان دادیم که هنوز اکثر ایرانیان بویی از دموکراسی نبرده اند.من متوجه نمیشم یک نفر موضوعی رو مطرح کرده و نظر خواسته و در این قسمت نظرات هم هر کسی حق دارد نظر خودش را بگوید.اما ایرانیهای عزیز فکر میکنند که همه باید مثل خودشان فکر کنند و با این دید به اشخاص مخالف خود حمله ور میشوند!درست عین این حکومت که میگوید همه باید مثل ما فکر کنند و با همه افراد مخالف برخورد میکند.
دوستان خداوند همانگونه که اختلاف چهره را در خلقت خود منظور کرده،انسانها را با دیدگاههای گوناگون افریده.
چه خوب است که به نظرات یکدیگرچه موافق و چه مخالف احترام بگذاریم .(مثل صاحب این وبلاگ)

اگه یکبار دیگه این کامنتو بخونم از شدت باد کردن منفجر خواهیم شد بخصوص جمله آخرشو!

wandering stager جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 ب.ظ http://www.wanderingstager.blogfa.com

این بالایی اثر جرم من بود راستی!

به به پس یکی دیگه هم به اسم ننویسهای ما اضافه شد!

[ بدون نام ] جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:44 ب.ظ

سلام دکتر !
خاطراتتون اصلا هم بی مزه نبودن خیلی هم جالب بود. بخصوص اون ۶۰ و خانوم دکتر { ک} !!
در مورد نظر سنجی تون هم من به شخصه حق رو به شما می دم البته با اجازه ی آنی خانوم!
خوب هر کسی ممکنه بخواد واسه خودش چیز خصوصی داشته باشه به نظرم گناه مرتکب نشدین!
بعضی چیز ها به واسطه ی user- password تابلو می شن بعضی وقت ها هم یه حرف هایی تو دل که هیچ وقت کسی نمی فهمه پنهون شدن. در هر حال مزه زندگی به همین چیزاشه!
ببخشید من طبق معمول پا تو کفش بزرگتر ها کردم!

اختیار دارین
ممنون از حضور و نظرتون

یک دانشجوی پزشکی جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:59 ب.ظ

دخالت نمی کنم منظورم بود.

جددددیییییی؟؟؟؟؟!!!!!

یک دانشجوی پزشکی جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:53 ب.ظ

سلام.انگشت 60 جالب بود.درباره پ.ن من در مسائل خانوادگی دخال نمی کنم.
دکتر ببخشین این حرف رو می زنم شما از من بزرگترین قصد نصیحت ندارم ولی به نظرم نوشتن چنین مسائلی تو وبلاگتون ونظر خواستن از ما شاید بهتر بود انجام نمی شد چون بهر حال ما هم وبلاگ شما می ریم هم همسرتون گذشته از این مطمئنا یک سری موافقند یک سری مخالف.شما این مسئله رو باید خودتون حل کنین.در مورد نظرات برخی دوستان
من از همه می خوام کوتاه بیان این دعواها شایسته ماها نیست.

آخه میدونین ما چند هفته است سر این موضوع بحث داریم؟!

خاله آذر جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:46 ب.ظ http://khaleazar.blogfa.com

اون انگشت ۶۰ کلا منو کشته ،منو کشته،منو کشته ،واییییییییی

حیف که بقیه اشو نمیتونم بنویسم اما در همین جا اعلام میشود
شما لینک شدید!
البته هر وقت جی میل از قاط زدن دست برداشت تا بتونیم لینکتونو وارد گوگل ریدر کنیم

سارا از ژوژمان جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:48 ب.ظ http://www.judgment89.wordpress.com

سلام
در مورد 12 نگرفتم چرا باید مراقب ریش تراش ها باشن آقایون دانشجو !!!
خاطراتتون این بار زیاد بی مزه نبودن ولی راستش کم بودن . چه زود تمامید!
کامنت های دوستانتونو نشستم خوندم واقعا دیگه بس کنید ! دعوا دیگه بسه !!!
فک می کنم اگه دوستان لطف کنن و موضوعات بی ربط به پست صاحب بلاگو مطرح نکنن این دعواهاو بحث ها هم راه نمی افته!
در مورد یوز و پس ، من هم دوست دارم همیشه یه سری مسایل خصوصی واسم باقی بمونه ،خیلی اوقات دیگرون وقتی به موضوع سیکرت من پی می برن بهم میگن ای بابا ! همین بود می گفتی خصوصیه ؟ به نظرم همه چیزو با همه چیز نباید قاطی کرد حتی تو رابطه ی زناشویی ، البته من تجربه ی این رابطه رو ندارم ولی فک می کنم همه چیز باید سرجای خودش باشه و حریم ها و حرمت ها حفظ شه و دلیل نمی بینم از تک تک کارهای ریز همسرم خبردار بشم در آینده البته .دو نفر باید تو زندگی به هم آرامش بدن نه اینکه هی رو اعصاب هم راه برن.
به هر حال برای شمادوتا آرامش و خوشبختی و عشق روزافزونو آرزو دارم.
شاد باشید هر دوتاون

انگار شما سنتون به اون روزا قد نمیده!!
برین از یکی که ماجراهای ۱۸ تیر ۱۳۷۸ یادشه بپرسین
من نمیخوام یه بار حرف سیا*سی بزنم و وبلاگمو فیلتر کنم

یکی مثل خودم جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:02 ب.ظ

خوب این نظر رو میزارم و دیگه برای شادی روح دوستان این ورا نمیام
قبل از گفتن جملم ایل و تبارم رو شناسوندم برای دوستانی که عادت دارن بدون فکر قضاوت کنن.به خطر جمله ای که میخواستم بگم لازم بود دونستم شجرنامه بگم!اما ظاهرا" همیشه حرفی هست!که برای من خدا رو شکر مهم نیست.چون برای حرف دیگران زندگی نمیکنم!

در مورد رزیدنت خوش به حالت.بنده با رتبه 260هم مطمئنا" میتونستم پزشک بشم و اما نخواستم.چون به اسم و رسمش کاری نداشتم بلکه به علاقه خودم توجه داشتم.
اخه دیدم خیلی ذوق دارین که دو تا تست از ما بیشتر زدین و پزشک شدین . به خصوص که دخترا هم دنبالتون را افتاده بودن!(ببخشیدا این موردهمه برمیگرده به شخصیت فرد که چطور هست ).به ذوقت ادامه بده عزیز که عقده رو دلت نمونه.

البته یه اشتباه بزرگی از من سر زد که میخوام اعتراف کنم.این که در مورد مسئله ای که آقای دکتر مطرح کردن نظر دادم.امیدوارم که خودشون راه حل مناسبی برای خودشون پیدا کنن.ایشون عاقل هستن و بالغ.امیدوارم این مشکل جزئی (شایدم مشکل کلمه مناسب براش نباشه) به زودی حل بشه.
هر دوشون لیاقت خوشحال بودن رو دارن در کنار هم و فرزند دلبندشون



ای بابا
اگه دعوا دارین برین توی وبلاگ خودتون دعوا کنین
ما فقط یه راهنمائی خواستیماااا!
اما یعنی چی اونوقت که اشتباه کردین نظر دادین؟
اگه دیگه نظر ندی اونوقت منم دیگه برات نظر نمیگذارما!

رها جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:19 ق.ظ http://rahaarad.persianblog.ir

خوب من فکر میکنم که هردوتون حق دارین بالاخره هرکسی حق داره یه حریم خصوصی هم داشته باشه حتی یا اینکه شاید واقعا هیچ چیز خصوصی هم نداشته باشه ...! اما از یه طرف هم من حق رو به انی میدم...
شاید بهتر باشه یا خودتون کامنتای خصوصیتون رو بهش نشون بدین چند بار یا اینکه بذارین به مدت پسوردتونو داشته باشه...الیته خوب اگه شما پسوردتونو به اون بدین درستش اینه که اونم پسورد ویلاگشو به شما بده...
در ضمن این نظرای خصوصی واقعا جیز خاصی نیستن...و خیلی هاشون میتونه عمومی باشه...مگه نه ؟

باور کن هر وقت میخوام نظرات خصوصیو باز کنم میارمش تا ببینه
بعد هم با هم میگیم حالا این چی بود که خصوصیش کردن!!

بابک جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:18 ق.ظ http://www.babaktaherraftar.blogfa.com

سلام دکتر
خاطرات پزشکی همشون جالبن ولی خوب بعضی هاشون جالبترن
در مورد پسورد هم با آنکه یه جورایی حق باشماست ولی ایرادی نیست
من بیشتر نظراهایی که برام میاد رو هم برای خانمم ترجمه می کنم . البته بهش گفتم اگه براش مهمه پسورد هام رو هم بهش بدم

این هم حرفیه
راستی تخصص چی شد؟

یک دانشجوی اقتصادی جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:30 ق.ظ http://samtab.persianblog.ir

بعضی کامنتا مجبور میکنن بازم بنظریم
رزیدنت عزیز پزشک هستی که باش چرا منت میزاری بی خودی
نون تو هرخونه پیدا میشه بی خودی زور نزن
صرف پزشک بودنت هیچ دختری رو خوشبخت نمی کنه
رزیدنت عزیز باید خودت شعور وکفایت داشته باشی والا پزشک بودنت کشکه.
در ضمن شما که اینقدر دم از پزشک بودن میزنین من هیچ وقت ندیدم خود ربولی جان پزشک بودنشو به رخ بکشه
زنده باد ربولی
زنده باد آنی
ایول همه جوانان ایران عزیز
(چقدرم حماسی شد)

{آیکون ذوق مرگی}!!!

مریم جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:25 ق.ظ

در جواب رزیدنت باید بگم
حالا مطمینی که آنی باید یه نون بخوره یکی خیر کنه شاید برعکس این مطلب باشه ربولی باید یه نون بخوره یکی خیر کنه تو که نمی دونی الکی شلوغ نکن
دکترین که باشین خدا که نیستین
این غرور کاذب داره شما را فریب میده و در آینده مطمئن باشین چوبش را خواهید خورد

میگم این وبلاگ مال منه داری اینطوری توش مینویسی ها!!

رزیدنت جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 ق.ظ

جسارتا من هم با یک پزشک موافقم.
من یک رزیدنتم. که بخاطر همون دو سه تا تستی که تونستم بزنم و بقیه نتونستن!! خیلی از دختر خانمهای غیر پزشک به نوعی ازم خواستگاری هم کردن. یک دیپلم باید خودشو بکشه تا بهش زن بدن،برعکس یک پزشک که از تو به یک اشارت.....!.بنظرم یکی از ابعاد بسیار مهم زندگی تحصیلاته که متاسفانه یا خوشبختانه در ایران با همون دو سه تا تست معلوم میشه.
در ضمن به اون نظر یکی مثل خودم!هم باید گفت علیرغم ایل و تبار پزشکت!(که خوش به حالت!)اظهار نظر شما در این مورد قابل قبول نیست چون پزشک نیستی و نمیتونی پزشکها رو درک کنی.دوست داری برو با زیر دیپلمها ازدواج کن!
حقیقت تلخ است الان همه یا بخاطر مدرک و یا بخاطر پول دنبال قشر ما هستند.
خانمت نباید خودشو وارد مسایل حاشیه ای مثل پس ورد کنه،باید بره یه نون بخوره و صد تا خیر کنه.

خوش به حالتون!
ما که پزشک شدیم و کسی بهمون محل ... هم نگذاشت!!
اما این هم که غیر پزشکان نمیتونن پزشکا رو درک کنند هم حرف غریبیه ها!
بر اساس این نظر شما ما هم نمیتونیم صاحبان مدارک دیگه رو درک کنیم
چه بلبشوئی میشه ها!

آنی جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:49 ق.ظ

کاش میشد ما هم از حق خودمان دفاع کنیم اما چون این آقای همسر بی مقدمه چنین چیزی را نوشتم وما را کلا ضایع کردن سکوت می کنیم
و بیشتر از این این بحث را ادامه نمی دهیم از همه دوستانی که از ما دفاع کردن ممنون
دلم می خواست در یک پست تو وبلاگ خودم تو ضیح بدم اما ترجیح میدم اون کسی که شروع کرده خودش هم حق مطلب را ادعا کنه

عجب!!
تا جائی که من یادم میاد بهت گفتم اصلا میخوای بنویسم ببینم نظر بقیه چیه؟
گفتی بنویس!

رادیو اهواز جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:31 ق.ظ

سلام
عجب!
عجب از توضیجات این همکارمون! (یه پزشک)
همکار محترم فهم و شعور و هوش و ... و مهمتر از همه انسان بودن، هیچ ربطی به سطح تحصیلات و رشته ی تحصیلی آدم نداره! و فکر می کنم در زندگی خیلی مسائل هستند که از رشته ی تحصیلی مهمترند!
رشته ی تحصیلی چیزیه که آدم با توجه به علایق و شرایطش انتخاب می کنه، من خودم دوستانی داشتم که خیلی باهوشتر بودن ولی ترجیح دادن پزشکی نخونن چون دوست نداشتن!
عجب! عجب! عجب!

گرافی 60 خیلی بامزه و جالب بود!!!

در مورد انتظار آنی خانوم هم فکر می کنم که با وجود اینکه هر آدمی دوست داره حریمی برای خودش داشته باشه ولی حق با ایشونه
راستش فکر می کنم اگر آنی خانوم پسوردهای شما رو هم داشته باشن در غیاب شما پیغامهای خصوصیتون رو نمی خونن

خوب متاسفانه این کار رو کردن!
وقتی فهمیدم که یکی از پسوردهامو تصادفا به دست آورده عوضش کردم تا تنبیه بشه!

قهوه ای جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:28 ق.ظ


راستی راستی انگار خاطرات بامزه ات داره تموم میشه ها!
یه مدت نبودیم عجب قاراشمیشی شده اون بالا.......
من که خودم رو دخالت نمیدم اما خواستم بپرسم قبل از راه حل دادن لازمه ما هم شجره نامه پزشکای خانواده مونو اینجا رسم کنیم؟!!

نه بابا یه باره پیش اومد
صبر کن پست بعدی رو بنویسم!!
راستی بیا یه وبلاگ درست کن! (من تا تو رو وبلاگ نویس نکنم ولت نمیکنم)!

یک دانشجوی اقتصادی جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:12 ق.ظ

در مورد کامنت یک پزشک بگم:چقدر کوته فکر تشریف دارن
به نظر من نه آنی شما مشکوکه و نه شما چنین آدمی هستین
راهکارش اینه که شما پسوردو بدین .چند بار که نگاه کردن دیگه می فهمن چیز خاصی نبوده و حساس نمیشن

شاید هم حق با شما باشه

یک دانشجوی اقتصادی جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:09 ق.ظ

ای وای دو ساعت نظر نوشتم پاک شد

خوب دوباره بنویس!

یکی مثل خودم پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:36 ب.ظ

خوب منم نظرم رو گفتم.من کلا بدون حرف نمیمونم در برابر زور.میتونین پاکش کنین

من تا به حال فقط دو نظر رو پاک کرده ام و هر دو بار با اجازه صاحبانشون اما اینو پاک نمیکنم چون دلیلی نداره

یکی مثل خودم پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:27 ب.ظ

در ضمن این مسئله ای که آقای دکتر مطرح کردن بین دو تا پروفسور هم میتونه یش بیاد.بین هر کسی میتونه پیش بیاد
ایشون راه حل خواستن نه آتش بیاره معرکه

---------------
آقای دکتر شرمنده آتیشی شدم چند دقیقه.الان آتش نشانی رسید و آتش خاموش شد

خواهش میشود
راستی توی وبلاگ خودتون که نمیشه نظر گذاشت
ما هم همین جا به شما تبریک میگوئیم

یکی مثل خودم پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:25 ب.ظ

ببخشید
من برای کامنت بالایی خیلی خیلی متاسفم که اینقدر مغرور هستن و مراعات صحبت کردن رو نمیکنن.بنده خودم که این حرف رو میزنم ۱خواهر و ۲برادرام پزشک و دندانپزشک هستن و یکی مهندس... و خودمم مهندس.... و + ۱ پسر عمو پزشک و ۵ دختر و پسر عمه پزشک با انواع تخصص و بقیه هم چون رشته ریاضی هستن مثل پسر دایی و دختر داییم در رشته هاشون بالاترین مدارج رو دارن.الحمدلله هیچ کمبودی هم ندارن از نظر فکری.مثل بعضیا.نیستن.هرگز من منی ندارن.مثل همین اقای دکتر خودمون میمونن
اصل وجود آدماست.
جسارت نباشه
اگه دو نفر دکتر باشن و دلشون با هم نباشه چه فایده داره.حالا یکی ممکنه با زیر دیپلم ازدواج کنه اما خوشبخت باشه
یه جمله میگم هر کی این کامنت من رو خوند اون رو از بر کنه.این یه جمله خلاصه تموم حرفای بالای منه

عالم شدن چه آسان آدم شدن چه مشکل....


هزاران بار واسه خودتون تکرار کنین.تحصیلات کسی رو آدم و خوشبخت نمیکنه.اصل اون دله که باید پاک و صادق باشه...اول سطح تحصیلات خونواده خودم رو گفتم که حرفم به کسی بر نخوره.

ای بابا
حالا لازم نبود اینطور جوش بیارین خواهر من!
هر کسی یه نظری داره منتها شنونده و خواننده باید عاقل باشه

یک پزشک پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:12 ب.ظ

حق هم دارد بنده خدا میترسه.چون از لحاظ تحصیلات از شما پایینتره.اگه همه پزشکها با هم سطح خودشون ازدواج کنن این مسایل شک و ترس پیش نمیاید.اگه همسر محترمتون هم لقمه به اندازه دهانش برمیداشت الان اینقدر نمیترسید.
این کامنت فقط جنبه راهنمایی دارد و این درس عبرتی باشد برای همه که
کبوتر با کبوتر باز با باز....

دوست من
از نظرتون ممنون اما با شما موافق نیستم
مگه من وشما واقعا چکار کردیم که اینطور صحبت کنیم
ما فقط توی امتحان کنکور چندتا تست بیشتر زدیم وگرنه الان جای ما و بعضی از غیر پزشکها عوض میشد
من منکر زحمات دوران کنکور و دانشجوئی نیستم اما این حرف شما دیگه زیادی بی انصافیه
به نظر شما هم سطح بودن دو نفر فقط بر اساس مدرک تحصیلیش مشخص میشه؟
خدا به داد بیمارانتون برسه!

یکی مثل خودم پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:55 ب.ظ http://1saro2goosh.blogsky.com

[در حال غشیدن]
خوب میخواستم ته=عدا کامنتاتون زیاد شه واسه همین آدرس وبلاگم رو اشتباه نوشتم[از طرف پینوکیو]

هر نظر شما در این وبلاگ مشت محکمی بر دهان دشمنان است!!
این بار هم تعدادو اشتباه نوشتی نمیخوای بیای تصحیحش کنی؟!

یکی مثل خودم پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:51 ب.ظ http://1سشقخ2لخخسا.ذمخلسنغ.زخئ

ای خدااااااااااااااااااااااا
باز اسم ننوشتم
اون بالایی من هستما
گرچه شما یه قانونی رو فتوا داده بودین که هر کی اسم ننویسه....

لازم نبود بگین
دیگه همه میدونن!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:50 ب.ظ

سلام
چقدر شکسته نفسی میکنین.بزارین ما بخونیم حالا اگه بیمزه بود دلتون رو نمیشکنیم حتما عنوان میکنیم!
در مورد یوز و پسورد.از طرفی حرف آنی درسته از طرفی هم حرف شما.حرف آنی در مورد اینکه زن و شوهر باید همه چیز رو در مورد هم بدونن درست اما در مورد نظرات خصوصی فکر میکنم درست نباشه(مگه اینجا نظر خصوصی هم میشه گذاشت؟). (با اینکه خودمم فکر کنم بعدها حساسیت نشون بدم و دلم نمیخواد حساس باشم)اما فکر میکنم ندونن بهتره.
اولا اینطور که نوشته هاتون رو دنبال کردم شماها بهم کامل اطمینان دارین.زود از این جملم قضاوت نکنین و بزارید باقیش رو بگم.خوب بعضی اوقات یه ایمیلی از طرف یه دوستی میاد و یه نوشته ای رو برای شما میفرسته و آنی بدون اینکه بخواد ،منظور رو بد برداشت میکنه و ناراحت میشه(مثال زدما).یا حتی برعکس.(بازم مثال )چون کامنت گذاری و اس ام اس و چت و ایمیل برای بیان ، بعضی اوقات اصلا مناسب نیستن و ممکنه سو تفاهم ایجاد کنن.(همونطور که برای من پیش اومد)
خوب آنی گلم به نظرم برای اینکه هرگز سو تفاهمی نشه از دونستنشون دست بردار.شما که به همسرتون اطمینان دارین و آقای همسر هم مطمئنا هرگز از این اطمینان سو استفاده نخواهند کرد و برعکس.اما دونستن پسورد و خوندن ایمیلا ممکنه خدای نکرده مشکلی رو به وجود بیاره بدون اینکه قرضی باشه و حتی بدون اینکه خودتون بخواین!.مشکلی که ممکنه هیچ مورد خاصی نباشه و فقط برداشت شخصی شما باشه
بخصوص در وبلاگ که هزار و یک کس با اخلاقای مختلف ممکنه کامنت بزارن و حتی بعضی قصد ازار داشته باشن و این ارزشی نداره که بیخودی بین شما رو خدای نکرده بهم بزنه.آنی جون نگو بهم برنمیخوره که مطمئنم بخصوص خانما خیلی در این چیزا حساسن.آقای همسری که من شناختم(در حد وبلاگی) همه چیز رو به شما میگه و به این کامنتا اهمیتی نمیده.و آنی جونی که من دوسش دارم هم همینطور
مطمئنا در مورد مسائل مهمی که به ایمیل شماها میاد با هم صحبت خواهید کرد.
همیشه اطمینان و اعتماد رو بین خودتون گرم نگه دارین.مثل الان
امیدوارم منظورم رو درست بیان کرده باشم


ممنون از نظرتون
چقدر شما از اینکه ما به هم اطمینان داریم اطمینان دارید!!
چی گفتم!!

سمیرا پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:36 ب.ظ http://rangarang2.blogfa.com

متوجه شدم که خصوصیات انی خانوم خیلی شبیه خواهرمه
در ضمن با یه پست ضد نژادی منتظرتون هستم

پس یعنی یه خواهر زن دیگه هم پیدا کردم؟!
ضد چه نژادی اونوقت؟

زبل خان پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:57 ب.ظ http://puli.vov.ir/

امیدوارم اگه راه حلی پیدا کردید به منم بگید...یعنی بگید کار خوبی میکنم یا نه.؟؟درضمن اگه بده چه ج.ری این حساسیتو از بین ببرم..

من اگه راه حل پیدا کن بودم که حال و روزم بهتر از این بود

زبل خان پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:49 ب.ظ http://puli.vov.ir/

نمیدونم من نمی تونم بگم شما حساسیت نشون ندید یا چیزی چون من خودم الان جبهه شمام ونمی دونم طرف مقابل چه انتظاری داره...

ممنون رزمنده هم جبهه!

زبل خان پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:46 ب.ظ http://puli.vov.ir/

اول درمورد مشکل شما می نویسم بعد متن پستمو براتون خصوصی می فرستم ..هرکی میاد تو وبم نمی تونه بخونه براش می فرستم..

خوب نظر من:

خوشبختانه یا متاسفانه منم اینجور اخلاقی دارم که در عین حالی که هیچی نیست وهیچ چیز مخفی ندارم دوس دارم یه چیزایی برای خودم باشه مثل دفتر یادداشت وخاطرات شخصی..حتی من به حدیه که هیچ کدوم از دوستامو خانوادم ادرس وبمو ندارن ودوس ندارن متنامو بخونن با وجودی که همه چیزایی که می نویسم اونا می دونن ولی مثلا دوس ندارم طرز نوشتن وجمله بندیمو بدونن....نمی دونم..دوستم میگفت اگه کسی ندونه فکر میکنه خودخواهی...

دقیقا همین طوره اینو بیا به آنی بگو!

زندگی جاریست... پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:08 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com

سلام
البته که همیشه حق با خانومهاست ! بنظر من آنی خانوم حق دارند.حالا چه ایرادی داره شما یوزر و پسورد همدیگر رو داشته باشید؟
یه چیز خصوصی مخصوص خودتون چیه که نباید آنی خانم بدونند ؟ آنی خانوم بیا اقتدارتو نشون بده !
آیییییییییی نفس کشششششششش

همیشه؟!

ر پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:26 ب.ظ http://rasoolpapaei.blogfa.com/

با دکتر سارا موافقم

منم همینطور!

فینگیلی پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 06:51 ب.ظ

عجب دوره زمونه ای شده ها!!!مشخصه که حق با خانومته!!

از کجا؟!

girl69 پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:51 ب.ظ http://baro0oni69.blogfa.com

nemikham na omidetoon konam vali khob khaterate ghablitoon jaleb tar boodan.
dar morede p.n ham bayad begam khob ani ras mige dg.zano shohar ke in harfaro baham nadaran

قبول دارم بی مزه بودن درواقع فقط میخواستم پی نوشت تنها نباشه!
آنی حق داره؟ پس چرا خودش اجازه نمیده پسورد بلاگ اسکایشو ببینم؟!
میگم چرا شما برای آنی به فارسی مینویسین برای من به انگلیسی؟!

دکتر سارا پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:42 ب.ظ

گرافی 60 مریض دیگه اخرش بود

میدونی؟
الان اومده بودم این سه خاطره رو پاک کنم گفتم همه میگن چه بیمزه!!
چهارمی هم که یادمون نیومد

دکتر سارا پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:13 ب.ظ

سلام ربولی جان
البته من توی بحثهای خانوادگی نمیخوام دخالت کنم ولی تجربه خودمو میگم
منم اوایل ازدواجمون به شوهرم پیله کرده بودم که باید حتما پسورد هاتو من داشته باشم و بیچاره اونم از سر ناچاری این کارو کرد بعد یه مدتی بلاخره خودم فهمیدم که درسته شریک زندگی هم هستیم و با هم زندگی میکنیم به قول معروف ندار ولی جاهایی باید یه سری حریمهای همدیگه رو رعایت کنیم و پسوردها هم جزشونه
و الان دیگه برام دونستن و ندونستن پسوردها فرق نمیکنه و کاره باهاش ندارم

خب سلامممممممممممممم خوبی همکار عزیزم
باورکن دلم براتون هم خودت هم انی جون هم عماد اقای گل تنگ شده بود
امیدوارم همیشه سالم باشید و سرحال

ممنون
چه عجب یه بار گفتی حق با منه!
راستی «adsl» وصل شد دوباره؟
خوشحالم که برگشتین
دل ما هم
یه لحظه خوندم «عمادِ آقای گل»!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد