جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (ازنظر خودم) جالب (119)

سلام

۱. به مرده گفتم: توی خونه هیچ داروئی نخوردین؟ خانمش گفت: دارو نخورد فقط روزی دوتا سیگار!

۲. خانمه توی ماه آخر بارداری با درد شکم اومده بود و گفت: قرار بود سزارین کنم. گفتم: برای کی براتون نوبت سزارین زده بودند؟ گفت: هفته پیش. گفتم: پس چرا نرفتین؟ گفت: گفتم صبر کنم ببینم چی میشه؟!

۳. به مرده گفتم: چند سالتونه؟ مرده از همراهش پرسید: من چند سالمه؟ همراهش هم گفت: فکر کنم چهل و هفت یا هشت!

۴. به خانمه گفتم: چیز ناجوری نخوردین که مسموم شده باشین؟ گفت: نه امروز ظهر غذا دوغ و هندونه خوردم!

۵. (۱۲+) مرده گفت: اون قدر خلط دارم که باید هی بکشم پائین!

۶. به مرده گفتم: توی خونه هیچ داروئی نخوردین؟ گفت: یه داروخونه رو خوردم. مختصر و مفید!

۷. یه پسر هفت هشت ساله رو که زمین خورده بود آوردند که پیشونیش زخم شده بود. وقتی رفتم بالای سرش گفت: چندتا بخیه میخواد؟ برای اینکه نترسه گفتم: یکی. بخیه اش کردند و رفتند. نیم ساعت بعد دوباره آوردندش و گفتند تازه متوجه یه زخم دیگه زیر موهاش شدیم! وقتی رفتم بالای سرش بچه داد زد: چرا اون بار دروغ گفتی؟ گفتی فقط یه بخیه میخواد اما چندتا بخیه خورد!

۸. نسخه پیرمرده رو که نوشتم دستشو گذاشت روی میز و بلند شد. بعد گفت: میبینی؟ یه زمانی من این میزو بلند میکردم حالا این میز باید منو بلند کنه!

۹. دوتا پسر مست اومدند توی مطب. به اونی که نشسته بود روی صندلی گفتم: بفرمائین. گفت: ببین آقاپسر ........ که شلیک خنده دومی بلند شد. بعد هم از مطب رفت بیرون و پشت سر هم شماره میگرفت و به دوستاشون میگفت: .... رو بردم دکتر. به دکتره گفت آقاپسر!

۱۰. پیرزنه گفت: هرروز صبح که از خواب بیدار میشم کمرم تا دو روز خشک میشه!

۱۱. مرده گفت: چندوقت پیش اومدم اینجا پیش خانم دکتر دفترچه مو مهر کرد که برم پیش متخصص اما وقتش گذشت. دوباره برام مینویسین؟ گفتم: باشه. گفت: اون وقت شما هم مهر خانم دکترو میزنین؟!

۱۲. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: دوتا برگ دیگه از دفترچه ام مونده میشه بکنینشون؟ گفتم: چرا؟ گفت: آخه میخوام فردا برم شهر. گفتم یهو دفترچه مو هم عوض کنم گفتم شاید اگه برگ داشته باشه ایراد بگیرند!

پ.ن۱: ظاهرا این بار اکثر خاطرات مال آقایون بود!

پ.ن۲: حالا که وبلاگستان وبلاگهائی که به مدت یک ماه آپ نشن از لینکهام حذف میکنه تصمیم گرفتم لینکدونیمو به حالت اولش برگردونم. یادمه که یه سطر از کدهای قالب وبلاگمو حذف کردم تا کدهای وبلاگستان قابل نمایش شدند اما حالا هرچقدر فکر میکنم نمیفهمم چی بود؟! اگه دوستانی که قالبشون مشابه منه کمک کنند ممنون میشم! (توی بخش ویرایش قالب وبلاگ همه شون از این وبلاگ جدیدی هاست مال من نیست!)

پ.ن۳: برای عماد یه کتاب درباره گیاهان خریدیم که ظاهرا حسابی جذبش کرده. چند روز پیش هم این نوشته رو چسبونده روی در اتاقش. خودمونیم از همین حالا خوش اشتها هم هست!

نظرات 83 + ارسال نظر
نقی پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:27 ب.ظ http://asam20.blogfa.com

عجب حالی میکنید با این مریضا!!
لینکتون میکنم!مایل بودید یه سر بیاید در خدمتم!

ما فقط حال دارهارو مینویسیم
شما لطف دارین مزاحم میشم

خانوم سین پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:54 ق.ظ http://miss-siin.blogfa.com/

سلام یا عسکتون تار بود یا چشای من ضغیف شدهفقط دعوت ب همکاریشو تونستم بخونم

سلام
شاید هم هردو!
متن کاملشو درجواب یکی از دوستان نوشتم

مرسده پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:16 ق.ظ http://avaiezendegi.blogfa.com

سلام آقای دکتر
مورد 2 یعنی یک هفته خودش نوبت عملش رو عقب انداخت
4.دوغ و هندونه
آخی دلم واسه مورد8 سوخت
دعوت به همکاری عماد هم عالی بود خوشم میادازالان رو خانم بودن دستیارش تاکیدداره من همین جا اعلام همکاری با عماد رو میکنم از اونجایی که بیشتر دوران بچگیم رو توگلخونه کنارپدر بزرگم بودم دراین زمینه با تجربه هم هستم فقط بایدبا عماد سرحقوق و این چیزا به توافق برسیم که ببینم ارزششو داره که درس و دانشگاه روبذارم کنار

سلام
البته ممکن بود اتفاق های بدتری هم بیفته
آره دوغ و هندونه!
واقعا
ممنون به عماد ابلاغ میکنم ببینم چی میگه

یوکابد پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:16 ق.ظ

1
2 آدم محتاطی بوده خوب عیبی نداره
4آخی بدیس ک میگفتین یه کله پاچه هم میزدی روش!
7 حتما تو راه برگشت به این فکر میکرده که ازتون انتقام بگیره
8بسیارجالب بود
9شما هم دوتا میخوابوندین پشت کله شون!
10پس کلا کمرش دائم الخشکه!
11میگفتین آره همون مهره فقط اسمش فرق داره
دم عماد گرم خیلی باحال بود

ممنون از نظرتون
9. نکنه تا حالا آدم مست ندیدین؟! خودشون آماده دعوا بودند اگه من هم میزدمشون که دیگه هیچی

علی کور سروستونی چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:26 ب.ظ

سلام آقا پسر ( حسن کور ) اگه یه ته استکان از مورد 9 برا ی پیرمرده تجویز میکردی میزو دکترو اتاق و همه رو با هم بلند میکرد ای خدا من دارم فکر میکنم که یه قاچ هندونه با یه لیوان دوغ چه مزه و طعمی داره !!! شده حکایت ملا نصرالدین که میگه مو هام درد میکنه . میگن چی خوردی ، میگه نون و یخ !!!! بهش میگن نه دردت به درد آدم میبره نه غذات شاد باشی

سلام از ماست
راست میگینا به عقل خودم چرا نرسید؟!

physio چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:21 ب.ظ

سلام دکتر مورد 4 مگه تو این فصل سرد ادم دوغ و هندونه میخوره نکنه خانمه از شاخ آفریقاست
8حقیقته محضه همه ماست فقط میترسم فردا بگن از دکتر شریعتیه
9
به عماد بگین با مشکی بنویسه باورکنین چشمم10/10بود ولی الان شاید به7 رسیده باشه از بس سعی کردم نوشته رو بخونم نشد

سلام
مورد 4 یکی از خاطراتی بود که از چند ماه پیش توی نوبت بود و تازه وقت نوشتنش شد!
چشم به عماد میگم!

وکیل چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:37 ب.ظ

آخ آخ ببخشید دکتر جان، خستگی چشمه دیگه، تقصیر پایان نامه است
گهی میز به پشت و گهی پشت به میز!
برای رفع خستگی چشمم میخورم مویز!

خواهش میگردد

شیرین چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:32 ب.ظ http://SILVERSKY5.BLOGFA.COM

راستی دکتر من موندم شما این سن مناسب واسه بعضی از موارد رو چطوری محاسبه میکنین؟؟؟
مثلا مورد 5 چرا مثبت سیزده نباشه؟!!!

مثبت سیزده باید یه کم مثبت تر از این باشه!!

mahtab چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:51 ب.ظ http://neveshtehayemahtab.mihanblog.com

آها پیرمرده8 بود!

دقیقا

aban91 چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:43 ب.ظ http://www.21mehromah.blogfa.com

ممنونم بابت لطفتون
یه بار پدرم توی یه بیمارستانی بستری شد...
کنار پدرم یه پیرمرد بستری بود که خیلی مهربون بود و البته خیلی هم محتاج و نیازمند مهربانی اطرافیان...بچه هاش کمتر می موندن پیشش...وقتی آب میخواست یا می خواست بره دبلیوسی کمکش می کردم...
بعدش یکی از آشناهای مسن که اومده بود عیادت پدرم همونجا و توی سالن بهم گفت اون پیرمرده رو می شناسه و اون یه زمانی پهلوون و یلی بوده توی زمان خودش..از اونا که حتی گاهی قلدری می کرده و بزن بهادری هم کرده....اونجور که تمام محله شون (اطراف شهرمون بوده) حسابی ازش حساب می بردن...حتی لقبش هم پلنگ بوده...
و من خیلی فکری شدم...آنچنان مردی تبدیل شده بود به یه انسان عاجز و نیازمند و ضعیف که هیچ کاری ازش برنمیومد!
حرف اون پیرمرده در پست شما منو یاد این پیرمرد و آدم های دیگه مثل اون انداخت...

خواهش
پس یه مقدارش هم تقصیر خودش بوده!

نئو چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:44 ب.ظ http://neoone.mihanblog.com

سلام دکتر
8خیلی خوب بود.
هعییییییییییییی

از همه باحال تر عماد بودا!...

سلام
ممنون
من هم هعیییییییییی
واقعا

مهران چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:41 ب.ظ http://daneshjoyepezeshki.mihanblog.com/

این عمادتون بزرگ بشه چی میشه؟

یه عماد بزرگ!

آنا چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:45 ب.ظ http:///gandom1359.persianblog.ir

ممنون

مهتاب چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:00 ب.ظ http://neveshtehayemahtab.mihanblog.com

وای اون پیرمرده9 خیلی حرف جالبی زد دلم سوخت واسش.
مگه شما دوغ با هندونه نمی خورین؟
لابد خرمارم بدون هسته میخورین!! چه ادمایی!

کدوم پیرمرد 9 آیا؟!
نه به اندازه شما!
چه کنیم دیگه؟ دارندگیه و برازندگی

وکیل چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:53 ب.ظ

سلام دکتر جان
١- خوب سیگاری ها سیگارو دارو میدونن، مثلا میگن میکشیم آروم شیم!
٢و٣-
٨- گهی میز به پشت و گهی میز به پشت!
در مورد عماد خان گُل: خوب چیکار کنه؟ هر جا آگهی نگاه کنی همینو نوشتن! خوب بچه ها از بزرگترا الگو میگیرن دیگه! جدیدا تو آگهی شرکت هایی که نیاز به وکیل دارن هم مینویسن وکیل پایه یک خانم!
ایام به کام.

سلام
8. این که هردوشون یکیه که!
ممنون

بهار چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 04:43 ب.ظ

دوست عزیز سلام
مثل همیشه عالی بود. از خوندن دوباره مطالبتون تو مجله سپیدهم لذت میبرم. مورد 8 بغضیم کرد. کاش ما بشیم عصای دستشون و همدم دلشون!
شاد باشید

سلام
از لطف شما ممنون
اون دوستان هم مثل شما به من لطف دارند

سودی چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 04:35 ب.ظ http://peyghamesoroush.persianblog.ir

2-
5- چرا +12
8- واقعا تأمل برانگیز بود . خیلی منو به فکر برد
پ ن 3: ای جان

ایضا
پس مثبت چند؟
واقعا
ممنون

اقای حس هفتم چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 04:12 ب.ظ http://seventhhess.persianblog.ir/

میگم این بچه چرا از الان اینقدربدخطه!! نکنه ایشون هم میخواد در آینده دکتر بشه!!!
یه موضوع مهم دیگه: شما از الان داری با کشاورزی و گیاهان اشناش می کنی بزرگ که شد میشه مهندس کشاورزی و اونوقت هیچ دستیاری طرفش نمیاد...

قبول دارم خط خودم هم توی بچگی زیاد جالب نبود! (پسر کو ندارد نشان از پدر!)
یعنی این جوک به ولایت شما هم رسیده؟ :دی

آسیه چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 04:12 ب.ظ

خوندمش

عماد و عسل کوچلورو از طرف من ببوسین

خدارو شکر
چشم ممنون

آسیه چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:47 ب.ظ

سلام آقای دکتر
برای مورد 2 چی کار کردین ؟
3 و 6 و 10 خیلی خنده دار بودن
مورد 8 دلم براش سوخت
راستی من نتو نستم خط عمادو بخونم

سلام
با حداکثر سرعت فرستادمش بیمارستان
ممنون
واقعا
توی جواب یکی از کامنتهای همین پست نوشتم که چی نوشته!

شیرین چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:20 ب.ظ http://SILVERSKY5.BLOGFA.COM

مثل اینکه تو نظر قبلیم اشتباه نوشتم پ ن 4...شما بخوانید پ ن 3

بله متوجه شدم

شیرین چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:19 ب.ظ http://SILVERSKY5.BLOGFA.COM

2. حالا این صبر کردنا فایده ای هم داشت؟؟؟
4. دوغ و هندونه که طبیعیه!!!!تو مغزش برای کلمه ناجور تعریف درستی نداشته...
6. خدا خیرش بده صادقانه جواب داده...
7.بچه هم بچه های قدیم....دکتر اون ما بودیم میگفتن آمپول درد نداره باور میکردیم اینا اصطلاحا بهشون میگن گودزیلا...!
پ ن 4:خدا براتون حفظش کنه بامزه بود..

چه فایده ای آیا؟!

واقعا
تازه بعدش که بوسش میکردن تا دردش خوب بشه!
ممنون خدائیش تونستین خطشو بخونین؟!

یاس چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:10 ب.ظ http://www.soundsoflife.blogfa.com

شماره 8 تامل برانگیز بود :)

میتونین از pipes yahoo برای ساخت لینکدونی چرخون استفاده کنین. من از همون زمان که گوگل ریدر نابود شد، اینو درست کردم و خیلی هم خوب کار می کنه و مشکلی ندارم باهاش.
اینم لینک آموزش ساختش:
http://sinsin7.persianblog.ir/post/126/

واقعا
خیلییییییییییییییییییییییییییییی ممنون
خیلی بهم کمک کردین
البته امروز فرصت درست کردنشو ندارم
انشاءالله به زودی

آذرخش چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:03 ب.ظ http://asarakhsh.persianblog.ir

به بچه ها دروغ نگیم، سعی کنیم جواب قطعی ندیم، قول الکی هم بهشون ندیم.
حرف پیرمرد فلسفه عمیقی داشت! همیشه درگیر اینیم که به روزی...

قبول دارم اما فقط برای آروم کردنش بود بدجور داشت جیغ و داد می کرد
واقعا و ایضا

آزیتا چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:05 ب.ظ

نوشته عماد باز نمیشه دوس دارم ببینم

نوشته دعوت به همکاری
به یک گیاه شناس خانم جهت دستیار نیازمندیم

اقای حس هفتم چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:49 ق.ظ http://seventhhess.persianblog.ir/

هورا... به افتخار همه اقایون که به اندازه کافی سوتی دادن و مسند صدر نشینی رو از خانمها گرفتن!!
1- 9- بیچاره چشماش قیلی ویلی می دیده پیرمرد55 ساله رو یه پسر18 ساله دیده.
12قضیه اون یاروئه اس که داشته برف می خورده که سرما بخوره که پنی سیلین تاریخ نزدیکش رو بتونه استفاده کنه
پ ن : خب از همین الان باید تمرین کنه که چی خوبه چی بد...

فقط همین یه بار بود!
55 ساله؟ کی؟
واقعا
این که دیگه حسابی واقعا!

aban91 چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:26 ق.ظ http://www.21mehromah.blogfa.com

نسخه پیرمرده رو که نوشتم دستشو گذاشت روی میز و بلند شد. بعد گفت: میبینی؟ یه زمانی من این میزو بلند میکردم حالا این میز باید منو بلند کنه!


عالی بود...عجب حرفی گفته این پیرمرده...

دستتون درد نکنه برامون این خاطرات رو می ذارین. خیلی وقته می خونمتون اما حوصله نمی کردم کامنت بدم ولی اینبار حرف این پیرمرد بدجور تحریکم کرد که تحسینش کنم و نیز تشکر از شما!

شما لطف دارین
امیدوارم این اولین کامنتتون آخرین کامنتتون نباشه

شلیل چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:45 ق.ظ http://ghalbamzand.blogfa.com

سلام دکتر
8. جوانی کجایی که یادت بخیر
9.

دکتر خودمونیم خاطرات خانما خنده دار تره[:S017:

پ . ن. 3 -عماد جان یکم پررنگ تر بنویس چشمامون ضعیفه نمتونیم بخونیم

]

سلام
هیییی
ایضا
موافقم
شرمنده

بنیامین چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:36 ق.ظ http://blog.benyam.in

خوشبحالت که عماد و داری! بچه کلی انگیزه س برای آدم! برای ادامه زندگی! برای پیشرفت و ...

خب شما هم یه عماد داشته باشین!

فروز مامان دیانا چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:52 ق.ظ http://diananini.blogfa.com

سلام آقا پسر پست جدیدتون بامزه بود مثل همیشه

آخی دلم برای مورد 8 سوخت

سلام ممنون
واقعا

روزهای پیلگی چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:35 ق.ظ

2. یهو دیدی دلش خواست یه سال دیگه هم صبر کنه ببینه چی می‌شه!! انقد این آدمای صبورو دوس دارم!!

مگه فیل بود!
راستی چه عجب؟

طاها چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:09 ق.ظ http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام دکتر
مثل همیشه جالب بود و خوندنی،نمیدونستم بچه های این دوره زمونه نسبت دروغ اینقدر حساسن!!!
شاد باشی دکتر عزیز

سلام
باور کن اگه میتونست باهام دست به یقه می شد!
شما هم همین طور

اسطوره چهارشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:27 ق.ظ http://oos2re.blogsky.com

شماره 3 دقیقا برا منم اتفاق افتاده
به طرف تو تاکسی گفتن پدرجان چند سالته گفت والا منکه سواد ندارم!!!


پس این مسائل مختص ولایت ما نیست!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد