جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۵۴)

سلام: 

این پست عبارت است از آخرین بخش خاطرات معاینه کودکان بدو ورود به دبستان (که کار من در اونجا دو روز پیش تموم شد) با چند خاطره از شیفتهای این روزها که بقیه شون میمونه برای بعد: 

۱. خانم «ا» (مسئول بهداشت مدارس شبکه) اومدند بازدید پایگاه و فرمودند: از این به بعد توی جدول سابقه پزشکی کودک و والدینش اگه یه بیماری وجود نداشت خط تیره بزنین. گفتم: مگه خودتون نگفتین امسال دیگه لازم نیست خط تیره بزنین؟ گفت: چرا من گفتم اما امروز دیدم توی اون یکی پایگاه دارن خط تیره میزنن! 

۲. ایشون همچنین فرمودند: دیگه قسمت تماس کودک با دود سیگارو برای بچه هائی که پدر سیگاری دارند تیک نزنین این فقط مال بچه های کلاس اوله که خودشون سیگار میکشند!!  

۳. به خانمه گفتم: شوهرتون سیگار میکشه؟ گفت: بله. وقتی دید دارم تیک میزنم گفت: البته یه طوری میکشه که هیچکس متوجه نمیشه! 

۴. گوشهای بچه رو نگاه کردم و میخواستم توی قسمت معاینه گوش تیک بزنم که پدرش گفت: لطفا یه بار دیگه گوششو ببینین. گفتم: چرا؟ گفت: من دقت کردم سر این وسیله تون (اتوسکوپ) به اندازه کافی توی گوشش فرو نرفت! 

۵. به خانمه گفتم: بچه تون سابقه هیچ بیماری خاصی نداره؟ گفت: چرا وقتی سرما میخوره سرفه میکنه! 

۶. یکی از بچه ها به محض ورود به اتاق شروع کرد به گریه کردن. مادرش گفت: شرمنده این همیشه از روپوش میترسه (مسئله اینه که من روپوش نداشتم!) 

وسط نوشت: اما خدائیش یه مدتی از دست مریضهای ناجور راحت بودیم. 

و حالا خاطرات شیفتها: 

۷. دوتا پسر جوون یه پیرزن حدودا ۹۰ ساله رو آوردند. بعد از شرح حال و معاینه شروع کردم به نوشتن نسخه که یکی از پسرها آروم گفت: ببخشید میتونین یه چیزی بنویسین که شرشو بکنه؟! 

۸. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: بدن درد دارم٬ من شعار نمیدما واقعا بدنم درد میکنه! 

۹. با ماشین شبکه میرفتم سر شیفت که متوجه شدم راننده محترم محو تماشای «یه نفر» توی خیابونه. وقتی آقای راننده دید دارم نگاه میکنم گفت: این که چیزی نیست یه بار اونقدر به یکی نگاه کردم که حواسم پرت شد ماشین افتاد توی جوی آب! 

۱۰. به دختره که با سرماخوردگی اومده بود گفتم: سردرد هم دارین؟ گفت: وقتی سالم بودم نه ولی حالا چرا! 

۱۱. میخواستم برای یه بچه سرماخورده دارو بنویسم که مادرش گفت: راستی این بچه به استامینوفن حساسیت داره. گفتم: یعنی اگه بخوره چی میشه؟ گفت: دمای بدنش میاد پائین! 

۱۲. میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم گفتم: الان هیچ داروئی مصرف نمیکنین؟ گفت: چرا به خاطر «افسردگی بعد از زایمان» دارم قرص میخورم. گفتم: پس بچه هم شیر میدین؟ گفت: نه بچه ام بلافاصله بعد از تولد مُرد. بعد سرشو آورد جلو و گفت: اما هنوز یه کم شیر توی سینه هام هستا! 

۱۳. مَرده گفت: اینجا رفتم پیش دکتر ... آدرس دکتر .... رو بهم دادند که برم اونجا آدرسو نگاه کنین ببینین از کدوم طرف باید برم بعد همینطور که داشت کاغذو میداد دستم پرسید: راستی سواد دارین؟؟!! 

۱۴. پیرزنه با فشار خون بالا اومد. یه قرص کاپتوپریل گذاشتم زیر زبونش که بعد از چند دقیقه اومد پائین. ازش پرسیدم: برای فشار چه قرصی میخورین؟ گفت: هیچی هر روز صبح میام اینجا یه قرص میگذارن زیر زبونم! 

پی نوشت: الان دو روزه که توی گوگل ریدر کنار وبلاگم وبلاگهائی که آپ کردن مثل همیشه توپر نوشته میشن اما مثل همیشه توی لینکها نمیان بالا کسی میدونه چرا؟

نظرات 65 + ارسال نظر
سیب پزشکی سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:26 ب.ظ http://medapple.com

دکتر جان اینجا را ملاحظه بفرمایید:

http://www.medapple.com/site/2011/08/5-top-blogs/

چشم

دکی جون سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 ق.ظ http://manodustegolam.blogfa.com

۱.حالا دفعه بعد میبینین میگن جای خط تیره ضربدر بزنین اخه اونا ضربدر میزنن!
۲.میخواستین بگین تازه نهضت سواد اموزی ثبت نام کردم یه دوجلسه هم رفتم میتونم بخونم!
راستی اگه حوصلشو داشتین لینکمان بنماید ممنان و متشکر

لابد
چشم
مزاحم میشویم

من و هسملی سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:03 ق.ظ http://manohasmali.blogfa.com/

یعنی میخواستن بمیره! آخه

شماره 9 چه به هیز بودنش افتخار هم میکنه!!!!
12:
حالا جدی سواد دارید؟؟

ظاهرا
اونم چقدرررر
کمی تا قسمتی

خانوم معلم سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ق.ظ

سلاممممممم علیکم
خوبید آیا؟

آقای دکتر اونی که گفته بود اولمممممممم؟من بودم... گفتم یهو میزنه اول میشم خدایی نکرده ریا نشه

خداییش من متوجه شدما ب یکیش شماره نذاشتین گفتم زشته دیگه از شمام غلط املایی بگیرم:)

سلام
ممنون

اما من خودم متوجه نشده بودم!

مرجان دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ب.ظ

سلام
جالب بود قسمتی که مریض ازتون در مورد سوادتون پرسید

سلام
ممنون

دکتر نفیس دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:41 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

۱ و ۲ (این یعنی سرشو آدم بزنه به دیوار)
۷ (این یعنی بچه تربیت کن آخرشم این!)
۱۴ (این یعنی براوو پیرزنه ! استفاده ابزاری ازتون می کرده !)
۱۳ (این یعنی این شکلکا رو گذاشتم شاید یکی اینجا اومد دکترم بود ولی سوات نداشت !‌از شکلانظر منو بفهمه !)

وای خدا خیلی ممنون
کاش حمه یکم بح فرک ما بیصواطا حم بودن

زری دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:02 ب.ظ http://mydaysofveto.persianblog.ir/

کاش همه عاقبت بخیر بشیم.دلم میگیره میشنوم در مورد کسی اینطور فکر بشه همون پیرزن رو میگم.من پیر بشم ختما میرم خانه سالمندان.چون اونی که پول بگیره نگه داره ادمون اینطور فکر نمیکنه در موردش...

من که امیدوارم فقط تا وقتی زنده بمونم که بتونم خودم گلیممو از آب بیرون بکشم

دلژین دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:19 ب.ظ http://drdeljeen.com

13-

افسون دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:10 ب.ظ

سواد که دارید بخونید؟!!!
۷. خدا هم به این پیرزن رحم کنه هم به اون جوونهای نمک نشناس
۹.من تماشای تو میکردم و غافل بودم - کزتماشای تو خلقی به تماشای منند!

۱۱۰
۱۳.

ای کاش جای کلمه شر یه چیز دیگه مینوشتید توی «شر مریضهای...». میدونم بعضیها اونقدر آزارتون میدند که شر مناسبشونه ولی قشنگ نیست(جسارت من رو ببخشید)

در حد اکابر :دی
چشم تصحیح شد

neda دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:52 ب.ظ

سلام
وای که چقد این مامان بابا ها حرص میدن با این سوالاتشون!!!!!
اینا قراره بچه تربیت کنن؟؟واقعا که

سلام
آی گفتین!

خانوم معلم دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:00 ب.ظ

۱. یعنی عاشق این چشم و هم چشمیام حتی تو درمونگاها

۶.خوب آقای دکتر نمیشه روپوش بپوشین بچه مردم با تناقض روبه رو نشه؟اون الآن تو ذهنش اونجوری تجسم کرده بود خووووب
۷. تو این دوتا جوونم احتمال بزهکاری و قاتل شدن و فراری شدن پیش میاد (وقتی شم روانشناسی خانوم معلم گل میکند!)
۸. راس میگه خوب..من درک میکنم...منم هروقت میگم مریضمو این صوبتا کسی باورش نمیشه ..یه وقت فکر نکنین قضیه چوپان دروغگو هستششششششا
۱۲.آقای دکتر شما دچار افسردگی نمیشین با اینهمه الطاف نسبت به شما؟

ممنون از این که اومدین
راستی ۱۲ شد ۱۳
یکدفعه متوجه شدم برای یکیشون شماره نگذاشتم!

site01 دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:47 ب.ظ http://www.site01.dxd.ir

۵۶۶۰۹۸۷۷۴بهترین فرصت زندگی شما برای ثروتمند شدن مجموعه ای بی نظیر برای اولین بار در ایران برای کسانی که می خواهند بهتر زندگی کنند و از کمترین وقت و هزینه بیشترین سود را ببرند.برای آگاهی از جزییات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید.
http://www.site01.dxd.ir

[ بدون نام ] دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:47 ب.ظ

اولم آیا؟

خیر متاسفانه
تازه اسمتونو هم ننوشتین

مجتبی هادی پور دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:44 ب.ظ

خیلی خیلی سلام علیکم. ای ول ای ول داش ربولی ای ول. جل الخالق از این خاطرات. دکی پیشنهاد میکنم کتاب بنویس. دکی خیلی دوست دارم تصویر یک و هفتاد در پنجاه تو ببینم!

و علیکم السلام
یادمه یه بار گفتی اومدی و منو دیدی که!!

سید سجاد جعفریان دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:41 ب.ظ http://yase-sookhteh.blogsky.com

سلام خسته نباشید میشه ازتون خواهش کنم کد قالب بخش نظراتتون رو برای من میل کنید؟
آخه قالب خودم بهم ریخته ممنون میشم.

سلام
چشم
بگیر که اومد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد