جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (109)

سلام

۱. به خانمه گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: شرمنده دیگه هیچ ناراحتی ندارم!

۲. مرده گفت: از دیروز دو سه روزه که مریضم!

۳. مرده رو برای تعویض پانسمان آوردند. گفتم: از بلندی افتادین؟ همراهش گفت: بله از بلندی افتاده روی یه نفر دیگه!

۴. خانمه یه توده روی دستش بهم نشون داد و گفت: این چیه؟ گفتم: داره بزرگتر میشه؟ گفت: نه ولی قبلا کوچیک تر بود!

۵. خانمه رو سگ گاز گرفته بود. براش دارو نوشتم و گفتم: دیگه که ناراحتی نداشتین؟ گفت: چرا مانتوم هم پاره شد. هشتاد و پنج هزار تومن پولشو داده بودم!

۶. مرده گفت: سرما خورده ام. نمی دونم آمپول میزنم یا کپسول باید بخورم!

۷. نسخه پیرمرده رو که نوشتم به پشتی صندلی لم داد و گفت: منو نشناختین نه؟ گفتم: نه! شما؟ گفت: خب اشکالی نداره اما من توی سریال .... که اطراف اصفهان پر شده بود نقش .... رو داشتم!

۸. یکی از خانم های مسئول تزریقات دفترچه بچه شو آورد و گفت: بچه ام مریض شده. به دکتر .... (متخصص کودکان) زنگ زدم که گفت باید این داروهارو بهش بدم. حالا شما این داروهارو توی دفترچه اش می نویسین؟ گفتم: باشه مشکلی نیست. گفت: البته ببخشین که نیاوردمش پیش خودتون. اگه میدونستم که استادی مثل شما (!) شیفته اصلا به دکتر .... زنگ نمی زدم!

۹. خانمه گفت: دکتر برای بچه ام آزمایش مدفوع نوشته اما از دیروز مدفوع نکرده. نمی شه به جاش آزمایش ادرار بده؟!

۱۰. مرده گفت: می شه آدرس مطب اون خانم دکتری که اون روز برام این نسخه رو نوشت بهم بدین؟ به نسخه اش نگاه کردم و گفتم: اینو که خودم نوشتم! گفت: نه من مطمئنم که یه خانم دکتر بود!

۱۱. به خانمه گفتم: نوار قلبتون یه کم مشکل داره. برین یه متخصص قلب هم ببیندتون. گفت: اون وقت نوارمو هم ببرم؟!

۱۲. پیرزنه گفت: با این همه درد و مرض هنوز زنده مونده ام. البته دور از جون شما!

پ.ن۱: میدونین این خاطرات مال چند وقت پیشه؟ یکی شونو هرچقدر فکر کردم یادم نیومد جریانش چی بود که خلاصه شو نوشتم؟!

پ.ن۲: صبح رفتم توی یه مرکز روستائی که دیدم دارند توی قفسه های داروخونه دارو می چینند. گفتم: دارو آوردند؟ گفتند: آره بیا ببین. نگاه کردم و دیدم دوتا پماد تتراسیکلین چشمی اومده و پنج تا شیشه آموکسی سیلین  ۱۲۵ و .... گفتم: چرا این قدر کم؟ گفتند: اعتراض که کردیم گفتند شاید دفعه بعد دیگه همینو هم نتونیم بیاریم!

پ.ن۳: قراره از شنبه کارم توی مرکز ترک اعتیاد شروع بشه بالاخره! 

پ.ن4: چقدر وحشتناکه وقتی آدم بفهمه یکی از پرسنلش توی یکی از درمونگاه های شهر اسمشو نبر (البته اهل اون شهر نبود) بعد از گرفتن انتقالی و برگشتن به شهر خودش به دلیل تجاوز به خانم دکتر محل کارش اعدام شده.

نظرات 60 + ارسال نظر
دکتر نگار سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:32 ب.ظ http://drnegar.lxb.ir

وای بیچاره خانم دکتره.
دلم خیلی سوخت

ایضا

آذرخش سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:27 ب.ظ http://asarakhsh.persianblog.ir

بعضی خاطره ها حالب بودن، اما پ.نوشت آخر، همه چی رو ختم کرد!
وحشتناکه

شرمنده

مریم سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:25 ب.ظ

سلام دکتر.
عالیه!
امیدوارم که فعالیت جدیدتون در مرکز ترک اعتیاد همراه با موفقیت و بیشرفت باشه.

سلام
ممنون

مینا سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 09:09 ب.ظ

سلام.
7 - مردم چه انتظاراتی دارند آخه دکترربولی در آستانه میانسالی با این همه وام و قسط هوش و حواس نداره.
ازش امضا گرفتید؟
راستی دکتر منو نشناختین نه؟
خب اشکالی نداره من همونیم که قبلا کامنت میذاشتما.
وبلاگ قشنگی دارید.شاد باشید.

سلام
همینو بگو با اون نقش درپیتش!
واقعا شما خودتون هستین؟!
ممنون

فاطمه سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 08:37 ب.ظ http://www.radepayegol.blogfa.com

بعضیا زبون خوبی دارن مثل مورد 8

پ.ن4خیلی وحشتناکی بود.

واقعا
میدونم

دکتر پرتقالی سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:00 ب.ظ

اسبه او یه ابشار اطراف بهشعر تو مازندران . فوق العادست. کارتون الن لیون یادتون نیست؟ از عماد بپرسین

ممنون از راهنمائی تون
راستش اسم آلن لیون آشناست شاید یه مقدار فکر کنم یادم بیاد!

منصوره سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 06:01 ب.ظ http://midwifery2012.blogfa.com

تازه دیدم خودمووووووووسپاس فراوان دکتر فقط اینکه چرا2بار اسمم اومده کنار صفحتون

خواهش
واقعا؟
برم درستش کنم پس

فروز مامان دیانا سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:58 ب.ظ http://diananini.blogfa.com

یه سوال ؟ شما همون موقع که این مسائل پیش میاد جایی یادداشت میکنید یا اینکه به ذهن میسپارید ؟
امیدوارم کار جدید همراه باشه با خاطرات بامزه ی زیاد

متاسفم برای اون خانوم

اوائل که هنوز آلزایمر اثر نکرده بود به ذهن میسپردم اما الان اگه یادداشتشون نکنم چند ساعت بعد دیگه به یاد نمیارمشون
من هم همین طور

منصوره(مامای مهربون) سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:56 ب.ظ http://midwifery2012.blogfa.com

اخ جوووووووووووووون بازم خاطره
1.خب چرا مشکلی نداشتههههههه؟؟؟؟اینجا جا داشت یه اخمی میکردین بهش تا مشکلاتش یادش بیاد
2.تا امروز دقیقا میشه چند روز؟
3.طفلی اون یه نفر
4.اینو دیگه خداییش راس گفته.مثه من حرف ززده
5.خیلیییییییییییییی باحال بوددددددد.پول مانتوشم از شما میخواسته ایا؟
6.مثه من بوده این.منم همیشه التماس میکردم به دکترا که برام امپول بنویسین ولی نمینوشتن
8.راس گفته خب استاااااااااااااااد
10.این دیگه کی بودهههههههههههههههه
11.
12.چه ربطی داشت اخه به شمااااااااااااااااااااااا نسبت داده
پ.ن4چه وحشتناااااااااااااااااااااااک

ممنون از نظرتون
شرمنده که به تک تکشون جواب نمیدم

سودی سه‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 05:33 ب.ظ

ممنون که خنده رو به لبامون میارین. ولی مشخص فوق العاده نکته سنج هستین. از وقتی با وبتون آشنا شدم وقتی میرم دکتر خیلی مواظب حرف زدنم هستم. در مورد آخری هم فقط میتونم بگم واقعا متاسفم واسه اون خانم و همه ی خانمها

خواهش
ممنون
من هم همین طور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد