جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (130)

سلام

1. به خانمه گفتم: چربی تون بالاست. گفت: اون وقت آزمایش براش خوبه؟!

2. مرده گفت: برام چند بسته قرص آتنولول صد میلی بنویسین شبی نصفشو میخورم. گفتم: خب براتون پنجاه میلیشو مینویسم که یکی کامل بخورین. گفت: نه ممنون من سالهاست که عادت کردم شبی نصف قرص بخورم کامل نمیتونم بخورم!

3. (13+) ساعت حدود یازده شب مرده در اتاق استراحت پزشکو زد. اومدم بیرون و گفتم: بفرمائین. گفت: ببخشین خانم مسئول تزریقات توی اتاقشون نیستن، اینجان؟!

4. صبحونه مو خوردم (پیش از ماه رمضون) و رفتم یه مرکز شبانه روزی که حدود سی کیلومتر از ولایت فاصله داره و هشت صبح اون جا بودم. ساعت حدود یازده صبح خانم مسئول پذیرش که بومی همون جاست گفت: امروز اون قدر شلوغ شد که نشد صبحانه مو بخورم. گفتم: خب چرا توی خونه نمی خورین؟ گفت: مگه میخوام سحری بخورم؟!

5. بعد از معاینه شروع کردم به نوشتن نسخه پیرزنه که گفت: حالا مواظب باش درست دارو بنویسی!

6. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: چندروزه که ماشاءالله شکمش خیلی گاز داره!

7. رسیدم به مرکز شبانه روزی تا شیفتو تحویل بگیرم که یکی از پرسنل پرید توی مطب و به پزشک شیفت قبل که میخواست بره گفت: برام یه نسخه بنویس. اون هم گفت: خب حالا دکتر میاد برات مینویسه دیگه. خانم پرسنل هم گفت: اونو ولش کن میخوام خودت برام بنویسی. اما دکتر شیفت قبل گفت: شرمنده من دیرم شده و رفت. وقتی نشستم توی مطب همون خانم (که نفهمیده بود من حرفهاشو شنیدم) اومد و گفت: میشه برام یه نسخه بنویسین؟ میخواستم دیگه شمارو توی زحمت نندازم اما دکتر ... گفت شما بنویسین بهتره!

8. به یه بچه گفتم: چرا اومدی اینجا؟ گفت: آخه صبح ها مثل مردها حرف میزنم! از مادرش پرسیدم: چش شده؟ گفت: چندروزه صبح ها خیلی صداش گرفته!

9. به خانمه گفتم: دیگه مشکلی نداشتین؟ گفت: چرا اما کاری از دست شما براشون برنمیاد باید برم پیش دکتر عمومی!

10. خانم پرستار به همراه مریض گفت: این نخ بخیه رو این جا نیست. از داروخونه بیرون بگیرین تا براش بخیه بزنم. همراه مریض گفت: پس بی زحمت شما یه مقدار بهش دلداری بدین تا من دفترچه شو بیارم!

11. مرده گفت: دو روز پیش چاقو خورد به چشمم. گفتم: پس چرا حالا اومدین؟ گفت: خب دو روز پیش که اومدم دکتر رفته بود!

12. مریض زمین خورده بود و زخمی شده بود. گفتم بیائین تا بریم توی تزریقات تا زخمشو شستشو بدن و ببینیم چطوره.  باهاش رفتم توی تزریقات و صبر کردم تا خانم پرستار آمپول یه مریض دیگه رو بزنه و بیاد. وقتی اومد همراه مریض گفت: خب دیگه خانم پرستار اومد حالا شروع کن!

پ.ن1: اگه بدونین این پستو با چه عجله ای دارم تایپ می کنم چون الان باید برم مرکز ترک اعتیاد و از اون جا هم سرشیفت و دیدم اگه باز آپ نکنم هم دیگه خیلی دیر میشه!

پ.ن2: آنی یه گوشی خوب خرید تا باهاش بره توی اینترنت. گفتم: اگه برای اینترنت میخوای یه سیمکارت .... (نمیگم تا تبلیغ نشه!) برات میخرم. چند روز بعد سیمکارت هدیه اش رو هم گرفتیم و این جا بود که بعد از سال ها وفاداری به گوشی سونی اریکسون قدیمی خودم یه گوشی دوسیم کارته خریدم تا بتونم از هر دوتاش استفاده کنم اما مسئله اینه که فعلا بیشتر با بازیهاشون مشغول شدیم تا اینترنت!

پ.ن3: دوست مشترک خیلی از ما (دکتربابک) دومین نفر (بعد از آنی) بود که از طریق وا.یبر باهاشون تماس گرفتم. باید بگم دلایلشون برای تعطیلی وبلاگشون کاملا منطقی بود که چون اجازه ندارم نمیتونم این جا بنویسم. ضمن این که هنوز وبلاگ جدیدشونو راه ننداختن.

نظرات 72 + ارسال نظر
شیرین امیری پنج‌شنبه 12 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:15 ب.ظ

اخیش حسابی سرحال شدیم
خدا این مریضا رو ازتون نگیره به خدا
راستی این تذکرتون هم خیلی باحال بود:
صبحونه مو خوردم (پیش از ماه رمضون)!

ممنون از نظرتون
گفتم یهو میگیرن شلاقمون میزنن!!

مهکامه پنج‌شنبه 12 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 11:08 ق.ظ http://sepidjame89.blogfa.com

یاس چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:51 ب.ظ http://nasimsahari.blogsky.com

سلام.خسته نباشید.
وقتی این خاطرات رو به عنوان خاطرات جالب میخونم یاد مواردی از این دست میافتم که به شخصه فاعلش بودم اما نه در حد این پست- فاعلای این پست هم در اندازه سواد خودشون صحبت کردن-برا همین با خودم میگم با این اظهار نظرای غیر کارشناسیمون چقدر مایه ی مسرت پزشکا بودیم واقعا!!خدا ما رو ازتون نگیره:D

سلام ممنون
آمین

دختر چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 10:32 ب.ظ http://intotheunknown.blogfa.com/

مگه قراره تو وبلاگ جدید دکتر بابک چه اتفاقی بیفته؟ با این جمله ی شما من خیلی کنجکاو شدم! :)

صبر کنین تا ببینین!

کیمیاگر چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 05:46 ب.ظ

5 باحاله بعضی افراد مسن خیلی بامزه برخورد میکنن ادم بهش برنمیخوره...مثلا میگن عکس ببینی میتونی بفهمی؟؟؟
سالها پیش یه پزشکی عمومی تو یه روستایی طبابت میکرد عصر یه جمعه یه خانمی کودک تبدار2ساله شو میبره میگه اقای دکتر لطفا فعلا یه کار بکنین تبش قطع شه تا شنبه ببرمش شهر پیش یه دکتر خوب(منظورش ازدکترخوب متخصص بوده...)اون دکتر جمله اون مادر خیلی تکونش میده تصمیم میگیره ادامه تحصیل بده الان فوق تخصص نفرو اطفاله...

معلومه بدجور تکون خورده ها
امیدوارم شما هم تکون بخورین!

پرنیان چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 05:42 ب.ظ

٤. من اعتقاد دارم آدم باید صبح پلو خورش بخوره خودشو راحت کنه تا عصر
پ ن ٢. ما انقدر معتادیم که با ١١٠٠ هم میریم نت
پ ن ٣.وایبر خیلی خوبه ، بعد از یه مدت آدم انقدر پرتوقع میشه که دیگه زورش میاد زنگو اس ام اس بزنه البته قبل از اینکه وایبر با سرعت پایینش کلافتون کنه بگم که واتس اپ بهتره

ممنون از نظرتون
واتس آپو هنوز ثبت نام نکردم

خزان چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 02:57 ب.ظ http://khazan62.blogfa.com/

سلام مطالب وخاطرات
وبتون خیلی قشنگه میتونم

لینکتون کنم

سلام
ممنون
نیکی و پرسش؟

عاطفه چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:51 ب.ظ http://www.ati-91.blogfa.com

سلام
۲)
۶)
۷)نباید براش نسخه مینوشتین اینقد از دورویی بدم میاد
گوشی جدید مبارک

سلام
ممنون از نظرتون
من هم بدم میاد اما نمیشه که آدم از اکثر مردم بدش بیاد که!
ممنون

پرواز چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 12:50 ب.ظ http://koochehma.blogfa.com

سلام ...
من که تا حالا نظر نذاشته بودم از کجا فهمیدین یه مدت نیستم؟؟؟؟
راستی روزی که وبلاگتون رو پیدا کردم در چند شب متوالی تمام پست هاتونو خوندم و حتــــــی اکثر نظرات رو!!!!
............................................................
8:
12:
3:

سلام
ما اینیم دیگه الکی که دکتر نشدیم
شما لطف دارین

باران چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 09:24 ق.ظ

جالب بود
ممنون که تندتند می تایپید و به کاراتونم می رسید
در مورد پ ن 3 هم ممنان

ممنون
خواهش میگردد
باز هم خواهش می گردد

فاطمه چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 05:28 ق.ظ

دکتر جون حالا اینکه ساعت 11 پرستار تو اتاق استراحت پزشک باشه و کاری و حرفی پیش اومده باشه انقدر عجیبه ؟
ممنو ن از مطالب جالبتون!

من که حرفی ندارم اصلا پرستارها تا صبح بیان توی اتاق استراحت ما
خواهش

پونی چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:14 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com

ممنون

پونی چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 03:14 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com

ممنون

سنجاقک چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:47 ق.ظ http://sanjaaghak.persianblog.ir/

3.من نگرفتم حالا اونجا بود یا نبود؟؟ :| :| :|
اونقده میچسبه ادم کنار یکی نشسته باشه باهاش چت کنه!اگه تا حالا اینکارو نکردین حتما امتحان کنید.. :)


این کارو کردیم اما عماد دیگه داشت شورشو درمیآورد!

دختر چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:38 ق.ظ http://intotheunknown.blogfa.com/

سلام
خاطراتتون خیلی بامزه است :)
چقدر خوب که شما از دکتر بابک خبر دارین. همیشه وبلاگشون رو میخوندم. حیف شد که وبلاگو بستن. حداقل خوبه که غیر مستقیم از طریق شما میشه ازشون شنید :)

سلام
ممنون
مطمئنم با خوندن وبلاگ جدیدشون همه تعجب میکنن

میتینگ انلاین چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:33 ق.ظ http://meetingonline0.blogfa.com/

سلام
جالب بود. اینجا آدم بدون معطلی لذت می بره.
یاد شعر فلفلی و دزد مرغ فلفلی افتادم؛ ازونجا بی معطلی رفت و رسید به انزلی، میوم دریا کشتی بود، ماهی به این درشتی بود...
خسته نباشید
من هم به روزم.

سلام
وا کجای این وبلاگ شبیه اون کتابه؟ نه مرغو دید نه دزدو دید!

پردیس چهارشنبه 11 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:24 ق.ظ

سلام
کلا مریضاتون اعتماد به نفس بالایی دارنا... ، من وقتی میرم دکتر حسابی دستپاچه میشم...
گوشیتون هم مبارک
مرسی دکتر عزیز
به خاطر اپدیت بین گرفتاریهای روزمره

سلام
از لطف شما ممنون

مهکامه سه‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 11:15 ب.ظ http://sepidjame89.blogfa.com

5. لطفا مواظب باشین درست دارو بنویسین[:S017 :]
9. !!!!!!!!

چشم!
ایضا

فردا سه‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 09:56 ب.ظ http://med84.blogfa.com

سلام.
3.
پ.ن2: بالاخره شما گوشی خریدین یا آنی یا هر دوتون؟!!

سلام
من هم همین طور!
هردو!

Mahdis سه‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:19 ب.ظ http://tasvire-roya.blogsky.com

من فکنم اگه بعد 10 سال ام بیام اینجا هیچ تغییری نکرده
دکی جان دلمون پوسید
با سلام:) اومدم ی سری بزنم بعد حدود 7 ماه..بی معرفتم نیستم..فقط کنکور داشتم
آپم..دوس داشتین سر بزنین:)

وا
من که تازه آپ کردم
خوش اومدین

گندم سه‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:12 ب.ظ http://www.gandom-med.blogsky.com

سلام
دومین نفر بعد از انى؟!
بعنى شما با همسرتون از طریق وبلاگ اشنا شدید؟!

سلام
نخیر اولین نفری که با وایبر باهاش تماس گرفتم آنی بود درحالی که کنار هم نشسته بودیم میخواستم ببینم چطور کار میکنه!

نسیم سه‌شنبه 10 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 04:50 ب.ظ http://nasimeruzhayeman.mihanblog.com

3.خیلی خنده دار بود فکر کنم یه چیزایی راجع به بعضی از آقایون دکتر شنیده بوده!(البته دور از جون شما)
6.گفته یه وقت کسی چشمش نزنه انسداد پیدا کنه.
8.چه شیرین بوده این کوچولو
از وقتی اینترن شدم خاطراتتون در مورد مریضا برام ملموس تر شده!

ممنون از لطفتون
خب پس درک میکنین که چی میگم دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد