جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۸۱)

سلام

۱. (ویژه گروه پزشکی) پیرزنه با فشار خون بالا اومد و گفت: یه سرم برام بنویس. گفتم: برای فشار بالا که سرم نمیشه نوشت. گفت: پس چرا چند روز پیش خانم دکتر....  برام نوشت؟ چند ساعت بعد یکی دو تا مریض دیگه با همین وضعیت اومدن. چند روز بعد که خانم دکترو دیدم پرسیدم: شما برای فشار خون بالا سرم میدین؟ گفت: آره من حال این که صبر کنم و فشارو کم کم بیارم پایین ندارم، یه سرم نیترو براشون میگذارم و خلاص!

۲. خانمه با دخترش اومده بود و گفت: چند روزه که پاهام ذق ذق میکنه. نسخه شو که نوشتم دخترش گفت: پاهای من هم چند روزه که ذوق زده میشه!

۳. داشتم توی یه درمونگاه روستایی مریض میدیدم که تلفن درمونگاه زنگ خورد. یکی از پرسنل درمونگاه گوشیو برداشت و صحبت کرد و بعد بهم گفت: خانم دکتر....  از روستای همسایه بود که زنگ زد و گفت: اونجا چه خبر شده؟ گفتم: هیچی چطور؟  گفت: الان یه مریض از روستای شما اومد، گفتم چرا همون جا نرفتی دکتر؟ گفت رفته بودم، یکدفعه دکتر با آقای.....  (مسئول پذیرش اونجا) دعواش شد و ول کرد و رفت! (جالب تر اینکه اون مسئول پذیرش اون موقع کربلا بود!)

۴. مسئول آزمایشگاه درمونگاه بهم گفت: خانمه بود که امروز براش آزمایش ادرار نوشتین. گفتم: خب؟  گفت: بهش یه لوله آزمایش دادم تا بهم نمونه بده، گفت بی زحمت اسممو از روی لوله بکنین. گفتم چرا؟  گفت آخه اسمم فاطمه است میترسم نجس بشه!

۵. درمونگاه وحشتناک شلوغ بود، مجبور شدم زمان گرفتن شرح حال و معاینه رو کم کنم و سریعتر مریضهارو رد کنم. خلوت که شد خانم مسئول داروخونه صدام کرد و گفت: دکتر امروز ترکوندین، البته منو! (این که مثبت نمی‌خواست، میخواست؟!)

۶. خانمه گفت: بچه ام از دیشب سرفه میکنه، گفتم: گلوش هم درد میکنه؟  گفت: یعنی دیگه گلوشو هم نمیخوای ببینی؟!

۷. نسخه بچه رو که نوشتم مادرش گفت: ببخشید آقای دکتر! برای این که از آمپول زدن نترسه گاهی یه نیدل خالیو الکی میکنم توی پاش طوری نیست؟!!

۸. به پیرمرده گفتم: الان کجاتون درد میکنه؟  گفت: میخواین بگم کجام درد نمیکنه؟  کمتر طول میکشه!

۹. یه زن و شوهر نابینا اومدن پیشم، مرده گفت: دیروز از قم برگشتیم ولایت حالا سرما خوردیم. خانمه گفت: رفته بودیم به دخترم سر بزنیم، دخترم ماشاءالله خیلی زرنگه، تونست بره جامعه الزهرای قم. اما پسرم فقط توی حوزه همین جا تونست قبول بشه!

۱۰. خانمه اومد توی مطب، دست یه دختر سه چهار ساله هم توی دستش بود و گفت: دخترم سرما خورده. گفتم: بیا روی صندلی بشین گلوتو ببینم آفرین دختر خوب. یکدفعه یه دختر هفده ساله که پشت سر خانمه ایستاده بود اومد و نشست روی صندلی!

۱۱.  به خانمه گفتم: بچه تون سابقه هیچ بیماری نداره؟  گفت: نه گوشیو گذاشتم روی سینه اش که یه سوفل (صدای غیر طبیعی قلب) واضح به گوشم خورد. به خانمه گفتم: قلبش یه صدای اضافه داره، گفت: چیزی نگفتم ببینم خودت میفهمی؟! 

۱۲. به مرده که با درد پا اومده بود گفتم: وقتی که راه میرین درد پاتون بیشتر میشه؟ گفت: من همیشه با ماشین میرم سر کار و برمیگردم!

پ.ن۱: این هم تصویری از خلاصه سوتی های بیماران که سر کار مینویسم، به درخواست یکی از دوستان.

پ.ن۲: با کلی جستجو توی اینترنت درباره شهرهای مختلف آذربایجان شرقی و غربی یه برنامه برای سفر نوشتم و میخواستم برم سراغ رزرو هتل که متوجه یه نکته شدم. طبق برنامه ریزی من ما تقریباً همه این دو استانو دور میزدیم بدون اینکه حتی یک بار هم چشممون به دریاچه ارومیه بیفته! ظاهرا باید یه تجدید نظر توی این برنامه داشته باشم. بخصوص با این وضعیت این دریاچه.

پ.ن۳: عسل تبلتشو بهم میده و میگه: هرکاری که میکنم نمیتونم این مرحله بازیو برم، برام میری؟ اون مرحله رو براش میرم و تبلتشو میدم بهش. میگه: ممنون، من اگه این بابا رو نداشتم هیچوقت نمیتونستم این مرحله رو رد کنم!

بعدنوشت: با عرض پوزش از دوستان گرامی مصی،  لادن و مهرسا به دلیل حذف کامنتهاشون. فکر می‌کنم خودشون هم بهم حق میدن. ضمنا کامنت دوست گرامی samira هم به درخواست خودشون و برخلاف میل باطنی خودم تایید نشد.