جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

آغاز یک پایان؟

سلام 

همه چیز از همون چند هفته پیش شروع شد، وقتی که رفت اتاق عمل.  شاید هم از قبل از اون وقتی به خاطر درد شکمش براش سونوگرافی نوشتم و اول نمیخواست بره اما بالاخره رفت و متوجه کیسه صفرای پر از سنگش شدیم. شاید هم از چند ماه پیش و جشن پنجاهمین سالگرد ازدواجشون  که خوشحال بود از این که رژیم غذاییش داره نتیجه میده و وزنش شروع کرده به کم شدن. شاید هم......

اصلا نمیدونم از کی شروع شد. خلاصه این که مادر بزرگوار به اصرار من و آنی بالاخره قبول کرد بره سونوگرافی و متوجه کیسه صفرای پر از سنگش شدیم. رفت پیش متخصص جراحی و گفتند به خاطر سن و بیماری های مختلفی که داره جراحی راحتی نداره. تصمیم گرفتیم ببریمش اصفهان. عمل به خوبی و با روش لاپاروسکوپی انجام شد و مادر از بیمارستان مرخص شد. دو بار هم بعد از عمل رفت پیش دکترش و برگشت.

چند ساعت بعد از برگشتنشون به ولایت بود که برادر گرامی که همراهشون رفته بود نتیجه پاتولوژی رو برام توی تلگرام فرستاد. با خیال راحت شروع به خوندنش کردم، با خوندن بخش میکروسکوپی اضطرابم شروع شد و با خوندن نتیجه نهایی به اوج رسید. 

یه سرچ کردم، آدنوکارسینومای کیسه صفرا یه نوع بدخیمی بسیار نادر که بیشتر در زنان و در همین رنج سنی رخ میده و چون نادره کسی به فکرش نیست و معمولا بعد از جراحی کیسه صفرا متوجهش میشن. با برادرم تماس گرفتم و هرطور که بود جریانو بهش گفتم بعد هم با هر فلاکتی که بود پدر و مادرو راضی کردیم چند ساعت بعد از برگشتنشون از اصفهان دوباره راهی اونجا بشن.

اول یه سری آزمایش دیگه انجام شد و وقتی پیش متخصص اونکولوژی(سرطان شناسی) ارجاع شدند دیگه نشد جریانو ازشون مخفی کنیم.

در طی این چند روز با چند متخصص جراحی در داخل و خارج از کشور در تماس بودم و همه شون توصیه به جراحی هرچه زودتر داشتند و معتقد به بی فایده بودن شیمی درمانی. اما پزشک خودشون معتقدند بیمار توانایی تحمل یه جراحی دیگه رو نداره و قصد شروع شیمی درمانی رو داره که به گفته خودش امید چندانی هم به موفقیتش نداره.

و ما همچنان در حال مشورت هستیم. و واقعا نمیدونم چی میشه.

از دوستانی که توی این چند روز نگران شده بودند عذرخواهی میکنم اما اصلا دست و دلم به نوشتن نمی رفت.

پ.ن۱: میدونم مقایسه درستی نیست اما حالا میتونم کمی حال خانواده روژینو درک کنم.

پ.ن۲: شاید نتونم به همه نظرات جواب بدم پیشاپیش از همه ممنونم 

پ.ن۳: اینجارو تعطیل نمیکنم امیدوارم خیلی زود با  یه خبر خوش برگردم.