جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) ناجالب (۱۱)

سلام

چند روزه که سعی دارم پست جدید بگذارم و فرصت نمیشه. الان که فرصت شد ازش استفاده کردم و چون سه پست خاطرات گذاشته بودم طبق قانون نانوشته این وبلاگ میرم سراغ یه چیز دیگه.

حوالی ظهر بود و درمونگاه داشت خلوت میشد. مستخدم مرکز با یه لیوان چایی داغ توی سینی و چند حبه قند توی یه نعلبکی وارد مطب شد و گفت: خسته نباشید دکتر! چقدر مریض اومد امروز! گفتم: اینجا که همیشه شلوغه، دست شما درد نکنه. لیوان چایی را گذاشتم روی میز تا خنک بشه. به پشتی صندلی تکیه دادم و یه نفس عمیق کشیدم که خانمی وارد مطب شد. آروم سلام کرد و جلو میز ایستاد. جواب سلامشو دادم و گفتم: بفرمائید بشینین. یه نگاه به صندلی انداخت و بعد با تانّی روی اون نشست. گفتم: بفرمائید. سرشو پایین انداخت و در کیفشو باز کرد و شروع به جستجو توی کیف کرد. چادر مشکی چروکیده اش با حرکات دستش تکون میخورد. صورتش شکسته تر از سنش به نظر می رسید و مطمئن بودم اگه شروع کنه تا از بدبختی هاش بگه صحبتش مدتها طول میکشه. بالاخره جستجوش تمام شد و دستش با یه کاغذ تا شده از کیف بیرون اومد و کاغذو به دستم داد. کاغذو باز کردم و به نوشته هاش نگاهی انداختم. تعداد جنین: یک عدد

سن: سیزده هفته و چند روز 

ضربان قلب: طبیعی

محل جفت: خلف رحم

میزان مایع آمنیوتیک: طبیعی

........

پیش از این که به آخر نوشته برسم صدای خانمه رو شنیدم که گفت: بچه ام سالمه؟ گفتم: ظاهرا که مشکلی نداره. گفت: ظاهرا؟ یعنی چی ظاهرا؟ یعنی مشکل داره؟ باید برم پیش متخصص؟ پیش کی برم؟ گفتم: خانمممم. چرا این قدر نگرانین؟ بعضی چیزها هست که توی سونوگرافی مشخص نمیشه برای همین گفتم ظاهرا. وگرنه بچه تون هیچ مشکلی نداره انشاالله.

گفت: پس با چی مشخص میشه؟ باید برم سی تی اسکن؟ گفتم: نه! اصلا. میدونین چقدر اشعه داره؟ اصلا دلیلی هم نداره.

گفت: پس خیالم راحت باشه؟ گفتم: تا جایی که توی سونوگرافی مشخصه بچه تون هیچ مشکلی نداره. حالا باز هم میتونین برین پیش متخصص تا خیالتون راحت بشه. گفت: متخصص؟ پولم کجا بود؟ بعد هم آروم از روی صندلی بلند شد و راه افتاد. از مطب که بیرون رفت تازه چشمم به پرونده خانوارش افتاد که روی میز گذاشته بود. پرونده را باز کردم تا مهرش بزنم. دیگه یاد گرفته بودم که ملاک برای شبکه بهداشت نه کارهای انجام شده که مهرهای زده شده است! روی جلد پرونده اسامی اون خانم و شوهرشو دیدم و اسم هیچ کس دیگه ای نبود. خب پس هنوز بچه دار نشده بودن. اما پرونده ضخیم تر از پرونده یه زن و شوهر بدون فرزند بود.

کنجکاو شدم و از اول پرونده شروع به خوندن کردم.

حدود چهار سال پیش اولین مراقبتهای بارداری براش انجام شده بود. توی دلم گفتم: چهار سال؟ پس بچه اش کو؟ پرونده را ورق زدم. بهورز مرکز تاریخ زده بود و نوشته بود. برای چندمین بار به مادر توصیه شد که به سونوگرافی مراجعه کند اما اعلام کرد که به دلیل مشکلات مالی امکان آن را ندارد. باز هم ورق زدم. مرگ نوزاد؟ ای بابا! چی شده یعنی؟ حال و حوصله خوندن کل صورتجلسه را نداشتم و رفتم سراغ نتیجه گیری:

نوزاد با عارضه انانسفالی به دنیا آمده که به دلیل عدم انجام سونوگرافی پیش از تولد مشخص نشده بود و همان طور که انتظار میرفت پس از چند ساعت فوت کرد.

باز هم پرونده را ورق زدم و جلوتر رفتم. باز هم مراقبتهای بارداری و این بار حدودا دو سال پیش. باز هم توصیه به انجام سونوگرافی و مراجعه به متخصص و عدم مراجعه مادر به دلیل مشکلات مالی. و یکی دو صفحه بعد دوباره مرگ نوزاد مبتلا به سندرم داون (ای بابا خانمه سنی نداشت که) به دلیل مشکلات شدید قلبی. برگشتم سراغ جلد پرونده و تازه متوجه شدم که یه اسم دیگه هم زیر اسم زن و شوهر نوشته شده و بعد با پاک کن پاک شده.

بعد پیش خودم گفتم: آیا چقدر به خودشون سختی دادند که این بار بتونن برن سونوگرافی. و از صمیم قلب دعا کردم که بچه اش این بار مشکلی نداشته باشه.

مستخدم درمونگاه اومد توی مطب و دستشو آورد طرف لیوان چایی و بعد گفت: ای بابا شما که چایی تونو نخوردین، عوضش کنم؟ گفتم: نه ممنون من معمولا چایی را سرد میخورم.

پ.ن۱. از آخرین باری که از این دست پستها توی وبلاگ گذاشته بودم حدود سه سال میگذره! این بار که دنبال یه پست غیر خاطرات می گشتم چشمم به برگه ای افتاد که چند خاطره ناجالب روش نوشته بودم. الان مدتهاست که پرونده های کاغذی خانوارها حذف شده و همه چیز وارد سامانه سیب شده. بخشهایی از این ماجرا را هم هرچقدر فکر کردم یادم نیومد و به ناچار چیزی که به نظرم باید اتفاق افتاده باشه نوشتم شرمنده!

پ.ن۲. مراسم عقدی که توی پست قبلی درباره اش نوشتم برگزار شد و درست مثل مسافرت تابستون مخالفت من با رفتن به مراسم هیچ فایده ای نداشت! پیش از شروع کامنتهای مهربانانه بعضی از دوستان بهتون اطمینان میدم که حتی الامکان پروتکل های بهداشتی را رعایت کردم و به جز هنگام خوردن و نوشیدن از ماسک استفاده کردم حتی موقع حرکات موزون!

پ.ن۳. عماد فیلمی که از معلمش گرفته بود(و توی پست پیش نوشته بودم) نشونم داد. معلمش نگفت چل و خل بلکه از یه اصطلاح تقریبا هم معنی و مختص ولایت استفاده کرد. گفتم بنویسم که یه وقت مشغول ذمه(زمبه؟ زمه؟) ایشون نشیم!

نظرات 53 + ارسال نظر
سارا شنبه 6 دی‌ماه سال 1399 ساعت 09:17 ب.ظ Http://15azar59.blogsky.com

آخی اون خانمه ...
ما توی مرکزی هستیم که غربالگری نوزادان را انجام میدیم و نمونه های فقر مالی را معمولا میبینیم با اینکه ازمایش ها مبلغ زیادی نمیشن ولی خب همونم برای اونا زیاده که عدم مراجعه باعث یه فاجعه شده در حالیکه با تشخیص به موقع جلوش گرفته میشد و گاهی هم متاسفانه سهل انگاری همکاران باعثش میشه که اتفاقا من هفته پیش توی وبلاگم یکیشو شرح دادم متاسفانه ....

واقعا
بیام ببینم چی نوشتین!

ترانه ی باران شنبه 6 دی‌ماه سال 1399 ساعت 08:56 ب.ظ

یاد به داستان واقعی افتادم از همین نوع فقر وقت شد مینویسم...:(
دعا میکنم هیچ کس از چنین اتفاقهای تو زندگیش نداشته باشه
اینجور چیزا به آدم یادآوری میکنه بابت داشتن نعمتهای روزانه تکراری بایدشکرگزار باشه:)

پس منتظر این پستتون هستم
گرچه آدرسی نگذاشتین

مریم شنبه 6 دی‌ماه سال 1399 ساعت 07:36 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر
از ته ته قلب دعا می کنم واز خدای مهربون می خوام که اون خانوم و تمام زن هایی که مشکل مشابه این خانم رو دارند ، مشکلات مالیشون برطرف بشه و خداوند بهشون فرزندان سالم و صالح به اضافه ی عمر باعزت بده
الهی امیییین

سلام
آمین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد