جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خونه

سلام

وقتی این خونه رو خریدیم و بهش اسباب کشی کردیم به آنی گفتم: دیگه خونه مونو هم خریدیم و تا مدتها اینجا هستیم. دیگه میتونیم کلی پول صرف سفر و خوش گذرونی بکنیم!

اوائل هم واقعا خوشحال بودیم. اما وقتی زمستون شد و دیدیم از پنجره های آپارتمان شمالی مون فقط صبحها آفتاب داریم اون هم یه کم و برای یکی دو ساعت حالمون گرفته شد. بخصوص که خونه اصولا جای لوله بخاری هم نداشت و پکیجش هم به اندازه کافی خونه رو گرم نمیکرد. 

خلاصه که یکی دو زمستون نسبتا سختو پشت سر گذاشتیم. باز خدارو شکر که توی این دو سال زمستون سختی نداشتیم.

وقتی دیدیم مجبوریم د.ی.ش مونو بگذاریم روی پشت بام و هرچندوقت یک بار دیگه اثری ازش نیست حالمون بیشتر گرفته شد.

مدتی پیش آسانسور آپارتمانمون هم خراب شد ولی تا چند روزی درستش نکردند چون کلی از همسایه های محترم پول شارژشونو نمیدادن و میگفتن ما که طبقه های پائین هستیم و با آسانسور کاری نداریم!

و وقتی عسل به دنیا اومد و دیدیم داریم عیالوار می شیم دیدیم دیگه این خونه جای موندن نیست! چون میدونستیم که به زودی جامون تنگ میشه و با این وضع تورم اگه امروز خونه رو عوض کنیم بهتر از فرداست.

پس گفتیم: اول یه جا رو پیدا میکنیم و زیر سر میگذاریم، بعد خونه رو میفروشیم.

چند هفته ای هرروز عصر می رفتم دنبال خونه که بیشتر بنگاه دارهای محترم هم میگفتند: شما اول پولتونو بیارین تا بعد صحبت کنیم و این باعث شد به یکی دوتا بنگاه هم بگیم که یه آپارتمان برای فروش داریم. اما ما همچنان قصد فروش زودتر از خریدو نداشتیم تا اینکه یه بنده خدائی اومد و آپارتمانو دید و وقتی قیمتی بالاتر از قیمت بنگاهو بهش گفتم و او هم بلافاصله قبول کرد دیدم حیفه که این مشتریو از دست بدیم.

خونه رو همون شب قولنامه کردیم و این بار خیلی جدی تر برای پیدا کردن خونه شروع به گشتن کردیم. طوری که الان توی ماشین آدرس شصتادتا خونه فروشی هست.

تا اینکه همون طور که توی این پست گفتم یه خونه پیدا شد که آنی حسابی پسندیدش بخصوص که سه خوابه هم بود و به درد چند سال بعد هم که عسل به یه اتاق جدا نیاز پیدا می کرد هم می خورد. اما فروشنده یکدفعه قیمتو بالا برد و معامله به هم خورد.

مدتی پیش هم یه خونه خیلی خوب دیدیم که تنها ایرادش جای نامناسبش بود.

اما شنبه پیش رفتم توی یکی از خیابونهای ولایت که چندتا بنگاه کنار هم توش هست. رفتم توی یه بنگاه که گفتند صاحبش رفته یه خونه ببینه. حدود بیست دقیقه نشستم و دو سه بار هم هوس کردم که بلند بشم و برم یه بنگاه دیگه اما این کارو نکردم تا این که بالاخره صاحبش اومد.

وقتی شرائطمو بهش گفتم گفت: اتفاقا همین الان رفته بودم یه آپارتمان ببینم که به درد شما میخوره. بیائین برین ببینینش. کلیدو از صاحب بنگاه گرفتم و رفتم دنبال آنی و با هم رفتیم و خونه رو دیدیم و انصافا هردومون ازش خوشمون اومد.

یه واحد توی یه آپارتمان آروم که به گفته یکی از همسایه ها تا حالا پای مامورین بردن د.ی.ش بهش باز نشده بود!

رفتیم سراغ خریدنش. چون یکشنبه شیفت بودم قرار نوشتن قولنامه رو گذاشتیم برای دوشنبه که فروشنده محترم نیومدند و چون من سه شنبه هم شیفت بودم قرار موکول به چهارشنبه شد.

چهارشنبه هم فروشنده گرامی زنگ زدند و فرمودند: من اصلا یادم نبود که امشب عروسی دعوت داریم! قرارمون برای پنجشنبه. و عصر پنجشنبه یه پیامک از صاحب بنگاه برام اومد که قرارمون برای شنبه!

در همون حال که مشغول حرص خوردن بودم یکی دیگه از بنگاه داران محترم بهم زنگ زد که: هنوز خونه نخریدین؟ گفتم: نه! گفت: یه نفره که خونه اش بیشتر از اینها می ارزه اما به شدت پول لازمه. رفتم و خونه رو دیدم و خدائیش پسندیدم. اما مسئله این بود که باوجود اینکه قیمت مناسب بود کلی پول کم می آوردم. به هرحال آنی رو هم بردم تا خونه رو ببینه و او هم حسابی پسندید.

و درنهایت همین چند ساعت پیش خونه رو قولنامه کردیم. اما چون فروشنده محترم داره یه جای دیگه خونه می سازه قرار شد تا خرداد سال بعد هیچکدوممون اسباب کشی نکنیم (ممنون از خریدار خونه خودم که بهم اجازه داد)

به این ترتیب ما از خرداد سال آینده در خونه ای زندگی خواهیم کرد که طبقه همکفه با یه حیاط اختصاصی که هیچکس حتی روش دید هم نداره. ضمن اینکه بیست و پنج متر از خونه فعلیمون بزرگتره و توی یکی از بهترین محله های ولایت هم واقع شده.

اما فقط یه مسئله کوچیک داره و اون هم اینکه کلی پول کم میاریم! و باید علاوه بر پول این آپارتمان قید همه پس اندازمونو هم بزنیم و کلی هم از این و اون قرض بگیریم و تقریبا همه طلاهای آنی رو هم بفروشیم! موعد چک هامون هم روز یکشنبه آینده است و بعد توی هفته بعدترش و یکی هم توی آبان. بقیه اش هم برای انتقال سند و تحویل کلید.

خلاصه که اگه دیدین از چند هفته دیگه این وبلاگ آپ نمی شه بدونین که باید با کمپوت بیائین ملاقاتم!

راستی کسی هست یه مقدار بهم قرض بده تا چند ماه دیگه؟! 

نظرات 56 + ارسال نظر
من و هسملی شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:32 ق.ظ http://manohasmali.blogfa.com


مبارکه به سلامتی، تبریک میگم به شادی

ممنونم

[ بدون نام ] شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 05:06 ق.ظ

.

پری خاموش شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 05:01 ق.ظ

چرا وبلاگتون نصفش شبه نصفش روز؟

خودمم نمیدونم
حتی برای مسئولین بلاگ اسکای هم نوشتم اما جوابی نیومد

miss-apple شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:04 ق.ظ

خب خیلی مبارکه ...
مطمئنم همه چی از جایی که فکرش رو نمی کنید جور می آد ...
شما و آنی خیلی آدمهای مهربون و خوبی هستید و مطمئنم خدا هم کمکتون می کنه ...
امیدوارم شما هم زودتر طلاهای آنی رو جبران کنید ...
.
.
.
دکتر فقط بگووووو چقدر می خوای؟!!! بخدا زیر ۵۰ بگی ناراحت می شما!!!
ببینید اگه یه ۵ سال دیگه پول لازم داشتید ۱۰۰ تا بهتون کمک می کردم!تا اون موقع قراره پول دار شم!
ایشاالله واسه خرید ویلاتون کمکتون می کنم!!!

ممنون
حتما
نه بابا راضی به زحمت شما نیستیم!

زری* شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:32 ق.ظ http://mydaysofveto.persianblog.ir/

من دلار دارم واسه قرض..مردش هستین ایا؟!

چطور پس میگیرین آیا؟
و چه موقع؟

آناهیتا شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:26 ق.ظ

سلام ,تبریک میگم,امیدوارم با خوبی و خوشی برید به خونه جدیدتون .

سلام ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد