جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴)

پیش نوشت (به سبک وبلاگ دست نوشته های یک کودک فهیم): 

ما الان اعصابمان خرد است اساس !! آدم بیاید هر چی عکس توی کامپیوتر بابایش دارد وقتی خودش کامپیوتر خرید بکاتد توی کامپیوتر خودش و بعد از آنجا بپاکد و بعد هم کلی به آنها اضافه کند آنقدری که کل هاردش پر بشود از انواع عکسهای مست*هجن و غیر مست*هجن و تازه کلی عکس و فیلم از پسر دلبندش هم از زمان تولد تا حالا داشته باشد و چند تا فیلم سینمایی (مثلا فیلم مه که یک دانشجوی پزشکی را تکان داده بود) و ... بعد یکدفعه هاردش خراب بشود و کلی هی آدم را بتابانند و آخرش هم بگویند: درست نمیشود و بفرستند تهران تا براساس گارانتی یک هارد نو به جایش بفرستند !! یعنی کل اطلاعات و فیلمهای سینمایی و عکسها و ... که روی آن هارد داشته بودیم حالا دیگر فرت میباشد. حالا ما شانس آورده میباشیم که آدمی نمیباشیم که بیشتر از یک حدی اعصاب خودش را خُرد نماید وگرنه باید خودمان را خودکشی میکردیم. 

اما ما آدم دنده په*نی میباشیم اساس !! و همین حالا مینشینیم و یک پست جدید مینویسیم: 

خوب باز هم خاطرات این روزها به اندازه یک پست رسید. البته قبول دارم که این بار خاطراتم از دفعات پیش بیمزه ترند! (دیگه ببین اینها چی هستند)!!: 

۱.فشار خون پیرزنی که اومده بود را گرفتم و گفتم: فشار خونتون ۱۳ است. گفت: نه! همیشه خیلی بیشتر بود! 

گفتم: خوب به هر حال الان ۱۳ است. 

چند لحظه فکر کرد و بعد گفت: آهان این اولین باری بود که وقتی اومدم توی درمانگاه اول چند دقیقه نشستم و بعد اومدم پیش شما! 

۲.دندانپزشک مرکز از شدت خنده در حال انفجار بود! گفتم: چی شده؟ گفت: همین الان آخرین دندون یک پیرمردو کشیدم و گفتم: برید هرجایی که دوست دارید دندان مصنوعی بگذارید. طرف یه نگاهی به عیالش انداخت و گفت: خوبه تا چند روز دیگه دوباره میتونم گازت بگیرم !!!!!!!!!!! 

۳.یک مریض جالب داشتم: یک پسر ۱۶ ساله بود که  میگفت: داشتم خمیازه میکشیدم زنبور رفت ته گلومو نیش زد! دارو نوشتم و گفتم چند دقیقه بشینه. بعد هم شیفتمو با اون مریض تحویل دادم و اومدم. 

۴.به خانمه گفتم: دل دردت دائمه یا یک کم درد میگیره و یک کم خوب میشه؟ گفت: یک کم ول میکنه یک کم خوب میشه! 

۵.به دختری که سرما خورده بود گفتم: هیچ داروئی مصرف کردی؟ گفت: نه فقط آب نمک «غاری غوری» کردم (ترجمه: غرغره) 

۶.به خانمه گفتم: طبق آزمایشتون کم خونی دارین. گفت میدونم همین الان هم دارم مرتب «اسید سولفوریک» میخورم (منظور: اسید فولیک) 

۷.یک زن باردارو فرستاده بودند به دلیل افزایش وزن زیادتر از نرمال. گفت: ببخشید میشه اینجا هم دوباره خودمو وزن کنم؟ آخه دیروز پیش متخصص بودم گفت: ۷۰ کیلوئی حالا اینجا میگن ۷۲ کیلو! 

رفت روی وزنه و عقربه رفت روی ۷۵ کیلو! 

۸.یه بچه رو آورده بودند و وسط شرح حال گرفتن گفتند: فکر کنیم اسهال هم داره! گفتم: حالا چرا فکر کنین؟ گفتند: آخه از دیروز تا حالا شکمش کار نکرده که ببینیم اسهال داره یا نه! 

۹.صبح پنجشنبه گذشته که شیفتو تحویل گرفتم پزشک شیفت دیشب گفت: یک مریض تشنجی رو داشتم اعزام میکردم بیمارستان اما الان پشیمون شدند و دارند رضایت میدند که برند. 

دو سه دقیقه بعد برگشتند و گفتند: اما بهتره اعزام بشه اقلا یه متخصص هم ببیندش. 

از اول برگ اعزام و ... نوشتیم و داشتند میرفتند سوار آمبولانس بشن که گفت: حالا پنجشنبه و جمعه که متخصص زیاد توی بیمارستان نیست! خوبه رضایت بدیم!! در آمبولانسو روشون بستم و گفتم راه بیفت تا باز پشیمون نشده! 

۱۰.به یه پسر ۱۴ ساله گفتم: آبریزش بینی هم داری؟ گفت: میخواد بیاد پایین اما خودم میکشمش بالا نمیگذارم! 

۱۱.امروز صبح به مریضی که با کمردرد اومده بود گفتم: وقتی راه میرین کمر دردتون بدتر میشه؟  

بلند شد و چند قدم راه رفت و بعد گفت: آره!! 

توی این چند روز ۳ خاطره از ماههای اول اینترنی یادم اومد که ننوشتم پس بیایین توی «ادامه مطلب» تا براتون بگم!

۱.اینترن کشیک ENT بودم که نصف شب یک نفر اومد و گفت: احساس کردم یه حشره رفت توی گوشم و از خواب پریدم نگاه کردم دیدم یه سوسک توی گوششه. 

با سرنگ مخصوص شستشوی گوش آب ریختم توی گوشش و سوسکه اومد بیرون. بعد یه نگاه کردم توی گوشش و دیدم ای داد بیداد یه سوراخ بزرگ بیضی شکل روی پرده گوششه! 

گفتم: فردا بیایین تا یه متخصص گوشتونو ببینه. گفت: چرا؟ گفتم: لازمه. 

فردا توی کلینیک بودیم که اومد. گفتم: استاد ایشون دیشب اومدند و گوششونو شستشو دادم و .... که استاد (که داشت توی گوششو میدید) گفت: چرا یک بار دیگه آب نریختی توی گوشش؟ هنوز بال سوسکه چسبیده روی پرده!! یک نفس راحتی کشیدم که نگو! 

۲.«فرامرز» یکی از بچه های ورودی ۷۰ بود که از بس عقب افتاده بود ما بهش رسیده بودیم. (منظورم توی درسه نه IQ!) همیشه خدا هم با تاخیر میومد سر شیفت. هر وقت باهاش شیفت بودیم باید پی یکی دو ساعت کار تنها رو به دلمون میمالیدیم. 

یک بار نوبتش بود که بره اتاق عمل که پدرش اومد و کارش داشت. رفتم اتاق عمل دنبالش که اونجا نبود. اومدم بیرون که پدرش گفت: چیه؟ توی «جراح خونه» هم نبود؟! 

۳.اولین روز عید سال ۷۸ که من شیفت زنان بودم چهارتا اینترن صفر کیلومتر ورودی ۷۲ شیفت جراحی بودند. رفتم یه سری بهشون بزنم که دیدم اصلا مریض ندارند و چهار نفری با روپوشی که روی لباسهای پلوخوریشون پوشیدن نشستن توی اتاق اورژانس. 

گفتم: چرا چهارتایی اینجایین؟ گفتند: استاد گفته چون تازه کارین هر چهار نفرتون باید ۲۴ ساعت توی بیمارستان باشین! 

گفتم: بله درست گفتن! (یکی از این چهار نفر «همایون» بود که الان متخصص اطفاله) 

پ.ن: «قهوه ای» جان! پست بعدی رو از دست نده! 

میخوام خیالت از بابت اون جوون افغانی راحت بشه و بفهمی که اونقدرها هم چیز مهمی نبود!

نظرات 41 + ارسال نظر
سیستم افزایش بازدید یازده صفر جمعه 10 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 05:46 ب.ظ http://code1100011.tk

بهترین کد افزایش بازدید
بازدید خود را سه برابر کنید
افزایش بازدید رایگان به روشی نو ، که در هیچ سایت دیگری وجود ندارد
امتحان کنید
فقط یک روز کد ما را داخل سایت خود قرار دهید تا اثر آن را ببنید

ممنون
دوستان به اندازه کافی به من لطف دارند

دخترمهربون سرزمین احساس چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 08:35 ب.ظ

به جز کبودی بله بهترم

خب خدارو شکر

دخترمهربون سرزمین احساس دوشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:15 ق.ظ

خاطره جالبتر مال منه
پریشب 15تا پله رو خیلی شیک و خیلی زیبا با کله اومدم پایین.
دهنم پر خون شد هیچ
دندونم ترک برداشت هیچ(البته این یه مورد زیادم هیچ نیست300تومنی خرج بابا زیادشد)
مامانمان داد زد بچم مرگ مغزی شد اینم هیچ
قومی ترسیدند و مارو با حداقل سرعت رسوندن بیمارستان اینم هیچ
تازه اونجا یادشون افتاد من یه تونیک و ساق شلواری پامه با یه شال به قول بابام یه وجبی
تو اون اوضاع داییم انقدر جدی گفت ا کاش مانتوشو تنش می کردیم
که دکتر غش کرد از خنده
یاد شما افتادم تو دلم گفتم برو وب دکترو بخون یاد بگیر خندتو کنترل کنی

واقعا؟
الان بهترین؟
اون وقت واقعا با حداقل سرعت؟!

محبوبه یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ق.ظ http://tanhatarintanha.iranblog.com

خیلی حالم بد بود ولی وقتی نوشته هاتونو خوندم خیلی بهتر شدم
خاطرات بامزه ای داری جناب دکتر

حالا چی شد که رفتین سراغ اون خاطرات عهد دقیانوس؟

علی راد دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:50 ق.ظ

سلامی چو بوی خوش آشنایی
ببخشید که بدون وقت قبلی اومدیم.
۱۱.امروز صبح به مریضی که با کمردرد اومده بود گفتم: وقتی راه میرین کمر دردتون بدتر میشه؟

بلند شد و چند قدم راه رفت و بعد گفت: آره!!
منم بودم همین کارو می کردم
وای اینجا چقدر شکلک های باحال داره
من می فرمایم که...

بفرمائین ...

ن.م.ا جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:28 ب.ظ

منظور من تو دوران دانشجویی بود به علت اینکه درسها خیلی سخته البته این مربوط به حجمشون میشه.........

چی بگم والله
یکی از دوستان که توی خوابگاه با بچه های دندونپزشکی هم اتاق بود که همیشه میگفت:
کاش رفته بودم دندونپزشکی که جزوه هام ۱۵۰ صفحه ای میشدند نه مثل حالا .........

ن.م.ا چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:10 ب.ظ

انشالله بعد از فوق تخصصتون همین جوری باحال بمونید

شما دعا کنین به اونجا برسیم اون هم به چشم!

ن.م.ا چهارشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:07 ب.ظ

خیلی جالب بود واولین بار میبینم یه دکتر اینقدر باحاله تا الان هرچی دکتر دیدم همشون یه جورای افسرده بودند به همین خاطر این رشته رو انتخاب نکردم البته این اخرین دلیلم بود به خاطر زدیم تو خط دندون

شما لطف دارین
اما اینطور که به ما گفتن شیوع افسردگی (عدم توانایی در صحبت کردن با بیمار) و کمر درد در دندانپزشکان بیشتره

سمیرا دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ب.ظ http://rangarang2.blogfa.com

بیچاره اونی که سوسک رفته بود تو گوشش
ولی درکل جالب بود
درضمن من وارد یه بازی دیگه شدم که اقای دانشجوی اقتصادی افتتاح کردن شما هم تشریف بیارین و اگه خواستین شرکت کنین

یک دانشجوی اقتصادی دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:57 ق.ظ

ظرفیت نهایی ورزشگاه ۷۰۰۰۰ نفره ولی تا زمانی که صندلی های استادیوم نصب نشن گنجایشش نزدیک به ۱۰۰۰۰۰نفر میشه
خودتون می بینین

باران یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:54 ب.ظ http://www.drzss1368.blogfa.com

سلاممممممممممممممممم
خوبید؟؟
نماز روزتون قبول باشه!
من اپم بهم سر بزنید

خوشم میاد که .... ولش کن!

بابک یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:44 ب.ظ http://www.babaktaherraftar.blogfa.com

سلام دکتر
مثل همیشه جالب بود مخصوصا مورد شماره شش و هشت خیلی خنده دار بود
شاد باشید

شما لطف دارین
اما باور کنین گاهی سر و کله زدن با اینطور آدما واقعا مشکله
اون طرفها هم از این آدمها دارین؟

آتیش پاره یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:01 ق.ظ http://miss-atishpare.blogsky.com

انقد اشتهام پس رفت که اسممو خوردم!!!!

نوش جان

[ بدون نام ] یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:57 ق.ظ

دست شما درد نکنه دکتر جان حداقل میگفتی اول صب این پستو نخونید! اشتهام پس رفت!! فکن سوسک!!

میگم تو کار و زندگی نداری از کله سحر میشینی پای این کامپیوتر لابد تا بوق هاپو کومار ها؟!!!

یکی مثل خودم یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:06 ق.ظ

اه
اونم از اسم
یمی =یکی

ای بابا
ما دیگه این قدر هم ملا لغتی نیستیم

girl69 یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:05 ق.ظ http://baro0oni69.blogfa.com

yadam raft esm bezaarm.

به هر حال خوش آمدید

یمی مثل خودم یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:05 ق.ظ

ببخشید
بعد یه عالمه ظرف شویی و کزت شدن پس از مهمانی افطاری حدود ۷۰ نفری کامنت شما را خواندیم و نزدیک بود سکته کنیم.
نوشتید چه عجب اسمت رو نوشتید خوب میگفتید از چه لحاظی.من از اون لحاظ فکر کردم اما شما از این لحاظ گفتید

اتفاقا من از اون لحاظ گفتم!

[ بدون نام ] یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:04 ق.ظ

vaghean jaleb bood.makhsoosan 6-7-4
gahi fk mikonam kash pezeshkio entekhab mikardam

ممنون از حضورتان
ضمنا لطفا فارسی را پاس بدارید یا دست کم به دیگران که پاس میدارند پاس بدهید!

قهوه ای شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:30 ب.ظ

خودم هم بارها بهش کردم،اما به این نتیجه رسیدم که ذهنم رو خیلی از این که هست شلوغتر میکنه.
شرمنده دکتر.اگه خاطراتم اذیتت کرد.با پر چونگی ام ناراحتت کردم.

این چه حرفیه؟!
من همیشه از حضور و نظر دوستان خوشحال میشم
ممنون میشم باز هم بهم سربزنین

یک دانشجوی افتصادی شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:00 ب.ظ

منتظز حضور ۱۰۰ هزار تماشاگر در ورزشگاه یادگار امام باشید

هستیم اما کجا میخواین جاشون بدین؟!!!

فینگیلی شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:19 ب.ظ http://ruzegaran.blogsky.com/

خیلی با مزه بود!به نظرم از اون دفعه هم با حال تر شد!من که خیلی خندیدم!!
ولی میدونین اینکه وسط جمله علامت تعجب بذارین درست نیس!!درستش اینه که وسط جمله تعجب وسط پرانتز باشه!!!(اینو بذارین به حساب اینکه میخواستم یه غلط پیدا کنم یه جوری!!!):دی

شما لطف دارین
لطفا اگه باز هم اشتباهی دیدین خبرم کنین

نیلوفرانه شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:02 ب.ظ http://nilouyee.blogfa.com/

این فهیم جان اگه بفهمه این سبکش چقدر داره فراگیر میشه حتما یه کاری دسته خودش میده اساس D:

حیف که اینجا شکلک نداره!!

یک دانشجوی اقتصادی شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:28 ق.ظ

۳ وحشتناک بود
در ضمن محرومیت تراکتور بخشیده شد

آره سه بود!!!
ببینم با استقلال چه میکنید؟

یکی مثل خودم جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:26 ب.ظ

ممنون از توضیحاتتون.دقیقا" همینطوری تلفظش میکردم.یکم شبیه مازندرانی ها میمونه تلفظش.
خوشبخت عالم باشید با آبجی ما

نه بابا
هزار و خرده ای کیلومتر با اونجا فاصله داریم!!
چه عجب اسمتو نوشتی!!
هستیم!!!!

قهوه ای جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:18 ب.ظ

تا آپ نکردی،اینم بگم در راستای اسید سولفوریک!که یکی از بیماران به بیزاکودیل میگفت بزی کودیل!!(تو مایه های کوروکودیل) و دیگری به اسپری سالبوتامول میگفت:از همون اسپری چپقی ها!

از اون اسپری چپقی ها که خوبه!
اینجا بعضی ها رسما میگن برامون یه چپق هم بنویس!!
میگم وبلاگ درست کردن اونقدرها هم سخت نیستا!

یکی مثل خودم جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:17 ب.ظ http://1saro2goosh.blogsky.com

سلام
ای وای چرا من تو کامنت قبلی باز اسم مبارکم رو یادم رفت بنویسم.
آقای دکتر آی پی ما رو نیگا میکردین دیگه نمیگفتید شما دیگه
چر این بلاگ اسکای بهم یادآوری نمیکنه آخه
و اما
دست گل آنی جان خیلی خوب بود که
چی بهتر از اینکه همسر اینقدر به فکر همسر باشه.
من خودم خیلی از توجه خوشم میاد
آنی خواهر خوبیه
اسمتون برام جالبه.گرچه هر موقع میبینمش به فکر میرم که از چه ایل و تباری اومده!

قدر هم بدانید که زندگی یعنی عشق و صداقت و ...
خوشبخت باشید

ما قدر ایشونو میدونیم اما .... ولش کن
ضمنا:
تا چند سال پیش (وقتی چندتا از پیرمردهای فامیل فوت کردند و این کلمه رو هم مثل خیلی دیگه از اصطلاحاتشون به گور بردند) ربولی حسن کور به عنوان یک آدم مجهول توی ولایت ما به کار میرفت.
یه چیزی در حد «جان دو»!
اما امروزه دیگه این واژه عملا کاربردی نداره.
عیال هم هر روز نق میزنه که اسمتو عوض کن.
تلفظش هم:rabooli hasan koor

رضا مدهنی جمعه 13 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:46 ق.ظ http://saim.blogfa.com/

نوشته هایت نصف شبی آنچنان ما را به خنده واداشت که اهل بیت به سلامت عقلی ما مشکوک شدند

منتظر باشید
پست بعدی محلی برای خنده ندارد!

یک دانشجوی پزشکی پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:20 ب.ظ

سایت دانلود فیلم مه(the mıst
http://www.persianmob.net/clip/2008/03/_the_mist_2007.php
خرید فیلم مه
http://www.onlineiran.ir/film/bz/The_Mist.htm
خرید فیلم
http://www.roozfilm.com/product_info.php?products_id=565
دانلود فیلم مه
http://www.p30day.com/movie/foreign/186--the-mist-2007-.html

واین آخری که خرید هست وبه نظر بهتر
http://www.persiandivx.net/Details.aspx?MovieID=1602
من پیشنهاد می دم فیلم رو بخرین چون ممکنه دانلود کنین وکار نکنه از نظر من دانلود فیلم به صرفه نیست چون حجم زیادی داره وخوب دانلودش شاید کار نکرد

ممنون
خیلی لطف کردین

یک دانشجوی پزشکی پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:00 ب.ظ

سلام من دانلودش رو می تونم پیدا کنم ولی شما می تونین دانلود کنین؟سرعت اینترنتتون چقدر هست؟
اگر حجم adsl کم باشه به صرفه این هست که اینترنتی بخرینش.هر کدوم رو خواستین خبرم کنین

سرعت اینترنت ما بدک نیست اما گاهی قطع و وصل میشه
فکر کنم همون خریدنش منطقی تر باشه

رها پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:11 ب.ظ http://rahaarad.persianblog.ir

نه بابا...این پرشین بلاگ قاطی کرده...من یه قالب دیگه گذاشتم بعد از این..نمیاد هنوز!!!لینکاتونم پاک نکردم...این قاطی کرده الان...شما به دل نگیر

اگه صلاح دونستی کلا حذفش کن
کیه که از دست شما ناراحت بشه؟

آنی پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:58 ق.ظ

چه حرفها ما کی گفتیم نگو
خودت همیشه میگی همه چیز رو نگو
ما هیچ مسئولیتی قبول نمی کنیم دوست داری بگو

باشه
من هیچی نمیگم

زبل خان پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ق.ظ http://kimiaaa.blogfa.com

خوب اخه خواهر منم از فروردین 87 اینترن شده وهنوز تموم تموم نشده..یکی دوهفته دیگه مونده..تا اخر شهریور..
خوب کجا خونده بودید؟؟؟ماضی نقلی وبعید واینا..

شرمنده
عیالات متحده اجازت نفرمودند که بگوییم!

[ بدون نام ] چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:51 ب.ظ

اینقـــــــــــــــــــــــــدر از سوسک بدم میاد.آقای دکتر خوب اول متن میگفتین نمیخوندم دیگه.الان امشب خواب میبینم دیگه.شما مسئولین
اون بچه هم که دماغش رو کشید بالا حالم رو بد کرد
اون زنبوره هم چندشم شد
اسهالم که اه اه

ببخشید آخه من همش یکم بد معده هستم


حالا واسه اینکه بدونین خوش سلیقه هستم مورد 4 و 10 با نمکتر بود
در کل دست شما مرسی

ببخشید چرا شکلکای من 24 تاش فقط میاد؟

ببخشید شما؟

قهوه ای چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ب.ظ

خ آخ...از پاک شدن عکس نگو که دلم خونه!!
دو سال پیش با دوستام رفتیم نمایشگاه شکلات و شیرینی!از قضا اونجا وحید طالب لو رو دیدیم!میخواستیم بریم باهاش عکس بگیریم،انقدراینا این دست اون دست کردن سر موبایل دراوردن که گمش کردیم.
داشتیم تو غرفه ها میچرخیدیم که من پیداش کردم!ته یه غرفه نشسته بود داشت چایی میخورد امضا گرفتیم.دیگه نمیشد باهاش عکس بگیریم، داشتم با موبایل یکی از دوستام ازش عکس میانداختم که گفت:خوب شد این موبایلها اختراع شد!!خلاصه ضایع شدیم.دوست گرامی رفت عکسها رو از موبایلش بریزه تو کامپیوتر،همه رو یه جا دیلیت کرده بود!هم چوب و خوردیم هم پیاز!!فقط از طالب لو تو سری نخورده بودیم که خوردیم.
اسهال و اسید سولفوریک خیلی بامزه بود.یکی از مریضای من میگفت اسید فوتیک!در ارتباط با سوسکه دایی جان من در کودکی لوبیا گذاشته بودن داخل دماغشون،داشته سبز میکرده که فهمیدن بردن در اوردنش!

شما فقط عکسهای یک روزتون پاک شده اما من ....
شما لطف دارین
ممنون
پست بعدی یادت نره!

رها چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:39 ب.ظ http://rahaarad.persianblog.ir

خاله ی من یه بار یه مریض داشت گلوش درد میکرد گفت خانوم دکتر ببین یه وقت لوزالمعده نداشته باشم...!!!!

این دیگه واقعا ...
خیلی جالب بود ممنون

رها چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:37 ب.ظ http://rahaarad.persianblog.ir

یک کم ول میکنه یک کم خوب میشه!!!!!

حیف که برای جوابهام اسمایلی ندارم!

یک دانشجوی پزشکی چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:05 ب.ظ

چه خوب مه یادتون هست!ولی دیگه ندارین که فیلم خیلی جالبی بود!وای اون مطلب 1 در حال حاضرتون اییییییییییییش حالم بد شد

ای بابا
گفتیم حالاست که میگین آدرس بده برات بفرستم! (شوخی)
شماره ۱ که مشکلی نداشت!
آهان ۱۰ رو میگین!

زبل خان چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:01 ب.ظ http://kimiaaa.blogfa.com

کجا میخونید؟؟؟

اول مطلب قبلی نوشتم سال ۱۳۷۸ اینترن بودم
شما که انتظار ندارین هنوز هم اینترن باشم؟!

زبل خان چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:01 ب.ظ http://kimiaaa.blogfa.com

اون پسره که اسهال داشته خیلی جالب بود..
من لینکتون کردم...

شما لطف دارین
اما منتظر اقدام متقابل فوری من نباشید!

سیگنال چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:52 ب.ظ

سلاممممممممممممممم
آیا میدانید همین ما همواره به وبلاگ شما سر میزنیم اما پدرمان در میآید تا یک نظر بگذاریم؟؟؟
ما عاشق شما و وبلاگتونیم
همیشه مطالبشو دنبال میکنم اگه دیر به دیر نظر میزارم چون سرعت نتم زیر صفره شرمنده

ما هم گاهی مزاحم میشویم اما مطالب وبلاگتان عموما از لیسانس به بالاست زیاد به درد ما نمیخوره!!

دکی بارونی چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:23 ب.ظ http://golibarayeto.blogfa.com

خیلی بامزه بودن مخصوصا خاطرات مربوط به زمان حالتون.کلی خندیدم
گاهی مریضا چه موجودات بامزه ای میشن
برای هارتونم فوق العاده متاسفم ولی همیشه سعی کنین یه نسخه از چیزایی رو که خیلی بهشون علاقه مندین روی فلش یا سی دی داشته باشین مخصوصا عکسایی رو که میگیرین مخصوصا عکسای پسر دلبندتون
آخه من هنوزم که هنوزه به مامانم غر میزنم که چرا من از کوچیکیم کم عکس دارم!

آره حالا که دیگه گذشت انشاءالله از این به بعد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد