جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

آف رود!

سلام

یکشنبه شب بود که آقای "م" (مسئول نقلیه شبکه) زنگ زد و گفت: فردا باید بری ... (یکی از درمونگاههای دو پزشکه). ماشین ساعت شش و نیم میاد دنبالت چون پرسنل باید پیش از هفت و نیم اونجا سر کار باشند. گفتم: باشه. چند دقیقه بعد یه پیام از خانم دکتر ... داشتم. پزشک دوم اون درمونگاه که نوشته بود: فردا شما باید برین سیاری ... (یه روستای بدمسیر که هروقت رفتم ناچار شدم بعد از اتمام زمان سیاری هم بمونم تا آخروقت که با پرسنل درمونگاه برگردم) گفتم: پس اگه شد با ماشین خودم مستقیم میرم اونجا و کارم هم که تموم شد برمیگردم. گفت: باشه مشکلی نیست. به آنی گفتم: فردا صبح ماشینو میخوای؟ گفت: نه چطور؟ جریانو براش گفتم. گفت: خب با ماشین خودمون برو. یکدفعه یادم اومد چند روز پیش توی گوگل مپ متوجه شدم به جز راه معمول و همیشگی که تا اون روستا داریم یک جاده دیگه هم تا نزدیک اون روستا هست و اونجا دوتا جاده یکی میشن. نمیدونستم چطور چنین جاده ای را تا به حال ندیدم و تصمیم گرفتم فردا از اون جاده برم.

صبح از خواب بیدار شدم. آماده شدم و عمادو رسوندم دم مدرسه و خودم طبق معمول هر روز داخل شبکه انگشت زدم و راه افتادم. جاده ای که میخواستم برم با کمک گوگل مپ پیدا کردم و واردش شدم اما بعد از حدود صد متر آسفالت تموم شد و جاده خاکی شد. یه لحظه شک کردم که ادامه بدم یا برگردم؟ بخصوص با بارندگی روز قبل. اما بالاخره ادامه دادم. اول یه جاده خاکی معمولی بود اما کم کم گودال های بزرگی وسط جاده پیدا شد که از آب بارون پر شده بودند و با عبور از هرکدوم از اونها آب گل آلود به شیشه جلو ماشین میپاشید و باید برف پاک کن میزدم تا بتونم جلومو ببینم.شیشه جلو ماشین کم کم پر از آب گل آلود شده بود و میشد حدس زد که همه ماشین به همین حالت دچار شده. گه گاه از کنار ساختمانهائی شبیه گاوداری رد میشدم که یکی دوبار یک نفر با شنیدن صدای ماشین با کنجکاوی در را باز کرد و به ماشین خیره شد!

چند دقیقه گذشته بود اما همچنان درحال رانندگی توی جاده خاکی بودم. جاده توی گوگل مپ کاملا صاف بود ولی من داشتم توی یک جاده پر از پیچ و خم رانندگی میکردم. کم کم داشتم شک میکردم که دارم درست میرم یا نه؟ ماشینو نگه داشتم و اینترنت را وصل کردم. و دیدم بعله! چند کیلومتری هست که دارم اشتباه میرم! یه نگاه دقیق تر به نقشه کردم و دیدم میتونم از اونجا خودمو برسونم به جاده اصلی مسیر روستا. داشت دیرم میشد و تصمیم گرفتم همین کار رو بکنم. دور زدم و مسیر اشتباهو برگشتم. چون تصادفا شب قبل یادم رفته بود گوشیمو شارژ کنم دیگه شارژ چندانی هم نداشت برای همین دیگه روی گوشیم نگاه نکردم و طبق چیزی که از نقشه حفظ کرده بودم رفتم که چند دقیقه بعد متوجه شدم به جای این که به جاده اصلی برسم دوباره رسیدم به اول جاده خاکی! تصمیم گرفتم بی خیال بشم و مثل بچه آدم برم توی جاده اصلی. اما بعد به خودم گفتم: این که دوباره برگشتی اینجا یه نشونه است برای این که باید اون مسیر جدیدو بری! اگه نری شاید دیگه هیچوقت فرصت نشه اون جاده رو ببینی! و دوباره سر ماشینو برگردوندم به سمت جاده خاکی! باز هم همون گودالهای پر از آب بارون گل آلود و جاده پر از پیچ و خم و ... بعد از چند کیلومتر با ترس و لرز روی گوگل مپ نگاه کردم و دیدم دیگه کلا نت ندارم! گفتم: مشکلی نیست. تا وقتی صدای رادیو را با این شفافیت دارم یعنی به تمدن نزدیکم! چند دقیقه بعد اول صدای رادیو خش دار شد و بعد هم کم کم صدا قطع شد! مطمئن نبودم که باز هم وسط راه یه پیچو اشتباه نرفته باشم. یه لحظه گفتم به آنی زنگ بزنم اما بعد گفتم به جز نگران کردن اون چه فایده ای داره؟بخصوص که دیگه گوشی هم به این راحتی خط نمیداد. پس توکل کردم و به راهم ادامه دادم! بعد از چند دقیقه تونستم موقعیت ماشینو روی گوگل مپ ببینم که ظاهرا در مسیر درست بود اما هشدار داده بود که با این وضع نت دقت کمه.

به راهم ادامه دادم و به یک تپه رسیدم جاده خاکی از تپه بالا رفت و بعد مرتبا پیچ میخورد و از یک طرف تپه به اون طرفش میرفت جائی توی مسیر چند پرنده نسبتا بزرگ (شاید کبک) جلو ماشین از این طرف به اون طرف میدویدند!  تا این که بالاخره به نوک تپه رسیدم و متوجه شدم راه پائین رفتن از تپه دیگه مارپیچ نیست بلکه باید مستقیم برم پائین! با ترس و آروم آروم پایین رفتم که متوجه شدم باید از تپه روبروئی هم مستقیم بالا برم! یک لحظه اومدم دور بزنم اما گفتم: به درک نهایتش ماشین برمیگرده! پا رو گذاشتم روی گاز و از تپه بالا رفتم. یکی دوجا راه پر از گِل بود و ماشین شروع کرد به لغزیدن اما هر طوری که بود به راهم ادامه دادم. نوک تپه ماشین دیگه نمی تونست ادامه بده اما هرطور که بود چند ده متر آخرو با دنده یک و آروم آروم ادامه دادم. با رسیدن به نوک تپه و کم شدن شیب سرعت ماشین هم بیشتر شد و بعد دوباره از اون طرف تپه مستقیم رفتم پایین!  جلوتر باز هم یه تپه دیگه بود! پس باز هم پا رو گذاشتم روی گاز و ازش بالا رفتم. و اون بالا یکدفعه شهری را دیدم که اگه از جاده اصلی رفته بودم باید چند دقیقه پیش بهش میرسیدم! اما همین که فهمیدم اشتباه نیومدم خودش قوت قلب بود. دو سه تپه دیگه را هم رد کردم و نوک هر تپه اون شهر را نزدیک تر میدیدم تا این که بالاخره دیدم دارم به جاده اصلی میرسم. رفتم توی جاده و یه نفس راحت کشیدم و با کلی تاخیر خودمو به درمونگاه رسوندم. خوشبختانه فقط یک مریض منتظر نشسته بود که براش نسخه نوشتم و رفت. بعد هم بقیه مریضها یکی یکی اومدند و رفتند.

موقع برگشتن تازه به ماشین دقت کردم و دیدم واقعا نیاز به کارواش داره اما اصلا فرصتش نبود. پس سوار ماشین شدم و راه افتادم. داشتم مثل بچه آدم از جاده اصلی برمیگشتم که یکدفعه بخش شرور وجودم گفت: اون مسیری که وقتی اشتباه رفتی میخورد به جاده اصلی همین نزدیکی ها بودا! اول به حرفش گوش ندادم اما اون قدر وسوسه ام کرد که حتی با وجود این که از اون جاده رد شده بودم نهایتا دور زدم و برگشتم. وارد جاده که شدم دیدم آسفالته و خدا رو شکر کردم. اما بعد از چند کیلومتر جاده دوباره خاکی شد و خراب و کم کم تبدیل شد به یک جاده باریک خاکی وسط مزارع!  هرطور که بود به راه ادامه دادم تا به ولایت رسیدم و یک نفس راحت کشیدم! وقتی برگشتم خونه و ماجرا را برای آنی گفتم گفت: وقتی بدهکاری هامون تموم شد برو یه جیپ بخر و هرچقدر میخوای باهاش برو آف رود!

دوشنبه عصر جائی کار داشتم و سه شنبه شیفت بودم و چهارشنبه هم فرصت نشد و بالاخره دیروز ماشینو بردم کارواش. کار شستشوی ماشین که تموم شد رفتم توی دفتر کارواش تا حساب کنم. گفتم: چقدر شد؟ مسئولش رفت بیرون و به کارگرش گفت: این ماشینو براش چکار کردی؟ چقدر پول بگیرم؟ و صدای کارگرشو شنیدم که گفت: تایرهاش پر از گل بود بیست تومن بیشتر بگیر پدرم دراومد تا شستم. اینو هم میشناسم. پزشکه براش مشکلی نداره!

پ.ن1. دوشنبه عصر یکی از خانم دکترها تماس گرفت و گفت: من فردا شیفتم و کاری برام پیش اومده. میشه با یکی از شیفتهای شما عوضش کنم؟ و خیلی راحت قبول کردم و رفتم سر شیفت. و بعد یادم اومد تا سه سال پیش اول آبان ماه به خانم "ر" یادآوری میکردم که مبادا این روز را برام شیفت بگذارن چون طبق معمول هرسال باید بریم جشن سالگرد ازدواج بابا و مامان.

پ.ن2. دیشب خونه بابا اینها بودیم. ورم محل عمل خواهر گرامی که بعد از عمل خیلی شدید بود داره کمتر میشه. دکترش هم گفته تا چند ماه دیگه نمیشه طرف دیگه رو عمل کرد!

پ.ن3. ممکنه فکر کنید اصلا چرا اون جاده رو ساختن؟ من هم کلی فکر کردم و بعد یکدفعه چشمم افتاد به کنار جاده و علائم وجود لوله گاز در تمام مسیر!

نظرات 58 + ارسال نظر
صبا شنبه 22 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 04:22 ق.ظ http://gharetanhaei.blog.ir/

چه هیجان انگیز بود

ایشالله به زودی ماشین آف رود بخرید و هیجان بیشتری رو تجربه کنید.

امیدوارم حال خواهرتون به سرعت بسیار زیادی بهتر بشه

ممنون
آمین اما تا بدهی ما تموم بشه موهامون رنگ دندونمون شده
سپاسگزارم

سودا شنبه 22 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 03:21 ق.ظ

سلام آقای دکتر
چه دلی دارید ماشاالله
خیلی هیجان انگیز بود، عین فیلما…!
یاد اون دختر هلندی به نام نورالی افتادم که موتورسیکلت سواره و تک و تنها تمام دنیارو گشته و می گرده. همیشه از بیراهه ها و جاده های خاکی و گل آلود و خراب که پرنده هم پر نمی زنه،مسیراشو انتخاب می کنه. تو شبکه Gem travel نشون می داد.
اتفاقا اسفند ۹۸ هم ایران اومده بود و تا عید بوده. تا کویر لوت هم رفته. فیلماش رو تو یوتیوب گذاشته، اگه بنویسید
Itchybootstravel ، تمام فیلماش میاد.
لطفا هر وقت هم اون خود درونتون شمارو تحریک به انجام این جور خطرات کرد، مجهزتر تشریف ببرید.
خدارو شکر که ورم عمل خواهر گرامی، رو به بهبوده، به امید سلامتی کامل.

سلام
ممنون
شبکه های مستهجن؟ خاک وچوک!
اصلا انتظار نداشتم جاده اش این طور باشه!
ممنونم

مینو شنبه 22 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 01:14 ق.ظ http://milad321.blogfa.com

سلام
وای که به جای شما ، من دلهره گرفتم.خدا را شکر که بخیر گذشته وسلامت رسیدید.من از گم شدن تو جاده خاطره بدی دارم.
امیدوارم خواهر گرامی هم هر چه زودتر بهبود پیدا کنن.

سلام
شرمنده که باعث ناراحتی شما شدم
ممنون

زهرا..‌. شنبه 22 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 12:11 ق.ظ http://saatsheni1531.blogfa.com

سلام اقای دکتر
اونجایی ک کارگر کارواش گفت پزشکه براش مشکلی نداره یاد خاطره ای افتادم،چندسال پیش تومسافرت بودیم ونیمه شعبان بود وتوترافیک مونده بودیم ویه وانت داشت گوشه خیابون موز میفروخت،یهو چشمون خورد وهمسر رفت چندتا موزبخره که فروشندش گفت عه این شانسی بلندداره باهاش ۲۰ تومن حساب کن دستش بازه!!!!! درصورتی ک موز کیلویی ۵ هزارتومن بود وماهم شنیدیم و ازش نخریدیم
پ ن اخرخیلی باحال بود

سلام
مملکته داریم؟!
شانسی بلند؟
این که لوله گاز اونجا بود؟

موژان جمعه 21 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 09:11 ب.ظ

آقای دکتر توییتر ندارین؟ اونجا دکترایی هستن مثل شما که خاطره هاشون با بیماراشون رو تعریف میکنن یاد شما میفتم.

چند سال پیش درست کردم اما هیچ وقت مطلبی توش نگذاشتم

ویرا بانو جمعه 21 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 06:14 ب.ظ

سلام
خیلی هیجان انگیز بود فقط من همش به این فکر میکردم که این مسیر کجا میتونه باشه
برای خواهرتون آرزوی سلامتی دارم
پ.ن آخر هم خیلی خوب بود

سلام
ممنونم
اگه ایمیلتون یادم بیاد عرض میکنم!

مریم جمعه 21 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 05:34 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر
خدا قوت و پرتوان باشید
خدای مهربون رو بی نهایت بار شکر که راه رو‌پیدا کردید و به سلامت به مقصد رسیدید ، و الهی که به حق صفت ارحم الراحمین بودن خدای مهربون ورم خواهر گرامی کاملا برطرف بشه و عمل دوم بعداز چند ماه با موفقیت و بدون عارضه و با کمترین دوره ی نقاهت انجام و سپری بشه و سلامتی کاملشون رو بدست بیارند ، الهی امین

سلام
سپاسگزارم

آلبرتو جمعه 21 آبان‌ماه سال 1400 ساعت 04:52 ب.ظ https://zirebaran.blogsky.com

سلام
دکتر چرا همزمان که داشتم متن رو مطالعه میکردم همش منتظر این بودم که ماشین وسط بیابان یه جا گیر کنه و شما هم تلفنت خاموش شده باشه و نتونی از کسی کمک بگیری؟
خداروشکر که مشکلی پیش نیومد مراقب باشین.

سلام
شما که این قدر بدجنس نبودین
ممنون
چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد