جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (147)

سلام 

1. نسخه بچه رو نوشتم. از روی صندلی بلند شد و مادرش نشست روی صندلی و شروع کرد به گفتن مشکلش. در همون حال بچه آروم آروم به میز نزدیک شد و یه چوب آبسلانگ از روی میز برداشت و گذاشت توی جیبش! هم خنده ام گرفته بود و هم روم نمیشد برای یه تکه چوب چیزی بگم. 

2. به پیرزنه گفتم: دیگه مشکلی نداشتین؟ دخترش گفت: آبریزش بینی هم داره. وقتی نسخه شو نوشتم و رفتند بیرون پیرزنه به دخترش گفت: چرا گفتی آبریزش بینی دارم؟ قرصشو که توی خونه داریم! 

3. پیرزنه گفت: چرا من هروقت تو رو میبینم یاد پسرعموم میفتم؟! 

4. خانمه برای بچه اش ویزیت گرفته بود تا صلاحیتشو برای شرکت توی مسابقات ورزشی تائید کنم. گفتم: حالا که ویزیت گرفتین چه داروئی توی خونه لازم دارین تا بنویسم؟ گفت: هر داروئی که شما بنویسین! 

5. پیرمرده با درد سینه اومد و گفت: لطفا بگین ازم نوار قلب بگیرن. الان توی خیابون دیدم که خواهرزاده ام تصادف کرد. رفتم بهشون خبر دادم و اومدم اینجا. مسئول تزریقات مرکز درحال گرفتن نوار قلب بود که یه پیرزن اومد توی درمونگاه و شروع کرد به دادن انواع ناسزاها به پیرمرد که روی تخت خوابیده بود. گفتم: جریان چیه؟ گفتند: این مادر پسریه که تصادف کرده به برادرش میگه تو دروغ میگی که پسرم تصادف کرده! 

6. مرده گفت: از صبح دلم درد میکرد اما نیم ساعت پیش استفراغ یه حالی بهم داد! 

7. (13+) مرده اومد با شکایت از این که با یکی دعواش شده و طرف با لگد زده توی ب.ی.ض.ه اش. براش سونوگرافی نوشتم. جوابشو که آورد دیدم تومور نشون داده! فرستادمش پیش جراح. 

8. (18+) خانمه با عفونت ادراری اومده بود. به شوهرش گفت: داروهائی که مصرف کردم و خوب نشدم توی ماشینه برو بیارشون. وقتی شوهرش رفت خانمه به من گفت: میدونین مشکل من چیه؟ شوهرمو فرستادم بیرون تا بهتون بگم شوهرم بعد از س.ک.س خودشو نمیشوره و من ناراحتم. بی زحمت وقتی اومد بهش بگین خودشو بشوره! (خدائیش هرچقدر سعی کردم روم نشد چیزی بهش بگم) 

9. خانمه گفت: بچه ام ریتالین میخوره اما بهتر نشده. گفتم: خب ببرینش پیش دکتر خودش. شاید قرصهاشو زیاد کنن. گفت: این همه دارو داره میخوره این قرصشو هم زیاد کنن؟ گفتم: خب حالا شاید هم داروهاشو کم کردن. گفت: با این قرصها هم بهتر نشده اون وقت کمش کنن؟! 

10. به خانمه گفتم: دفترچه تون که برگ نداره. گفت: حالا یکی برام جور کن! 

11. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: میخواستم یه چوبو بشکنم که صدا کرد. البته پام نه چوب! 

12. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: خوابش خیلی سنگینه یه چیزی بدین خوابش سبک بشه! 

پ.ن1: توی یه گروه وایبری بودم که چند پزشک از شهرهای مختلف کشور درستش کردن. یکی از حاضرین در گروه جمله ای گفت که احساس کردم توی یه وبلاگ خوندمش. به طور خصوصی ازشون پرسیدم: شما نویسنده وبلاگ ..... نیستین؟ گفت: چرا! ایشون هم از روی شهرم منو شناخت! گفتم: وبلاگمو لو بدی وبلاگتو لو میدم! واقعا که دنیا چقدر کوچیکه! 

پ.ن2: کسی میدونه اسم دخترانه «شوبو» متعلق به کدوم قوم ایرانیه؟ 

پ.ن3: عسل میگه: بابا نرو سر کار. میگم: باید برم سر کار که بهم پول بدن. میگه: خب میریم از مغازه پول میخریم!