جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

سال نو مبارک

سلام

الان چند ساله که من وبلاگ دارم و می نویسم.

توی این چند سال دوستانی پیدا کرده ام از هر دو جنس در سنین مختلف و در شهرها و کشورهای مختلف.

دوستانی که به جز تعدادی محدود چهره هیچکدامو ندیده ام و به جز تعدادی معدود هیچکدام را از نزدیک. (به به چه جمله ادبی باحالی شد! )

از دوستی که سالهاست در خارج از کشور زندگی می کنه و چه از نظر علمی و چه از نظر هنری و چه از بسیاری از سایر جهات بر من برتری داره تا دوستی که میتونه خیلی خیلی بیشتر از من بار سفر ببنده و راهی سفر به نقاط مختلف کشور و جهان بشه.

از دوستان نوجوان و پشت کنکوری و پر شروشور تا دوستانی بازنشسته و آرام و قابل احترام.

خلاصه که همه نوع.

دوستانی که خیلی از اونها خیلی بیشتر از دوستان دنیای واقعی از روحیات و اسرار من باخبرند و هروقت نیازی به کمک و راهنمائی داشته ام خیلی بیشتر از اونها به دادم رسیده اند.

از همه تون ممنونم.

امیدوارم سال نو برای همه شما خوانندگان محترم این وبلاگ و همه هم وطنان گرامی سالی پر از موفقیت و سربلندی و شادکامی باشه.

پ.ن۱: خودمونیم فکر کنم بهتر بود اول این متنو یه جای دیگه می نوشتم و بعد اینجا پاکنویس میکردم اونجوری بهتر می شد!

پ.ن۲: الان داریم میریم حنابندون پسرعموی گرامی و فرداشب هم عروسیه. اولین باره که توی ایام عید دارم میرم عروسی. بخاطر این که فردا شب شیفت نباشم مجبور شدم شیفت دیشبو بردارم.

پ.ن۳: یادتونه مدتی پیش از یکی از اقوام گفتم که درس سینما خونده؟ قرار بود عروسیش 28 اسفند باشه که به دلیل مرگ یکی از اقوام دور ما و نزدیک ایشون عروسی به هم خورد. جالبه که ایشون بازیگر نقش اول یکی از سریال های نوروزی هم هستند.

پ.ن۴: بعد از چند سال چند هفته پیش رفتم معاینه دانشجویان جدیدالورود. چند سال پیش که رفتم بعد از چند سال از توی همون دانشجویان دوستان خوبی پیدا کردیم که البته مدتیه به دلیل فشار دروسشون روابطمون یه مقدار کمتر شده.

پ.ن۵: تا چندسال پیش سینمای ایرانو دنبال میکردم اما توی سال های اخیر واقعا امکانش برام نیست. دوشب پیش از تلویزیون یه فیلم نسبتا جدید ایرانی دیدیم که واقعا نتونستم تا آخرشو ببینم. تازه فهمیدم چرا سالن های سینما روز به روز خلوت تر میشه. (من که نمیگم اول اسمش شا.ر.لا.تان بود!) 

پ.ن۶: یک شنبه شب میزبان محمود بودیم. انشاءالله بعد از تعطیلات و وقتی از ایران رفت (!) درباره اش می نویسم!!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۸)

سلام

اول شرمنده به خاطر تاخیر توی آپ کردن.

شیفت های یک روز درمیون و یه سری کارهای دیگه مانع از این شد که آپ کنم. ضمن اینکه نمیخواستم بعدا بعضی ها بگن چون تند تند آپ می کردی امسال هم تخصص قبول نشدی 

بگذریم

نمیخواستم این همه خاطرات از نظر خودم جالب پشت سر هم بگذارم اما تنها داستانچه ای که این مدت به ذهنم رسیده به شدت مزخرفه! ضمن اینکه تصمیم گرفتم پستی که به درخواست دوستان قرار شد دوباره درباره محمود بنویسم بگذارم برای بعد از عید تا ببینم بالاخره خونه مون میاد یا نه؟!

۱. خانمه دختر جوونشو با صورت پر از جوش آورده بود و گفت: صورتش اصلا جوش نداشت اما ازوقتی عقدش کردیم داره جوش می زنه یعنی اثر داره؟!

۲. خانمه بچه شو با اسهال آورده بود و گفت: روده هاش عفونت داره؟ گفتم: بله. گفت: حدس می زدم آخه هم دهنش خیلی بو میده هم مدفوعش!

۳. دوتا پسر نوجوون که کاملا مشخص بود از اراذل و اوباش شهرند اومده بودند. وقتی بهشون گفتم: سرنسخه ای که از پذیرش گرفتین بدین تا نسخه تونو بنویسم یه سرنسخه سفید که چندین بار تا خورده بود دادند دستم و بادقت بهم خیره شدند تا ببینند عکس العملم چیه؟ هرطور بود خودمو کنترل کردم و خیلی آروم تاهای کاغذو باز کردم و نسخه رو روش نوشتم.

۴. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: مدتیه حساسیت به کهیر پیدا کردم!

۵. امسال توی ولایت ما فقط یک روز به خاطر بارش برف مدارس تعطیل شد. شب قبلش من شیفت بودم و به خانمی که برای بچه اش استعلاجی میخواست گفتم: رادیو اعلام کرد فردا مدارس تعطیله. گفت:پس میشه یه روز استعلاجی برای هفته بعد بهم بدین؟!

۶. به پیرزنه گفتم: فشارتون بالاست. مگه قرص فشارتونو نمی خورین؟ گفت: چرا اما دکتر یه قرصهائی بهم داده که خیلی کوچیکند اصلا به درد نمی خورند!

۷. به خانمه گفتم: بچه تون اشتهاش خوبه؟ گفت: یه بشقاب برنج و خورشت خورده دیگه میخوای چقدر بخوره؟!

۸. مرده رو معاینه کردم و ازش شرح حال گرفتم. وقت نوشتن نسخه که شد گفت: خب! حالا من میگم تو بنویس!

۹. پیرزنه گفت: من همیشه میرم پیش دکتر ..... دقعه پیش هم یه نامه بهم داد و منو فرستاد پیش متخصص. ببین دکتر بهم چقدر اعتماد داشت که نامه رو داد به خودم ببرم پیش متخصص!

۱۰. نسخه خانمه رو نوشتم و دادم دستش و او هم با شوهرش از مطب رفتند بیرون. چند لحظه بعد مرده برگشت توی مطب و گفت: ببخشین خانمم هنوز خبر نداره اما ممکنه حامله باشه اون وقت این داروها مشکلی نداره؟!

۱۱. نسخه پیرزنه رو نوشتم و گفتم: دیگه هیچ مشکلی نداشتین؟ گفت: بقیه مریضی هامو نگفتم چون پول ندارم 

۱۲. شیفتم تموم شد و دکتر شیفت بعد از راه رسید. از مطب رفتم بیرون و بعد برای یه کاری برگشتم توی مطب که دیدم دکتر داره صندلی بیمارانو از اون طرف میز میگذاره این طرف. گفتم: صندلیو چرا جابجا می کنین؟ گفت: من هرجا که میرم صندلی هرطرف میز که باشه میگذارم اون طرف میز بعد وقتی مریضها میان طبق عادت بشینن روی صندلی میبینن اون طرفه یه لحظه گیج میشن اونقدر بهشون میخندم (خوب بگو مگه مرض داری؟ )

پ.ن۱: این بار نوبت بیمزه ها بودا!

پ.ن۲: (ویژه دوستان نزدیک!) من این خاطراتو به ترتیب مینویسم مگه مواردی که مناسبتی داشته باشه. خاطره شماره ۴ این پست آخرین خاطره قبل از اون پست رمزداره! (ببینین از کی تا حالا توی نوبت بودنا!)

پ.ن۳: امروز قراره فرمانداری های اون دو شهرستان جدید که اینجا درباره شون گفتم افتتاح بشن. البته نمیدونم شبکه بهداشتشون کی تشکیل بشه. اما نکته جالب اینکه وقتی حدود جغرافیائی شهرستان های جدید مشخص شد فهمیدم پست سازمانی من همچنان توی شهرستان خودمون باقی میمونه و جزئی از شهرستانهای جدید نیست (خدائیش خودم هم نمیدونم این خوبه یا بد؟)

پ.ن۴: دلشکسته عزیز بهتر نیست به جای اینکه برام شماره موبایل بگذارین هرحرفی دارین همین جا بفرمائین؟!

پ.ن۵: توی کتاب ریاضی امسال عماد مقدمات کسرو توضیح داده و متوجه میشم که عماد درست متوجه نشده. پس یک بار دیگه براش توضیح میدم اما باز داره تمریناتو اشتباه حل میکنه. به آنی میگم: فکر کنم باز هم متوجه نشد. عماد میگه: لازم نیست بیشتر از این فکر کنی چون کاملا درست متوجه شدی! 

پ.ن۶: بعد از مدتی که هوای اینجا حسابی گرم شده بود هفته پیش یه بارش برف ناگهانی و نسبتا زیاد داشتیم که باعث شد کلی از شکوفه ها از بین بره. این عکسو هم توی خیابون گرفتم که درست همون لحظه یه مقدار برف از روی شاخه درخت پائین ریخت و عکسو به دونیمه مساوی تقسیم کرد! 

پ.ن۷: ای بابا چرا این پست اینقدر پی نوشت پیدا کرد؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۷)

سلام:

۱. پسره با لباسهایی که مشخص بود کار فنی داره اومده بود. یه نگاه به زخم روی انگشتش کردم و به بهیارمون گفتم: این زخم حتما باید بخیه بشه. پسره خندید و گفت: میدونین؟ توی ده تا انگشتم این تنها انگشتی بود که تا حالا بخیه نخورده بود!

۲. داشتم مریض میدیدم که با صدای شلیک گلوله از جا پریدم. وقتی رفتم بیرون متوجه شدم مامور وظیفه شناس شهرداری درتعقیب یه سگ ولگرد وارد محوطه درمونگاه شده و همونجا شکارش کرده!

۳. ساعت پنج صبح بود که مسئول داروخونه از خواب بیدارم کرد و گفت: سرم خیلی درد میکنه می شه یه آمپول دگزا برام بنویسی تا از داروها بردارم و به خودم بزنم؟ فردا صبح پولشو میدم به پذیرش!

۴. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: حالم خیلی بده درست مثل بحران جهانی!

۵. به خانمه گفتم: کجای کمرتون درد میکنه؟ گفت: دقیقا همون جائی که فیله آدم قرار گرفته! (یادم افتاد به نوشته یکی از دوستان که یه بار یه مریض شبیه به اینو نوشته بود اما حالا هرچقدر فکر میکنم یادم نمیاد کدوم وبلاگ بود؟!)

بعدتر نوشت: به لطف دوستان پیداش کردم: اینجا بود

۶. پیرزنه شماره گرفته بود و اومد توی مطب. گفت: فشارمو بگیر! گرفتم و گفتم: خوب مشکلتون چیه؟ گفت: هیچی! من فقط میخواستم فشار بگیرم مسئول پذیرش گفت: پول خرد ندارم بقیه پولتو بدم یکدفعه یه شماره دکتر بهت میدم! (توضیح: مدتیه که اینجا برای گرفتن فشارخون قبض پونصد تومنی باطل میشه)

۷. خانمه گفت: برام قرص کامپیوتری بنویس (ترجمه: کاپتوپریل)!

۸. پسره گفت: داشتم راه میرفتم که یه میخ رفت توی پام. حالا حتما باید آمپول گداز بزنم؟ (ترجمه: کزاز)!

۹. به خانمه گفتم: آزمایشتون سالمه. گفت: پس الکی یه برگ از دفترچه مو حروم کردم؟!

۱۰. به پیرزنه گفتم: از کدوم قرصها برای فشارتون میخوردین؟ گفت: از همون قرصها که یه خط وسطشونه!

۱۱. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: از دیروز گلوش درد میکرد. خودم توی گلوشو دیدم و متوجه شدم که زبون کوچیکه رو هم داره!

۱۲. بعد از گرفتن شرح حال و معاینه نوشتن نسخه برای خانمه رو توی دفترچه اش شروع کردم. بچه دو سه ساله اش گفت: خط نکش روش! ادامه دادم. باز گفت: خط نکش روش! باز هم نوشتن نسخه رو ادامه دادم. یکدفعه گفت: روش خط نکش پدر .... (من سانسورش نکردم مادرش جلو دهنشو گرفت!)

۱۳. (۱۴+) داشتم یه پیرزنو معاینه میکردم که آقای بهیارمون وارد شد. یه نگاه به دختر جوون همراه مریض کرد و گفت: تو دختر .... نیستی؟ دختره گفت: چرا هستم. شما پدرمو میشناسین؟ بهیاره گفت: ما یه زمانی با هم رفت و آمد خونوادگی داشتیم. اگه بدونی من چقدر تورو بغل کردم!!

پ.ن۱: یکی از متخصصین محترم شهرمون یه زمین ششصد متریو نزدیک خونه ما خرید متری یک میلیون و چهار هفته بعد فروخت متری یک میلیون و سیصدهزار تومن! حالا من هم هرچقدر میخوام شیفت بایستم!

پ.ن۲: عماد از مدرسه اومده و میگه: فردا ساعت دو بعدازظهر حتما بهم یادآوری کن. فرداش ساعت دو و نیم بود که یادم افتاد و بهش یادآوری کردم. باعجله دویده و تلویزیونو گذاشته روی شبکه سه و میگه چرا دیر بهم گفتی؟ تموم شده انگار. میگم: چی؟ میگه: دوستم که فوتبالش خیلی خوبه قرار بود امروز توی تیم منتخب رونالدو بازی کنه و بازیشو شبکه سه مستقیم پخش کنه خودش بهم گفته بود!

پ.ن۳: متاسفانه نشریه سپید به شدت دچار مشکل مالی شده. امیدوارم بتونه پابرجا بمونه. 

پ.ن۴: دیروز بالاخره محمودو دیدم البته نه توی خونه مون بلکه توی مسجد و توی مراسم ختم پدرش  باز هم خداروشکر که این روزهای آخر پسرش اینجا بود. طبیعتا موقعیت مناسبی برای صحبت هم نداشت.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۶)

سلام

۱. به خانمه گفتم: به بچه تون هیچ داروئی ندادین؟ گفت: چرا از دیشب دارم بهش شربت تب آور میدم!

۲. به خانمه گفتم: دیگه مشکلی نداشتین؟ گفت: چرا! بدبختی بی پولی ...!

۳. به پیرزنه گفتم: از کدوم قرص های قند میخورین که براتون بنویسم؟ گفت: من خیلی وقته که قند دارم. از همه جور قرصهای قند هم خوردم!

۴. مرده گفت: من به آمپولهای یک و هشتصد عادت دارم برام بنویس!

۵. به خانمه گفتم: گلودرد هم دارین؟ گفت: نه زیر گلومو فشار هم که بدی درد نمیاد!

۶. به خانمه گفتم: توی خونه هیچ داروئی نخوردین؟ گفت: ادالت کلد خوردم و پرتقال و لیمو شیرین!

۷. مشغول معاینه خانمه و گرفتن شرح حال ازش بودم درحالی که بچه دو سه ساله اش فقط تکونم میداد و درحالی که اسکناس توی دستشو به طرفم دراز کرده بود مرتبا میگفت: عمو! بیا پول!

۸. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: من سرما نخوردم اما به پام ضربه خورده!

۹. یکی از خانمهای توی درمونگاه که قرار بود چند روز بعد بازنشسته بشه از صبح ناراحت بود. گفتم: چی شده؟ گفت: بهم گفتن روز بازنشستگیتو هم باید بیائی سر کار. دیگه خسته شدم خو!

۱۰. پیرزنه گفت: قرصهای فشارمو هم برام بنویس تموم شدن. گفتم: من که نمیدونم از کدوم نوعش میخوردین. پوسته شو نیاوردین؟ گفت: نه! حالا نمیدونی چه قرصی بوده اسمشو هم نمیدونی توی نسخه بنویسی؟!

۱۱. خانمه بچه شو آورده بود و میگفت: دیدم داره آب میریزه توی گوشش! بهش گفتم: چرا این کارو میکنی؟ گفت: آخه گوشم درد گرفته میخوام ببینم خوب میشه؟!

۱۲. به خانمه گفتم: قبلا هم سابقه سردرد داشتین؟ گفت: آره اما قبلا سه شنبه ها سردرد داشتم حالا افتاده به یکشنبه ها!

پ.ن۱: بادوستی که جزوات امتحان رزیدنتیو کپی میگرفت و من هم ازش میگرفتم تماس گرفتم که گفت: من که دیدم با داشتن زن و بچه و هزار جور گرفتاری دیگه امکان درس خوندنو ندارم دیگه دنبال جزوه نرفتم!

این هم از درس خوندن امسالمون!!

پ.ن۲: دیشب سر شیفت در بین اومدن مریض ها چند دقیقه ای از فیلم هواشناسو از شبکه نمایش دیدم. واقعا مغزم سوت کشید وقتی حقوق یه گوینده اخبار هواشناسیو توی یه شبکه تلویزیونی محلی اونجا شنیدم: ۳۴۰۰۰۰ دلار در سال!

پ.ن۳: من هنوز اون فیلم موسوم به مو.هن رو ندیدم اما اخیرا بعد از مدتها یکی از سی دی های فیلممونو دیدیم. فیلمی با نام سفر به اروپا که نمیدونم اگه شوخی هائی که در اواخر فیلم با دین مسیحیت کرده بودند با اسلام میکردند چه بلائی ممکن بود سر کارگردان و دست اندرکاران این فیلم بیاد؟ 

پ.ن۴: از محمود هنوز خبری نیست. ظاهرا حال پدرش اصلا خوب نیست

سرطان

سلام

اول بگم من سرطان ندارم (البته تا جائی که می دونم) و هیچکدوم از اعضاء خانواده و فامیل هم همچنین.

درواقع این پست اول قرار بود یه پی نوشت درپایان پست قبلی من باشه اما دلم نیومد! این بود که تصمیم گرفتم به عنوان یه پست کامل ازش استفاده کنم. اگه منتظر یه پست خنده دار دیگه بودین شرمنده.

یک شب پیش از شبی بود که پست قبلو نوشتم. توی تلویزیون با جناب آقای دکتر ا.کبری رئیس مرکز تحقیقات سرطان کشور مصاحبه کردند و یه خبرنگار ازشون پرسید: چرا قیمت داروهای شیمی درمانی این قدر گرون شده؟

و ایشون فرمودند: مشکلو شما رسانه ها درست میکنین (نقل به مضمون) وقتی میگین این داروها میتونن باعث بهبود سرطان بشن. و همین باعث میشه که یه فرد سرطانی کلی پول خرج کنه و حتی من شنیده ام که خونه شو یه نفر فروخته تا بتونه شیمی درمانی بشه و درنهایت هم بهبود پیدا نکرده!

راستش چند ماه پیش وقتی توی یکی از نشریات پزشکی خوندم که ایشون فرموده اند: تحقیقات ما نشون داده بیمارانی که شیمی درمانی شده اند دچار سرطان های سخت تری نسبت به بیمارانی بوده اند که شیمی درمانی نشده اند (!) باور نکردم چنین فردی با چنین مقامی چنین حرفی زده باشه! نمیدونم ایشون این نکته بدیهیو فراموش کرده اند که معمولا بیماری سخت تر نیاز به درمان سخت تر هم داره یا تب ترغیب مردم به طب سنتی و داروهای گیاهی باعث شده ایشون هم چنین حرفی بزنند؟ خدائیش من که نفهمیدم وقتی میگن  هر پنج سال حدود نیمی از کتاب های پزشکی به دلیل کشفیات جدید تغییر می کنه دلیل اصرار بر استفاده از کتاب های طب قدیم که چند صد سال پیش نوشته شده اند به جای طب جدید چیه؟

جناب دکتر ا.کبری عزیز!

امیدوارم خودتون یا هیچکدوم از اعضای خانواده تون هیچوقت دچار سرطان نشین. اما شما باید قانونا بیماران دچار سرطانو دیده باشین. بیماران رنجوری که روز به روز بیشتر امیدشونو از دست میدن و طبیعیه که هم خودشون و هم (در بیشتر موارد) خانواده شون از هر روشی که به ذهنشون می رسه برای درمان استفاده کنند حتی اگه بدونن حتما باعث بهبود نمیشه.

حتی اسم سرطان هم به اندازه کافی اونقدر برای اکثر مردم ترسناک هست که برای رهائی از اون مثل غریقی که به هر خس و خاشا.کی چنگ میزنه از هر درمانی که بهش پیشنهاد میشه استقبال میکنه بخصوص اگه روشهایی باشه که سالهاست در جهان استفاده میشه و امتحانشو پس داده.

خوشبختانه خانواده و فامیل ما زیاد بیمار دچار سرطان نداشته. آخرین بیمار سرطانی که به یادم میاد عموم بود که خوشبختانه سالهاست به طور کامل درمان شده و پیش از اون و درزمانی که من دانش آموز دبستان بودم نامادری عمو و پدرم که دچار سرطان مری شد و کم کم قدرت تغذیه دهانیو از دست داد و از اون به بعد روز به روز نحیف تر و رنجور تر شد تا اینکه از یک زن کاملا شاد و سرحال به تدریج به مقداری استخوان تبدیل شد که روش پوست کشیده شده بود.

هنوز چهره شو وقتی چند ساعت پیش از مرگ دیدمش یادم نرفته وقتی حتی دیگه قدرت ابراز ناراحتی هم نداشت و فقط گه گاه وای .... وای .... می گفت و هیچکس هم نمی فهمید کجاش درد می کنه. همون طور که خودش هم هیچوقت نفهمید دچار چه بیماریی شده چون خانواده صلاح ندونستند بهش بگن تا روحیه شو نبازه!

جناب دکتر ا.کبری عزیز!

بهتر نیست وقتی میخواین داروهای شیمی درمانیو نامطلوب جلوه بدین دست کم به جاشون یه داروی بهتر و قوی تر معرفی کنین؟ نکنه انتظار دارین الان هم مردم بیماران سرطانیو با افسنطین و سس درمان کنن؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۵)

سلام

۱. به پیرمرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: مدتیه که دوربینم نزدیک بینه!

۲. یکی از اقوام زمین خورده بود و از من خواست همراهش برم پیش یکی از متخصصین ارتوپدی که توی دانشگاه یک سال جلوتر از ما بود. وقتی توی اتاق انتظار نشسته بودیم یه نفر عکسشو آورد که به دکتر نشون بده. همون جا پشت در عکسو از پاکت آورد بیرون و یه نگاه بهش کرد و به دوستش گفت: نگاه کن. آدم یاد انسان های اولیه می افته!

۳. به خانمه گفتم: سردردتون از سینوس هاتونه. گفت: وا! من که سن و سالی ندارم!

۴. نسخه پیرزنه رو نوشتم و گفتم: دیگه هیچ مشکلی نداشتین؟ گفت: اگه زن بودی بهت می گفتم که چه مشکلی دارم!

۵. برای یه پیرزن حدودا نود ساله دارو مینوشتم. خانم همراهش گفت: تورو خدا فقط براش دگزا ننویسین. گفتم: چرا؟ گفت: آخه پوکی استخون میاره!

۶. به مرده گفتم: سرفه هم دارین؟ گفت: نه دروغ واجب نیست!

۷. به مرده گفتم: اگه میخواین این زخمو بخیه نزنین باید خیلی مواظب باشین که عفونت نکنه. میتونین مراقبش باشین؟ گفت: آره میگذارمش تو یخچال!

۸. خانمه گفت: اگه میشه برام کپسول 250 بنویس دوتا دوتا بخورم بهتر از کپسول 500 جواب میده!

۹. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: چند روزه که اصلا نمی فهمم آب بینیم داره میاد پائین!

۱۰. خانمه گفت: بهم گفتند وزن بچه ام و دور سرش خیلی بالا رفته یعنی وزنش به خاطر آب دور سر بچه مه؟!

۱۱. به خانمه گفتم: دیگه هیچ مشکلی نداشتین؟ گفت: چرا مدتیه که روی پام زخم شده و خوب نمیشه. گفتم: میتونم ببینم؟ گفت: نه شوهرم دوست نداره من زخم پامو به کسی نشون بدم!

۱۲. نسخه مرده را که نوشتم گفت: بی زحمت برام یه آمپول تگزاس هم بنویسین (ترجمه: دگزا)!

۱۳. به پسره گفتم: آمپول می زنین؟ گفت: نه زیاد!

۱۴. خانمه گفت: چند روزه که گوشم درد میکنه. شما اونقدر اطلاعات دارین که توی گوشمو ببینین؟!

۱۵. خانمه گفت: از امروز صبح دارم کهیر میزنم. گفتم: این دفترچه که مال شما نیست. گفت: آره از بس هول کردم دفترچه رو اشتباهی آوردم!

پ.ن۱: این بار کمی بیشتر از دفعات قبل نوشتم چون میخواستم سرنسخه قبلی که روش این خاطراتو نوشته بودم تموم بشه و برای یکی دو موضوع یه برگ کاغذ به این سنگینیو (!) دنبال خودم نکشونم. البته کاغذ جدید هم همین حالا درحال پرشدنه!

پ.ن۲: دوستان قدیمی تر مجازی احتمالا «محمود» رو یادشون هست. همون همکلاسی من توی دانشکده که بعدها پزشک تیم ملی کوهنوردی شد و از چند سال پیش در کانادا زندگی میکنه. (ماجراشو توی یکی از پست هائی نوشته بودم که به لطف بعضی از دوستان مجبور شدم حذفشون کنم) چند روز پیش محمود برام ایمیل زد که اومده ایران و میخواد بیاد خونه مون. قرار بود در همین لحظه محمود اینجا باشه اما متاسفانه دیروز برای پدرش اتفاقی افتاد که مجبور شد ایشونو توی یکی از بیمارستان های اصفهان بستری کنه. جالب اینکه دیشب بهم زنگ زد و پرسید: اینجا برای عفونت زخم هنوز سفالکسین میدن؟!

پ.ن۳: چند روز پیش عماد کامپیوترو روشن کرده و میگه: امروز میخوام یه آهنگ قدیمیو گوش بدم. یه مقدار توی کامپیوتر گشت و بعد صدای آهنگ بلند شد و بعد هم صدای شعر ترانه: خوشگل خانوم .... ابرو کمون ....!

اما فکر میکنین آخرین ترانه ای که توجه ایشونو به خودش جلب کرده کدومه؟

تصور کن از سیاوش قم.یشی! اگه بدونین گاهی با چه حرارتی فریاد میزنه: نه بمب هسته ای داره نه «بمبم کم» نه خمپاره! هرچقدر هم بهش میگیم باباجان اون بمب افکنه نه بمبم کم قبول نمی کنه!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۴)

سلام

۱. هرچقدر به یه دختر چهار پنج ساله گفتم دهنتو باز کن ببینم فایده نداشت. چند لحظه مکث کردم و بعد یکدفعه گفتم: یه وقت دهنتو باز نکنیا! یکدفعه دهنش به طور کامل باز شد!

۲. به خانمه گفتم: بچه تون تا حالا آمپول زده براش بنویسم؟ بچه گفت: من آمپول نمی زنم میدونی چرا؟ گفتم: چرا؟ گفت: آخه سر سوزنش تیزه!

۳. پیرمرده گفت: داروهائی که الان برام نوشتین از داروخونه گرفتم. بی زحمت ببینین درستند؟ نسخه شو نگاه کردم و گفتم: داروهاتون درسته اما از این قرص یه بسته بهتون کم داده. دست مشت کرده شو باز کرد و بسته قرصو از توش درآورد و گفت: آفرین!!

۴. خانمه شرح کامل مریضیشو داد و گفت: یه بچه شیرخوار هم دارم. موقع نوشتن نسخه گفتم: راستی گفتین بچه هم شیر می دین. گفت: نه شیرخشک می خوره!

۵. برای یه دختر شش هفت ساله نسخه نوشتم. گفت: برام آمپول هم نوشتین؟ گفتم: نه لازم نیست. پدرش گفت: بیزحمت حداقل یه آمپول تقویتی براش بنویسین وگرنه امشب ولمون نمی کنه!!

۶. به یه پسر هشت ساله گفتم: کجات درد می کنه؟ گفت: همون جائی از گلو که آدمو باهاش خفه می کنن!

۷. یه خانم باردار جواب آزمایشاتشو آورد. بهش گفتم: باید دارو بخورین. گفت: پس برم دفترچه امو بیارم. وقتی برگشت گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: نه فقط از وقتی رفتم و دفترچه رو آوردم پام هم درد گرفته!

۸. به خانمه گفتم: آمپول براتون بنویسم؟ گفت: اگه میخواین خوب بشم بنویسین!

۹. به مرده گفتم: دکتر بهتون گفت قرص قندتونو قطع کنین یا خودتون خودسرانه قطع کردین؟ گفت: این دیگه تشخیصش با منه!

۱۰. میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم که گفت: راستی شاید حامله هم باشم. گفتم: جلوگیری نمیکردین؟ گفت: من فقط ماه اول ازدواجم جلوگیری کردم!

۱۱. به مرده گفتم: بچه تون دیگه هیچ ناراحتی نداشت؟ گفت: نه فقط شب ادراری داره که اون هم ارثیه!

۱۲. مرده ازم پرسید: توی چکاپ آزمایش تیروئیدو باید هر چندبار نوشت؟! (قبول دارم که از نظر کتابی میتونه حرف درستی باشه اما نه اینجا که مردم تقریبا هرماه میخوان آزمایش بدن)

۱۳. خانمه بچه چند ماهه شو آورده بود و گفت: بهش شربت گریپ فروت هم دادیم اما آروم نشد!

پ.ن۱: یکی از پرسنل درمونگاه ازم پرسید: راستی اسم دخترتونو چی گذاشتین؟ تا اومدم جواب بدم یکی از خانم های همکار گفت: یه چیزیه که توی سفره صبحونه هم هست. مرده یه کم فکر کرد و گفت: نفهمیدم. خانمه گفت: خیلی هم شیرینه! مرده باز فکر کرد و بعد گفت: آخه مربا که اسم نمیشه، آهان فهمیدم اسمشو گذاشتین مرحبا! خوب مبارکه!!

پ.ن۲: چندوقت پیش یکدفعه به ذهنم رسید که این همه واحد توی این آپارتمان هست خوب تا حالا ندیدیم که کسی کلیدشو توی در جابگذاره! از اون روز ظرف سه هفته چهاربار دیدم که یکی کلیدش توی در مونده و زنگشونو زدم تا بیان و کلیدو بردارن! نمیدونم چرا وقتی میریم توی فکر که پولدار شدیم و از این حرفا از این خبرا نیست!

پ.ن۳: وقتی اوائل امسال امتحان تخصص دادم تصمیم جدی داشتم که برم آموزش زبان تا دست کم یه کار مفید توی زندگیم کرده باشم، اما با اومدن عسل و خریدن خونه که مجبورم کرد ماهی چند شیفت اضافه تر بایستم. درنهایت تصمیم گرفتم از سی دی های آموزش زبان استفاده کنم. به نظر شما کدومشون بهتره؟ (منظورم نوع سی دیه)

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۳)

سلام

۱. پسره گفت: نمیدونم چرا وقتی استفراغ می کنم توی دلم خالی میشه؟!

۲. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: گلوش درد میکنه. بچه گفت: نخیر مگه نمی بینی من دارم حرف میزنم؟!

۳. یه خانم باردار جواب آزمایش GCT شو آورده بود که 150 بود. بهش گفتم: قندتون یه مقدار بالاست. گفت: پس به من که گفتند تا 140 خوبه که!

۴. پیرمرده گفت:این کپسول ها رو چطور بخورم؟ گفتم: هر هشت ساعت. گفت: میشه روزی یکی دیگه؟!

۵. داشتم مریض می دیدم که دیدم از بیرون سروصدا میاد. مریضو که دیدم رفتم بیرون و گفتم: چه خبر بود؟ گفتند: یکی اومده بود آمبولانسو بفرستیم در خونه اش بچه شو بیاره ما هم گفتیم حق نداریم آمبولانسو بفرستیم در خونه. نیم ساعت بعد دیدم یه نفر دویده توی درمونگاه و دنبال دکتر میگرده. گفتم: بفرمائین. گفت: پسرم تشنج کرده. گفتم: خوب بیارینش تو. گفت: نه خودم می برمش بیمارستان. فقط میخواستم بدونین اومدم اینجا بهم آمبولانس ندادن. بعد سوار ماشینش شد و با مریضش رفت!

۶. خانمه گفت: از دیروز هربار که می رم دستشوئی یه بار اسهال دارم یه بار یبوست!

۷. یه بچه رو با ضایعات پوستی شبیه آبله مرغان آوردند. به مادرش گفتم: تا حالا آبله نگرفته بود؟ گفت: نه ولی پارسال داداشش گرفته بود!

۸. خانمه گفت: گوشم درد میکنه. گفتم: هردوشون؟ گفت: تا حالا دقت نکردم!

۹. مرده بچه شو آورده بود و گفت: چند روزه که حالش شُله!

۱۰. مرده گفت: راسته که میگن برای اینکه زیاد سرما نخورم میتونم آمپول کزاز بزنم؟!

۱۱. خانمه بچه شو با درد دندون آورده بود. به بچه گفتم: مگه مسواک نمی زنی؟ گفت: نه. گفتم: چرا؟ گفت: آخه هروقت مسواک می زنم آب می ریزه به آستینم!

۱۲. مرده با سرماخوردگی اومده بود و گفت: من توی شهر .... درست چسبیده به دیوار درمونگاه شبانه روزی زندگی می کنم. اما هربار مریض می شم میام اینجا چون به این درمونگاه اعتقاد پیدا کردم!

پ.ن۱: قراره به زودی دو بخش از شهرستان ما به عنوان دو شهرستان مجزا اعلام بشن. اما مسئله اینه که روستائی که درمونگاه اون پست سازمانی من محسوب میشه (البته من توی اون درمونگاه کار نمی کنم) جزء یکی از این دو شهرستان جدیده و قانونا باید برم توی شبکه اون شهرستان! فعلا درخواست تغییر پست دادم ولی هنوز اجازه تغییر پست از طرف مرکز بهداشت استان داده نشده. تا ببینیم چی میشه.

پ.ن۲: عماد میخواست یه چیزی براش بخریم اما ما براش نخریدیم. وقتی برگشتیم خونه بهم میگه: همین کارهارو می کنین که آدم از دستتون عذاب وجدان میگیره دیگه! (این هم عکس عماد با ماسکی که این روزها مورد علاقه شه)

پ.ن۳: این هم یه عکس جدید از عسل. ببینم می فهمین چشمهاش چه رنگیه؟

به زودی

سلام

الان رفتم نگاه کردم دیدم تقریبا یه برگ سرنسخه رو دوطرفشو با خاطرات (از نظر خودم) جالب پر کردم اون هم با خط ریز.

میخواستم چندتاشونو بنویسم که یادم افتاد الان گناهیه و بعید نیست فریاد وااسلامای بعضی ها بلند بشه.

پس میگذاریمش برای بعد از تعطیلات.

وای راستی یکشنبه هم که شیفتم!

پس یا دوشنبه یا شنبه شب.

فعلا

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۹۲)

سلام

۱. دو شب پیش از روزی که قرار بود دنیا آخر بشه شیفت بودم که یه خانمو با حمله عصبی آوردند. گفتم: توی خونه ناراحتی داشتین؟ گفت: داشتم فکر میکردم اگه دنیا آخر بشه چی به سر بچه هام میاد؟!

۲. خانمه گفت: سرما خوردم. بعد از یه معاینه کامل میخواستم براش نسخه بنویسم که گفت: من همه نوع دارو دارم. گفتم: پس اومدین برای چی؟ گفت: میخواستم برام آزمایش بنویسی!

۳. نسخه مرده رو توی دفترچه اش نوشتم و دادم دستش. وقتی داشت از در مطب میرفت بیرون برگشت و گفت: میگم توی برگه های زیریش که ننوشتی؟!

۴. میخواستم برای یه بچه نسخه بنویسم. به مادرش گفتم: چند سالشه؟ همراهشون رو کرد به مادر بچه که ساکت سر جاش ایستاده بود و گفت: به کوتریموکسازول حساسیت داره؟ مادرش هم گفت: نه نداره! و بعد هردوشون ایستادند و به من خیره شدند!

۵. دفترچه یه دختر ۲۰ ساله رو باز کردم و گفتم: مشکلتون چیه؟ مادرش گفت: چند روزه که «جیشش» میسوزه میخواستم براش یه آزمایش مدفوع (!) بنویسی!

۶. خانمه توی اواخر بارداریش پرسید: اگه دکتر گفته باشه میتونی طبیعی زایمان کنی و من سزارین کنم اشکالی داره؟!

۷. چندتا پسر حدود ۲۰ ساله زیر بغل یکی از دوستانشونو گرفته بودند و آوردند توی درمونگاه. گفتم: چی شده؟ یکیشون گفت: رگ دستشو زده. گفتم: ببرینش توی اتاق تزریقات من هم الان میام. رفتم توی اتاق تزریقات که دیدم بهیارمون هم رفت بالای سرش و گفت: بگذار زخمتو ببینم تاندونی چیزی آسیب ندیده باشه. سر بهیارمون که رفت جلو پسره یه سیلی محکم زد توی گوشش و گفت: من میخوام بمیرم تو نگران تاندونمی؟!

۸. پیرزنه گفت: سرگیجه دارم. نمیدونستم فشارم بالا رفته یا پائین اومده برای همین توی خونه یه لیوان آب قند خوردم و یه لیوان آبلیمو و اومدم!

۹. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: این بچه الان یک ساله که هر ده دقیقه یه سرفه خلط دار می کنه!

۱۰. خانمه با لباسهای به شدت کهنه و رنگ و رو رفته بچه سه چهارساله شو آورده بود. لباس های بچه هم به شدت کثیف و کهنه بود. اما نکته جالب توجه مارک کهنه، کثیف، و پاره پوره لباس بچه بود که همچنان به بند خودش به لباس بچه چسبیده بود!

۱۱. خانمه بچه شو آورده بود و داشت بیماری شو توضیح می داد که بچه آروم گفت: بگو امتحان عربی هم داشته و نخونده!

۱۲. مرده پسرشو با دل درد آورده بود و می گفت: فکر کنم چون بعد از غذا خوابید غذاش هضم نشد!