جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات از نظر خودم جالب (۳)

سلام 

خاطرات این یکی دو هفته اخیر به اندازه ای رسید که یک پست جدید باهاشون بسازم. 

امیدوارم که ازشون خوشتون بیاد ولی منتظرم که نظر واقعیتونو بگین: 

۱.الان چند روزیه که شیفت صبح یکی از مراکز شبانه روزیم. 

تزریقات این مرکز مدتیه که خصوصی شده و چندتا خانم پرستار و بهیار شیفتی میان و برای خودشون کار میکنن. 

دیروز صبح مسئول اسناد پزشکی مرکز آقای «س» رفت و از خانم پرستاری که شیفت بود خواهش کرد اجازه بده آمپول چندتا از آقایونو بزنه و پولشو بگیره و اون هم اجازه داد. 

اولین مردی که اومد یه آمپول پنی سیلین ۶.۳.۳ داشت. 

آقای «س» هم اول ۳۰۰ تومن تزریقو گرفت و بعد آمپولو زد که طرف ضعف کرد. 

بیچاره مجبور شد مبلغی بگذاره روی اون ۳۰۰ تومن و براش یه کیک و یه آبمیوه بخره و بهش بده تا حالش جا بیاد! 

۲.دیروز یه پیرمرده هم اومد و گفت: آقای دکتر من این قرصو میخورم که الان تموم شده. 

لطفا یه قوطی برام بنویسین. 

بعد هم یک قوطی قرص «نیتروکانتین» گذاشت روی میز. شروع کردم به نوشتن که قوطی رو برداشت و تکون داد و گفت: ای داد بیداد قوطی خالیه رو نیاوردم. این پره اشتباه آوردم. 

گفتم: اون یه قرص دیگه بود؟ 

گفت: نه اون هم مثل همین بود! 

۳.یه خانومی اومد با کریز HTN بهش لازیکس زدیم فشارش نیومد پایین. 

مجبور شدم یکی دوبار آدالات بریزم زیر زبونش و هردفعه میگفتم: چند دقیقه بشینید تا باز فشارتونو بگیرم. 

وقتی بهش گفتم: خوب دیگه فشارتون خوبه. 

با حالت خاصی نگاهم کرد و گفت: یعنی دیگه میتونیم تشریف ببریم؟! [#surrender]

4.هفته پیش سر جریان تصادف اعصابم خیلی خُرد بود.  

داشتم یه مریضو که پرونده «بهداشت روان» شو آورده بود میدیدم و داروهاشو مینوشتم که نگاهم کرد و گفت: چیه دکتر؟ انگار حالت خوش نیست. 

گفتم: نه خوبم. 

گفت: نه، معلومه که ریختی به هم. برو شبی یه «آمی تریپ تیلین 25» بخور! 

بعد نگاه دقیقتری کرد و گفت: نه وضعت از این هم بدتره! باید شبها «پرفنازین» بخوری! 

البته باهاش یه «بی پریدین» هم بخور که گردنت کج نشه! 

5.یه خانمی رو آورده بودن با معده درد. 

گفتم: قبلا هم سابقه درد معده داشتین؟ 

همراهش تکونی خورد و با صدای بلند گفت: نههههه!! 

بعد آرومتر گفت: البته بعضی وقتها معده اش درد میگرفت. اما «سابقه» نه ... 

6.یه بچه ۶-۵ ساله از اتاق دندونپزشکی اومد بیرون و شروع کرد همه سالنو نگاه کردن و فقط میگفت: کوش؟ پس کجاست؟ 

مونده بودم چی شده که دندونپزشکمون اومد و گفت: از بس صدا میکرد و نمیگذاشت دندونشو درست کنم گفتم: آروم بشین تا زودتر بری بیرون. الان جومونگ هم نشسته بیرون یوری رو آورده دندونشو درست کنم! دیگه ساکت نشست و هیچی نگفت! 

۷.امروز ظهر یه ماشین پژو ۴۰۵ اومد توی درمانگاه که با یه پسر جوون تصادف کرده بود و گذاشته بودش روی صندلی عقب و آورده بودش. 

یکی دو دقیقه بعد دیدیم یه زن و دوتا دختر جوون هراسون اومدن توی درمانگاه و هی میگفتند: این مریض تصادفی که الان آوردند کجاست؟ رفتند پیشش و یک گریه و زاری راه انداخته بودن که نگو. 

بعد هم دعواشون بود که کدوم یکی باهاش بره بیمارستان. 

به یکی از دخترها گفتم: داداشتونه؟ 

گفت: نه! ما باهاش تصادف کردیم! 

یادم رفت بگم موقع برگشتن بیاین یه تصادف هم با ما بکنید! 

۸.این خاطره آخری مال خودم نیست و از یکی از دوستانه که میگفت: 

میخواستم برای مریض  یه داروی تراتوژن (مضر برای جنین) بنویسم. 

خواستم بپرسم که حامله نباشه دیدم از قیافه اش اصلا معلوم نیست که ازدواج کرده یا نه. 

ترسیدم بپرسم و مجرد باشه و اونوقت «خر بیار و باقالی بار کن». 

پس پرسیدم: ببخشید خانم شما ازدواج کردین؟ 

یکدفعه گل از گلش شکفت و گفت: چطور مگه دکتر؟ مدتیه خیلی ها این سوالو ازم میپرسن! 

پ.ن:در آذر ماه 1377 رفتم اینترنی چشم که متوجه نکته عجیبی شدم. 

به لطف برنامه ریزی دقیق آموزش دانشکده من توی اون ماه تنها اینترن چشم بودم! 

اساتید محترم این بخش هم میفرمودند: ما به این چیزها کاری نداریم. 

ما فقط میخواهیم کشیکهای این ماه پر بشه! 

این بار شانس با من یار بود که یکی از بچه ها همون موقع اومد تا اینترنیشو شروع کنه و مسوول آموزش هم فوری اولین بخششو گذاشت چشم و نفری ۱۵ شیفت چشم دادیم. 

یکی از جالبترین کارهام در بخش چشم یکی دو بار درآوردن لاروهای «میاز» (به زبون محلی: سیسبو) بود. 

حشره ای که نوزادانشو معمولا توی چشم یا دهان گوسفند پرتاب میکنه. اما گاهی چوپانها رو گرفتار میکنه. 

قطره تتراکایینو میریختیم توی چشم و مریضو توی یه اتاق تاریک و پشت اسلیت لامپ مینشوندیم. 

بعد تنها نوری که اونها رو فراری نمیداد (سبز) روشن میکردیم و یکی یکی با سواپ لاروها رو از چشم میکشیدیم بیرون (جای همه تون پُر) !! 

نظرات 21 + ارسال نظر
لیمو یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 11:40 ق.ظ

آقااااااای دکترررررر دیدین گفتم شاید از یه درخت باشیم؟؟؟؟
گویا همدرختیم. ممنون برای معرفی

عجب!
خواهش
پس چند کیلو لیمو برای معرفی بفرستین دم خونه

لیمو شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 09:20 ق.ظ

عه چه جااالب
متاسفانه سال 94 بلاگفا وبلاگم رو خورد و بعد از اون دیگه نشد که وبلاگ بنویسم.
برم همزادم رو پیدا کنم، شاید دوستی از شاخه پایینی درخت خودم باشه

درخت خودتون

لیمو چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 10:45 ق.ظ

دکتر به طور عجیبی خاطرات خودتون و بیمارهاتون جالبه. هرچی سعی میکنم کامنت نذارم باز هم نمیشه. من هیچوقت علاقه ای به پزشکی نداشتم و میدونستم شغل سختی هم هست اما الان که دوران دانشجویی و کاری خودم رو مقایسه میکنم بیشتر متوجه تفاوت ها میشم.
من از وبلاگ دلنوشته های مهربانو لینکتون رو دنبال کردم و واقعا بنظرم توی این چندسال وبلاگی به خوبی این وبلاگ ندیده بودم. موفق و سلامت باشید

شما لطف دارید
اما برام جالبه درست در زمانی که من یک وبلاگ پیدا کردم که اسم نویسنده اش لیمو بود و براش کامنت گذاشتم شما هم تشریف آوردین اینجا!

x شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 02:09 ق.ظ http://konkoor945.mihanblog.com

وای خدا .... چقدر شغل شما حوصله میخواد

اونجا ک داروی مضر برای جنین بوده؟همکارتون پرسیدن شما ازدواج کردید

واقعا
بله

ایران جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:51 ب.ظ

سلام
میشه درباره پشه سیسبو که توی گلو را درگیر کرده راهنمای ام کنید
من یک چندتایی بره داشتم دادم شوهر خاله بیچارم ببره یک جایی و خلاصه قصه داره
حالا شوهر خاله خوشبخت ما رو سیسکو زده
از اونجا که ایشون هرکولس و قهرمان فامیل پیر پاتال ماست یک جورایی جنگ نگاهی به پا شده که این وسط تقصیر صاب گله شده و خاله محترم و قبیله مهربان دارن من و ۰۰را با نگاهاشون می خورن
لطفا اگه درمانی واسش هست و یا اطلاعاتی دارید بگید تا دوره بیماریش تموم میشه حداقل سرشون رو گرم کنمممنون
ایران

سلام
شرمنده که به بقیه کامنتها جواب نمیدم مورد ایشون هم چون اورژانسیه جواب میدم
همون طور که گفتم اگه سیسبو به چشم بزنه درمانش فقط خارج کردن کرمهاست
اما اگه توی گلو بزنه داروهای ضد التهاب و آنتی هیستامینیک میدن تا وقتی التهابشون تموم بشه چون لاروهای این حشره زیاد توی بدن آدم دوام نمیارن
داروهایی مثل پرومتازین یا هیدروکسی زین و...
اما مسئول داروخانه یکی از درمانگاههای روستایی میگفت با قرص هیدروکسی کلروکین سیسبو را درمان کرده هر دوازده ساعت
البته از نظر پزشکی هیچ ربطی نداره

دانشجوی پزشکی (جواد) دوشنبه 23 دی‌ماه سال 1392 ساعت 04:39 ب.ظ http://rozhayejavad.mihanblog.com

سلام
واقعا از جمله قشنگ ترین متن هاتون بود اینو میگن خاطره

مرسی

سلام
خواهش
ممنون از نظر شما
راستی میشه بگین چرا منو دوبار لینک کردین؟!

دخترمهربون سرزمین احساس جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:30 ب.ظ

مانگیسو چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ق.ظ http://www.mangisoo.blogfa.com/

سلام دوست جوون من! خیلی بامزه بود. راستی مانگ یه اسم کردیه؟ اما من کرد نیستم. خیلی خواستم جلوی خودم بگیرم تشخیص هویت نشم اما راستش بهم بر خورد که شهر رویاهای من... تالش اینقدر ناشناخته باشه به خاطر همین تصمیم گرفتم بگم که مانگیسو یه نام تالشیه. در زبان تالشی یعنی ماه سو یعنی روشنایی.

راستش منم کرد نیستم
فقط از اسم فیلم «نیوه مانگ» فهمیدم کردیه.
به هر حال خوشوقتم.
من که تا به حال اونجا نیومدم اما تعریفشو شنیدم.
راستی من هنوز معنی تیمهای فوتبال چوکا و ایرسوتر و شموشک را نفهمیدم
میشه کمکم کنین؟

سمیرا دوشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:47 ق.ظ http://rangarang2.blogfa.com

اپ کردی و به من نگفتی ؟
راستی منم معده درد دارم چکار کنم؟

یه گوگل ریدر بگذار که آدم نخواد هی بیاد بهت بگه!

باران یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:40 ب.ظ http://baranbanoo.persianblog.ir

شماره ۴ هم از اون مریض حرفها ایها بوده ها...
شماره ۵ : مورد مشابهش برام پیش اومده بود نمیدونم بجای خندیدن چرا عصبانی شدم اونموقع!
شماره ۶: خیلی باحال بود...کلی خندیدم!
شماره ۷ و ۸:

شما چه بخندید و چه گریه کنید این مردم اینجورین
به این راحتی هم درست نمیشن
پس بهتره خودمونو اذیت نکنیم!

یک دانشجوی پزشکی یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:17 ب.ظ

یک مطلبی بگم یک لحظه وبلاگتون نیومد نوشت چینی وبلاگی نیست.گفتم به سرنوشت بعضی دوستان دچار شدینا!خواستم بیام تسلیت بگویم بابت از دست دادن وبلاگ.دیدیم نه مثل اینکه وبلاگ دوباره اومد

خیالم راحت شد
یک لحظه گفتم حتما حذف شده ام هاا!!
ضمنا فیدش هست.

دکتر سارا یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:12 ق.ظ

دکتر جون خودمو چش زدم اخه دیروز 68 تا مریض سه تا کریز هایپرتنشن دو تا تصادفی ... خلاصه خیلی شیفت بدی داشتم امروز هم دو شیفتم از ساعت 8 تا 10 شب

آخی!

[ بدون نام ] شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:26 ب.ظ


سلام بر دکتر بیس ساله
اخی شیفت بدی داشتی؟
در عوض من بهترین شیفتم بود دیروز چون فقط 13 تا مریض داشتم

این حرفها رو میزنی دارم بیشتر تشویق میشم بیام اونجا به جات شیفت بدم
من به عمرم شیفتی به این خلوتی نداشتم

یک دانشجوی پزشکی شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 04:01 ب.ظ

سلام.خواهش می کنم لطف کردین جواب دادین.
نه منظورم این بود که پستی الآن حذف شده من صفحه اصلی مطلب رو تو گوگل ریدر دارم ولی ادامه رو نه.می خواستم بدونم تو گوگل ریدر هم ادامه مطلب میاد.
ببخشین وقتتون رو گرفتم.
ممنون جاب دادین.در پناه حق

خواهش
شرمنده که نتونستم کمک کنم

[ بدون نام ] شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ق.ظ

[:S046:]

یک دانشجوی پزشکی شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:02 ق.ظ

سلام.تو گوگل ریدر ادامه مطلب یک پست رو چطوری بیارم؟پست حذف شده اولش هست.می خوام ادامه مطلبش تو گوگل ریدر باید چطوری؟

سلام
ببخشید دیر شد شیفت بودم
ادامه مطلب توی وبلاگ خودم که خود بخود اومد اما توی سایتهای درست و حسابی منم هنوز نتونستم!
اگه فهمیدید لطفا ما رو هم خبر کنید!

گل گلی جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:35 ب.ظ http://na

چقدر با احساس
اسم گلتون
ایمیل قشنگتون .مگه ایمیل هم قشنگ وزشت داره
خیلی لوس لوسی برای شما با این سن وسال
در ضمن ما اینا می فرماییم

ایمیل دوستان من همه شون قشنگه
ضمنا من ۲۰ سالمه!

وروره گیس جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:52 ب.ظ http://unemployedentist.blogspot.com/

هاها اولی خیلی خنده دار بود...

شما لطف دارین
ما که نتونستیم توی وبلاگ شما نظر بگذاریم شرمنده

دکتر سارا جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:58 ق.ظ


خداییش خیلی بامزه بودن با اقای همسر کلی خندیدیم
دستت درد نکنه
خصوصا تجویز اون بیماری روانپزشکیه
حالا به توصیه هاش عمل کردی؟

ممنون
نه دیگه نیازی نشد.
جلو ماشین که درست شده
عقبش هم داره درست میشه

یک دانشجوی پزشکی جمعه 23 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:14 ق.ظ

4 خیلی جالب بود.تعجب کردین نه؟
ولی دودنپزشک چه ابتکاری داشت جومونگ یوری!من اگر بودم بیشتر جیغ می زدم!
دختره هم که.......

پس مواظب دندانهایتان باشید!

دکی بارونی پنج‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:06 ب.ظ

به خاطره ی جومونگ و یوری کلی خندیدم دکتر البته بقیه هم جالب بودن.
دختر مردم بیچاره چه ذوقی کرده حتماَ خیال کرده خواستگار دکتر واسش پیدا شده!

خوب دیگه دخت ..... اهم ....اوهوم ..... بعضی ها اینجورین دیگه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد