جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

روزی که «اینترنی داخلی» آمد + پی نوشت(۲)

سلام 

عید فطر مبارک 

با اجازه «آنی» ادامه پست رو مینویسم: 

۷.یک روز که اینترن «کاور» بخش داخلی بودم (یعنی اینترن شیفتی که توی اورژانس نمیشینه بلکه کارهای بخشها رو انجام میده) همین خانم «م» زنگ زد و خواست برم پیشش توی بخش قلب٬ من هم رفتم. 

توی بخش یه مرد جوونی بود که توی بخش روانپزشکی بستری بود اما چون مشکل قلبی هم پیدا کرده بود فرستاده بودنش بخش قلب. خانم «م» گفت: باید ببرمش اکو اما جرات نمیکنم تنها باهاش برم توی آسانسور. بیا با هم بریم. گفتم: باشه. 

رفتیم دم آسانسور. در آسانسور که باز شد رفتم تو. یکدفعه همون بیمار بخش روانپزشکی صدام کرد و گفت: تو چند سالته؟ 

گفتم: ۲۴ سال. 

گفت: ۲۴ سال از خدا عمر گرفتی٬ هنوز نمیفهمی که «خانمها مقدمند»؟ 

اگه بدونین چقدر خجالت کشیدم!!! 

۸.یک روز صبح توی اورژانس داخلی شیفت بودم که از توی بخش «کد» پیج کردند (یعنی اینکه یک مریض دچار ایست قلبی شده. در این موقع چند نفر که مسئول این کارند خودشونو به سرعت میرسونند و کارهای احیا رو شروع میکنند). 

یکی دو ساعت بعد «راند» (درس با اساتید بالای سر بیماران) تموم شد و من متوجه شدم بچه ها که دارن از بخش میان بیرون از شدت خنده در حال انفجار هستند! پرسیدم جریان چیه؟ 

گفتند: داشتیم با دکتر «ن» راند میکردیم که کد پیج کردند. یکدفعه دکتر «ن» بهمون گفت: بیائید. و ما هم دنبالش دویدیم توی اتاق بغلی. روی اولین تخت اتاق یه مریض با چشمهای بسته خوابیده بود. دکتر «ن» هم مشتشو بُرد بالا و کوبید روی سینه اش. مریض بلند شد و گفت: مرد حسابی! مگه مرض داری آدمو از خواب بیدار میکنی؟! 

دکتر «ن» نگاه افتخارآمیزی به ما کرد و گفت: ببینید! گاهی با همین ضربه دیگه نیازی به احیاء کامل نیست. در همین موقع پزشک اورژانس و بقیه کسانیکه به دلیل پیج کد اومده بودند رسیدند و پرسیدند: کی «ارست» (ایست قلبی) کرده؟ و پرستارها یه تخت دیگه رو نشون دادند! 

چقدر حیف شد که خودم این صحنه را از دست دادم. 

۹.در اون ایام تازه اشعار شاعره نابینا «مریم حیدرزاده» مد شده بود و از کنار هر نوار فروشی که رد میشدیم آوای: «من میگم .... تو میگی .....» به گوش میرسید. 

وقتی «حسین» هم به این اشعار علاقه پیدا کرد و هر روز خدا نوارشو توی پاویون برامون میگذاشت دیگه اونجا هم از دست این مریم خانوم آسایش نداشتیم! (مطمئنا اگه مسئولان میدونستن به زودی ایشون سرودن شعر ترانه های خوانندگان اون طرف آبو شروع میکنند این قدر گنده اش نمیکردند) 

۱۰.دوتا اینترن از دانشگاه ..... توی ولایت ما مهمان شده بودند که واقعا هیچ چیزی از پزشکی حالیشون نبود! یکبار نشسته بودم که یکی از پرستارهای بخش اومد و گفت: دکتر! این دکتر «ج» از کجا اومده؟ گفتم: چطور؟ گفت: الان بهش زنگ زدم میگم این مریضو توی بخش الان بهش انسولین زدیم به شدت داره میلرزه میائید ببینیدش؟ 

میگه: برای همین منو صدا زدین؟ خوب دوتا پتو بندازین روش تا نلرزه!! 

یک بار هم یک مریضو که فشار خونش یکدفعه رفته بود بالا و به ۲۱ رسیده بود٬ اونقدر بهش دارو داده بود که فشار خونش رسیده بود به ۱۰. 

پرستارها گفته بودند: ببخشید دکتر! خطرناک نیست یکدفعه این قدر فشارشو میارین پایین؟ 

گفته بود: نه! به ما گفتن فشار خون پایین تر از ۹ خطرناکه! 

پی نوشت ها در ادامه مطلب

پ.ن۱: مدتیه که داره درصد کسانی که برای اولین بار میان توی وبلاگم داره کم میشه و درصد کسانی که برای چندمین بار اومدن بیشتر. 

به نظر شما من باید خوشحال باشم که مشتریهای وبلاگم دارن پابند میشن یا ناراحت که نمیتونم مشتری جدیدی پیدا کنم؟  

پ.ن۲: مدتیه که متوجه چیز عجیبی شده ام.  

من سالهاست که این مطالبو توی حافظه ام نگه داشتم. از چند سال پیش شروع کردم به نوشتن خلاصه ای از حوادث روزانه توی یک تقویم جیبی و از اون به بعد خاطرات کمتری رو تونسته ام توی حافظه ام نگه دارم. 

چند روز پیش متوجه شدم که خاطراتی که برای شما نوشته ام هم دارند یکی یکی از حافظه ام پاک میشن! 

به نظر شما این نوعی بیماریه یا طبیعی؟!  

پ.ن۳: عماد مدتها بود که وقتی بستنی میخورد اصطلاحا «قولنج» میکرد. 

الان مدتیه که هر چند وقت یکبار دل درد میگیره و در مواقع کمتری یکدفعه استفراغ میکنه. 

آزمایش کامل ازش گرفتم که نرمال بود. 

توی سونوگرافی هم فقط بزرگی غدد لنفاوی رو دیدند که وقتی بردمش پیش متخصص گفت مال اسهال و استفراغ چند هفته پیششه. اما هنوز خوب نشده. 

شما علت خاصی به ذهنتون نمیرسه؟ میترسم (خدای نکرده) مشکلی باشه و من نتونم بفهمم. 

نظرات 30 + ارسال نظر
لیمو سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 08:16 ق.ظ

آخ جون اینطوری من میدونم اما بقیه نمیدونن


اگه باز هم دیدین بفرمائین تا دیگه هیچکس نفهمه

لیمو دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 08:47 ق.ظ

به به دکتر اینجا دیگه ولایت رو دقیق و با ذکر جزئیات لو دادین

ممنون
تصحیح شد!

دخترمهربون سرزمین احساس شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 11:44 ب.ظ

خدمت از ماست
اما من که یه سال بیشتر ایران نیستم
این یه سالم برام جز خون دل چیزی نداره

دیگه دارین زیادی سخت میگیرین
فکر کنم فاصله تون تا کیوان خان کمتر از ما باشه!

دخترمهربون سرزمین احساس شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:28 ب.ظ

دعوت اخر و دیدم کل پست پرید از ذهنم

پس درخدمتیم

مهدی یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:50 ب.ظ http://manabash.blogfa.com/

سلام رسیدم اینجا. وحشتناک عالی و زیبا.

سلام خوش رسیدین!
ممنون

مانگیسو پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:14 ب.ظ http://mangisoo.blogfa.com/

سلام دوست هنوز عمومی! دلم خیلی برای خاطراتت تنگ شده بود. خوشحالم که دوباره می خونمشون.

و همچنین
مبارک رئیس جدید!!

دکتر سارا پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:37 ق.ظ

اختیار دارین
خوب دلمون تنگ میشه دیگه چه کنیم؟!

wandering stager چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:24 ب.ظ http://www.wanderingstager.blogfa.com

سلام دکتر خسته نباشین!
مام تا دلتون بخواد اینترن بی سواد دیدیم البته انصافا این دو موردی که شما دیدین دیگه آخرش بودن!دعا کنین ما مثل این اینترن ها نشیم!
خوبه باز شما خاطراتتونو اینجا می نویسین بعد یادتون می ره واسه ما که ننوشته یادمون می ره!
البته دور از شوخی این مورد طبیعیه ! یعنی منم خاطراتی رو که می نویسیم زود فراموش می کنم!
شایدم هر دو مون دچار آلزایمر یا دمانس زودرس شدیم!البته دور از جون!
راستی من ماجرای عما کوچولو رو از یکی از استادامون پرسیدم البته نمی دونم تا حالا خوب شده یا نه ایشالله که خوب شده باشه
به هر حال نظر خودم و استادمونو بهتون می گم هر چند شما خودتون استادین!!!
استادمون گفت که شرح حالت(آخه من چیز زیادی از عماد نمی دونستم) خیلی ناقصه. بخصوص در مورد بچه ها قد و وزن و وزن گیری شون خیلی اهمیت داره تو تشخیص و از این حرف ها. در مورد بستنی هم یا علت عدم تحمل قند شیر هستش که معمولا تو سنین پایین تر خودش رو نشون می ده یا ممکنه حساسیت به یکی از مواد به کار رفته داخل بستنی باشه که خوب بررسی های خا خودش رو می طلبه . نکته مهم دیگه ای هم که در صورت ادامه یافتن این قضیه باید بررسی بشه بیماری های متابولیک هستن که معمولا درسته که تو سنین پایین تر شیوعشون بالاتره ولی باز هم دور از انتظار نیست و ممکنه بستگی به شدتش تو سنین بالاتر هم دیده بشه و در نهایت اینکه نیاز به بررسی بیشتر هست بخصوص در مورد rull out بماری های متابولیک مخصوصا اگه این قضیه ادامه دار بشه. البته ممکن هم هست که مساله بستنی اش یه قضیه جدا باشه و مساله اخیر هم یه چیز new on set دیگه باشه که می تونه یه gastroentritis ساده باشه یا چیز های دیگه. به هر حال امیدوارم که هیچ کودوم ا اینا نباشه و حال عماد کوچواوتونم خوب شده باشه تا حالا
ببخشین من انقدر از خودم اظهار فضل در وکردم!
رو که نیست که!!

سلام
ممنون از نظرتون
شما اولین کسی بودین که یه نظر درست و حسابی در این مورد دادین
باید بگم بعید مشکل از لاکتوز باشه چون با سایر انواع لبنیات مشکلی پیش نمیاد اما به هر حال فعلا که فرکانس دردها و استفراغ داره هی کمتر میشه خوشبختانه
به هر حال ممنون

زبل خان چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:09 ب.ظ http://puli.vov.ir/

برای اینکه دل مانشکند ومطمئن شویم مورد بخشش علی حضرت قرار گرفته ایم تشریف بیاورید آخرن پست تابستانی ما ویه جورایی اخرین پست تا یه دوهفته دیگه ما را بخوانید...

بسی متشکریم...

آمدیم اما بالا آمدن وبلاگتان آنقدر طول کشید که از خیرش گذشتیم

باران چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:52 ب.ظ http://baranbanoo.persianblog.ir

میگم این خاطره ۸ ( همون سی پی آر) خدائیش واقعی بود..؟ مردم از خنده...

خاطرات در واقع از حافظتون منتقل شده به وبلاگ! مشکی نیست ...

من تا به حال توی این وبلاگ دروغ ننوشتم
البته اعتراف می کنم که گاهی اندکی پیاز داغ اضافه میکنم!
اما قسم میخورم که این داستان صد در صد واقعی بود!

girl69 سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:21 ب.ظ http://baro0oni69.blogfa.com

akhe man chera yadam mire esm bezaram???

شما در این مورد تنها نیستید!

شهاب حسینی سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:39 ب.ظ http://www.roozneveshtam.blogfa.com

سلام

من فقط میخوانم ، ولی چیزی نمی فهمم

ای بابا
من که این بار کلی زور زدم به ساده ترین زبان ممکن بنویسم!

سمیرا سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:52 ب.ظ http://rangarang2.blogfa.com

سلام
از شماره ۷ خوشم اومد
در ضمن خیلی بی معرفت شدین ها خیلی وقته به من سر نزدین

ما مطالب شما را دنبال میکنیم اما چون همیشه از مطالبی مانند شماره 7 خوشتان می آید نظر نمیگذاریم!

یکی مثل خودم دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:27 ب.ظ

سلام
اعتراف میکنم یک یا دوبار اومدم و نتونستم نظر بزارم از بس عجله داشتم.
نتیجه گیری اخلاقی: هر وقت عجله دارین به وبلاگ دوستان سر نزنین!

شماره ۸ خنده دار بود
در مورد شهرتون همه جای ایران سزای من است.صبح یا دیشب در موردش فکر کردم یکمکی.اما زیاد فکرم کار نمیکنه تا کار فردام انجام شه

ما در خدمتیم

زبل خان دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:54 ب.ظ http://puli.vov.ir/

طرف میشه داماد دامادمون..اکی...؟؟؟؟؟
من خیلی نمی شناسمش....هویجوری فقط شک کردم..
حالا ما یه چیزی گفتیم تا اعتراف نکنیم آقا شرمنده..من از همین تریبون محترم وبلاگ درجات عذرخواهی خود را گفته وتقاضا بخشش دارم...راضی میشوید؟؟؟..

می بخشیم اما دیگر تکرار نشود!

دکی بارونی دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:57 ب.ظ

ممنون از راهنمایی آنی خانوم بی اندازه

خوب توی وبلاگ خودش تشکر کنین!

آنی دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:03 ق.ظ http://NGH2.BLOGSKY.COM

دکی بارونی جانم رمزخاصی نداره
اگه اعتماد .همدلی واحترام به نظر طرف مقابل وجود داشته باشه خودش درست میشه
وما در همین جا اعلام میداریم که در کار ربولی جان دیگر دخالت نمی کنیم ما فقط پیشنهاد می کنیم تصمیم نهایی با خودشان است

ببینیم و تعریف کنیم!

دکی بارونی دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:48 ق.ظ http://golibarayeto.blogfa.com

بسیار بسیار خوشمان آمد از انی خانوم با این جذبه شان اگه بگید رمزشو به ما بگن ما هم توی زندگی آینده مون بکار ببریم محشر میشه! البته ما که هنوز بچه ایم
۸. این همه دانشجوها ضایع میشن یه بارم استاد.
۱۰. آینده ی نزدیک من!
پ ن ۱: من اگه جاتون بودم خوشحال میشدم.یه تعداد خواننده ی ثابتو همیشه ترجیح میدم. البته ممکنه خیلی ها خواننده ی خاموش وبلاگتون باشن.
پ ن ۳: انشالا که گل پسرتون مشکلی نداره.

اگه رمزشو بفهمین که بیچاره آقای همسر آینده !!
۸.موافقم
۱۰.شوخی میکنین
پ.ن۱: شاید حق با شما باشه
پ.ن۳: من هم امیدوارم

فینگیلی دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:22 ق.ظ http://ruzegaran.blogsky.com/

پی نوشت سوم هم:هنوز که کورس گوارش نگذروندم!شاید تا یه ماه دیگه تونستم تشخیص قططعیمو بدم!!یعنی بدون بستنی دوباره دل درد و استفراغ میگیره؟هنوز خوب نشده یعنی چی؟!هنوز درد داره؟اجابت مزاج مشکل نداره؟IBS نیست؟!!

پی نوشت 4:اگه شهرکرده قبلا" اومدم!استاداش خوب نبودن ولی مردمش خوبن!!

بله بدون بستنی
دل دردش متناوبه
به ندرت اسهال داره
توی این سن بعیده
پ.ن۴: کی اومدین؟ خوب باز هم تشریف بیارین!

فینگیلی دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:19 ق.ظ http://RUZEGARAN.BLOGSKY.COM/

پی نوشت دوم:فکر کنم وقتی آدم یه چیزی رو ظاهرا" در ذهنش ثبت میکنه وارد حافظه ی کوتاه مدت میشه ولی بعد وقتی برای کسی تعریف میکنه یا خیلی ازش استفاده میکنه وارد بلند مدت میشه که بازم در ذهنتون تثبیت شدست ولی کمتر در دسترسه!شاید اینجوری باشه!

ممنون از راهنمائیتون

فینگیلی دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:16 ق.ظ http://ruzegaran.blogsky.com

سلام دکتر عزیز!
اول اینکه خیلی بامزه بود مخصوصا" 8 و 10!!
پی نوشت اول:به نظرم خوشحال باش چون شاید اونایی که زیاد میان پیشتون نوشته هاتونو دوست دارن ولی اونایی که اولین بار میان هنوز نمیدونین نظرشون چیه!

آخه این چرندیات چیه که یکی دوست داشته باشه؟!

یک دانشجوی اقتصادی یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 ب.ظ

سلام
چه بیمار زن ذلیلی بود
دم مرگ فکر مقدم بودن خانوما بود
۱۱تا یک جا

نه بابا اونقدرها هم دم مرگ نبود اما روانی بود!

یک دانشجوی پزشکی یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:21 ب.ظ

خصوصی!

گفتم حالا چی نوشتین!
خوب یه چند صد کیلومتری اشتباه فکر میکردین!

سارای یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:13 ب.ظ http://zeddehaal.persianblog.ir/

نقشه را دیدیم!..می گویند مردمان پاکدلی دارند آنجا!

یعنی اون شماره 10 رو که خوندم رسما زیر میز بودم!..یا خدا همین جا ازت استدعا می کنم روزگار مرا با چنین آدمانی درگیر نفرما!..آ...مین!!!

درسته اما ما از اوناش نیستیم!
و همچنین!

زبل خان یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:06 ب.ظ http://puli.vov.ir/

ایلامو اینا..
میگم چرا شک کردم برید تو تماس باماتون...

من که نفهمیدم چی گفتی!!

رضا مدهنی یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:05 ب.ظ http://madhani.blogfa.com/

پس همسایگی قبلی ما تایید شد
بعد از ماه رمضون به ا تفاق خانوم بچه ها خدمت می رسیم

هر وقت آمدنی شدید کامنت بگذارید تا آدرس بدم خدمتتون

زبل خان یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:02 ب.ظ http://puli.vov.ir/

ماشاا...چقدر دکتر"ن" گیج تشریف داشتن...

اگه ببینینش!

یک دانشجوی پزشکی یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:56 ب.ظ

برای 7 آخی اشکال نداره!
8 هم که افسوس ما اونجا نبودیم!
برای پ.ن 3 هم که انشالله چیزی نیست ولی اگر خواستین بفرمایین وبلاگ چند تن از دوستان رو بدم با اونها هم مشورت کنید

ممنون
آره
متشکرم

سارای یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:35 ب.ظ http://zeddehaal.persianblog.ir/

من اول برم ببینم اینجا که گفتی کوجای نقشه می شه بعد میام ادامه ی نطقم رو بگم!!

همچنان منتظریم!

زندگی جاریست... یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:02 ب.ظ http://parvazz.wordpress.com

سلام
اوووووووووووووول شدیم ُ نه ؟!

آری صحیح است!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد