جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۸۹)

سلام 

۱. داشتم برای مرده نسخه می نوشتم که گفت: دکتر! من یه چیزی از شما دیدم که هیچوقت یادم نمی ره. گفتم: چی؟ گفت: یه بار اومدم پیشتون، داشتین برام نسخه می نوشتین، اونقدر مریض دیده بودین که وسط نسخه خودکارتون تموم شد یکی دیگه برداشتین!

۲. یکی از خانمهای مجرد پرسنل درمونگاه ناراحت بود. گفتم: چی شده؟ گفت: پدر پسری که دوستش دارم و قرار بود بیان خواستگاری فوت شده. گفتم: خدا رحمتش کنه، حالا حتما خواستگاری کلی عقب میفته. گفت: حالا بالاخره میاد خواستگاری، مسئله اینه که یه کادوی خوب سر سفره عقدو از دست دادم!

۳. (۱۴+) یه پیرزن و پیرمرد حدود هفتاد ساله اومدن توی مطب. گفتم: بفرمائید. خانمه گفت: دیشب میخواستم سوندشو دربیارم، هرچقدر که کشیدمش درنیومد بالاخره قیچیش کردم، حالا انگار یه تکه اش مونده اون تو!

۴. خانمه گفت: تپش قلب دارم و سردرد. گفتم: همیشه تپش قلب دارین؟ گفت: نه، وقتی که استرس دارم. گفتم: سردرد هم وقتی که استرس دارین؟ گفت: نه وقتی عصبانیم!

۵. ساعت دو و نیم صبح از خواب بیدارم کردند. به خانمه گفتم: بفرمائید. گفت: امروز توی خیابون یه تابوت دیدم ترسیدم!

۶. مرده بچه شو آورده بود. بعد از معاینه پرسیدم: وزنش چقدره؟ دارو چی خورده؟ دیگه هیچ ناراحتی نداره؟ و پدره هربار گفت: نمیدونم. بعد گوشیشو درآورد و به خانمش زنگ زد که جواب نداد. گوشیو قطع کرد و گفت: خاک بر سر این مادر کنن که مادری بلد نیست وگرنه الان باید با این بچه میومد اینجا!

۷. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: میشه خودمو وزن کنم؟ گفتم: بفرمائید. رفت روی وزنه و اومد پایین و به همراهش گفت: تو هم بیا خودتو وزن کن، مفته!

۸. به خانمه گفتم: سرفه هم میکنین؟ گفت: نه ولی عطسه می‌کنم.  شوهرش بهش گفت: مگه سرفه و عطسه با هم فرق میکنه؟! خانمه گفت: بله اگه باور نداری از دکتر بپرس!

۹. موقع پیاده شدن از ماشین اداره از راننده پرسیدم: برگشتنم هم با شماست؟ راننده یه نگاه به درمونگاه پر از مریض کرد و گفت: این طور که من میبینم برگشتنت با خداست!

۱۰. خانمه دوتا بچه دوقلوشو با دفترچه هاشون آورده بود. یکیشونو دیدم و دفترچه هارو برداشتم و از خانمه پرسیدم: این بچه تون اسمش چیه؟ گفت: احمدرضا، بعد به صورت بچه دقیق شد و گفت: نه این حمیدرضاست!

۱۱. صورت خانمه کبود شده بود. گفتم: چطور ضربه خورده؟ گفت: شوهرم زده. گفتم: چرا؟ گفت: دیگه عادت کردم هروقت که بچه‌ها شلوغ میکنن منو میزنه!

۱۲. داشتم برای یه بچه نسخه می نوشتم که مادرش گفت: راستی هرروز صبح دلش درد میکنه. بچه گفت: درد نمیکنه من فقط میخوام صبحانه نخورم!

پ.ن۱: سالها از گوشیهای سونی و سونی اریکسون  استفاده کردم اما این گوشی Xperia z3 آخری توی این دو سه سال  اونقدر اذیت کرد و منو کشوند به تعمیرگاه موبایل که گوشیو عوض کردم و به گروه سامسونگیون وارد شدم! توی این چند روز هم که ازش راضیم. البته پولم به موبایل های پرچمدار سامسونگ نرسید و به موبایل های گروه A اکتفا کردم. از فروشنده پرسیدم: الان اگه بخوام این گوشی قبلیو بفروشم چند میخرین؟ گفت: پنجاه شصت هزار تومن!

پ.ن۲: از مهمونی برمیگردیم. عسل دستشو میگذاره روی در جلو ماشین نزدیک محل باز شدن در عقب و وقتی که من در عقب ماشینو باز میکنم دستش می ره لای در و صدای گریه اش بلند میشه. دستشو که در میارم وسط گریه هاش میگه: اشکالی نداره بابا میبخشمت، هنوز هم خیلی دوست دارم!

نظرات 47 + ارسال نظر
ری رآ پنج‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1397 ساعت 02:03 ب.ظ http://wounded-girl.blogfa.com

وای اصلا فکر نمیکردم هنوزم وبلاگایی وجود داشته باشه که انقدر شیرین و خوب خاطره نویسی میکنن
خاطراتتون عالیه اقای دکتر
مورد 12 که خیلی عالی بود کلی خندیدم

شما لطف دارین

[ بدون نام ] سه‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1397 ساعت 11:28 ب.ظ

از اینکه گلم ببخشید من از مینو یاد گرفتم از اینکه درست می گید دیگه....

خواهش
برای شوخی گفتم

[ بدون نام ] یکشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 10:44 ب.ظ

الان خبر دار شدین

از چی؟

[ بدون نام ] شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 01:29 ق.ظ

بله درست می گید.... عجب چرا تایید نکردن... چه آدمایی.به خدا چنتا از اقوامون به خاطر چنتا اشتباه الکی همین جور دکترایی توی جونی عمر شون رو دادن به شما.. یکی شونم توی زندگی نباتی به سر می بره. واینم درست می گید.. به قول بابام تو دیگه غرق تجربی شدی بهتر تلاش کنی پناه بر خدا شاید پزشکی قبول شدی.

من چقدر درست میگم و خودم خبر ندارم

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 01:10 ب.ظ

دکتر یه خبری توی رورنا مه شرق نیوز بود البته از طریق کانال فرستادن برام.. برق از سر آدم میپره. دیگه جراح و متخصص و اصلا از پزشک انتظار نداشتیم.. به این مضمون بود تبانی در اتاق عمل! رشوه گرفتن پزشکان.... فقط ا لان باید دعا کنیم مریض نشیم.. اگه هم شدیم فقط سر ما خوردگی و پزشک عمومی... همین

من توی سایت فرارو خوندم
متاسفانه همه جا آدم خوب و بد هست
جالب این که کلی کامنت برای این پست گذاشته بودند ولی کامنت من تایید نشد!

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 01:46 ق.ظ

آقای دکتر فکر می کنین ... من هروز چندین بار اینجا هستم ولی شما نستین.‌. بعدم به نظر تون من اینجوری باشم موفق خواهم شد... خیر.. حالم بهتر خواهد شد خیر.. همش می گم اگه زمان بر گرده هیچ وقت رشته تجربی نمیام هیچ وقت به حرف مشاورم گوش نمی کردم... که با معدل نوزده وهشتاد برو تجر بی.. هیچ وقت پزشکی رو هدفمم قرار نمی دا دم... هیچ وقت خر خون نمی شدم.. ولی الان همه چیز تموم شد . پایان.

چی بگم والا
گذشته رو که نمیشه عوض کرد
باید سعی کنیم بهترین تصمیمو برای آینده بگیریم

[ بدون نام ] جمعه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 06:57 ب.ظ

نه وقتی حالمم خوبه میام.. خاطراتم می خونم که بخندم.. حالم‌بهترشه.. شما دعا کنید به اون چیزی که می خوام برسم. خیلی دوست دارم جراح قلب بشم‌‌ ... ولی روی پله اول ایستادم.. قبلا خیلی درس می خوندم.. عاشق کتابا بودم.. الان هیچ انگیزه ای ندارم.. چشمو و دندونامو از دس دادم به خاطر هدفم ولی نشد.. الانم دیگه هیچ علاقه ای به درس و هدفم.. هیچی.. حتی کاری غیر درسی.. کلا بگم یه آدم بی خودی شدم.. ..

آهان!
خب پس زود زود تشریف بیارین!

[ بدون نام ] جمعه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 12:02 ق.ظ

سلام.. برای چی دعا کنین که من نیام اینجا رو بخونم؟!!!

سلام
چون گفتین وقتی حالتون خوب نیست اینجارو میخونین!

[ بدون نام ] جمعه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 12:02 ق.ظ

سلام.. برای چی دعا کنین که من نیام اینجا رو بخونم؟!!!

سلام
چون گفتین وقتی حالتون خوب نیست اینجارو میخونین!

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 10:51 ب.ظ

هروقت دلم می گیره. یا اینکه اعصابم خورده.. میام خاطرات رو می خونم.. ای جانم مورد پنج.. فکر کنم خیلی چیز توی دلتون بهش گفتین.. یه بارم من ساعت دو مسموم شدم رفتیم بیمارستان به پرستار گفت حالا چرا اومدی گفتم نمی دونستم قرار بود مسوم شم وگرنه هماهنگ می کردم حالا دکتر قرار منو معاینه کنه شما چرا اینقدر ناراحتین... با این حالم چه جور جواب دادم.. آخرشم که خواستیم بیام خونه گفتم... حالا که تنهایین می خواین بمونم.. گفت نه عادت کردم... شاید بنده خدا منظورش این بود چرا زود تر نیومدی.. این ما جرا برای دوسال پیش بود... الان بچه ام اون موقع بچه تر بودم دیگه.

عجب
یعنی حالا من باید دعا کنم که دیگه نیایین اینجارو بخونین؟!

خانمــــی سه‌شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1397 ساعت 09:50 ق.ظ http://harfhaye-dele-khanomi.mihanblog.com/

سلام تازه با وبلاگتون آشنا شدم سرکارم و حالم خوب نبود دو تا از مطالبتونو فقط وقت کردم بخونم که خیلی جالب بود و موجبات خنده ما رو فراهم کرد. قلم شیوایی دارید موفق باشید.

سلام
خوش آمدید
امیدوارم همیشه حالتون خوب باشه

سمیرا سه‌شنبه 14 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 02:33 ب.ظ

ای جانم قربون مهربونیش برم من عسل خانومی

سپاسگزارم

[ بدون نام ] یکشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 06:48 ب.ظ

خیلی ممنونم ...

خواهش

مریم م یکشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 05:23 ب.ظ

صبح جمعه یه مرده با دوتا بچه کوچیکش ، هر سه با دل درد و تهوع اومده بودن. به مرده گفتم چى شده؟ گفت یه امروز صبح خانمم خونه نبود، گفتم صبحونه براى بچه ها املت بپزم. پختم و خوردیم. دخترم هى گفت بابا چقدر تلخه! گفتم نترس بخور از خیارشورشه!!! بعد نمى دونم چرا همه مون دل درد گرفتیم؟! وقتى خانومم اومد، پرسید با چى املت درست کردى؟ منم ظرف روغن مایع رو نشون دادم. گفت: واااااى اینکه مایع ظرفشوئیه!!!!!!


بیچاره ها چه عذابی کشیدن

[ بدون نام ] شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 01:52 ب.ظ

سلام ببخشید میشه یک بار در مورد خانواده تون یه پست کلی بنویسین از اونجا که من آدم تنبلیم وتازه با وب شما آشنا شدم حوصلم نمیشه همه رو بخون خانم تون چیکار ست اهل کجاست چنتا بچه دارین وخیلی چیزا درباره ی خودتون البته می دونم اینجا فضای مجازی یه پست کلی بنویسن تا باشمام بیشتر آشنا شم .... ممنون

اگه آنی اجازه بده درباره اش بنویسم چشم

Abji khanum سه‌شنبه 7 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 12:33 ق.ظ http://rojna.blogfa.com

سلام

سال نو بر شما مبارک.

امیدوارم سال جدید پر از خاطرات جالب باشه، من از خوندن نکته های شما واقعا لذت میبرم.

سلام
سال نو شما هم مبارک
شما لطف دارین
)قابل توجه بعضی از دوستان)

0 یکشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 03:53 ب.ظ /http://roozshomaregonah.blogfa.com/

سوندش یعنی چی؟
متوجه نشدم
باید اعتراف کنم همین یدونه رو خوندم چون +14 داشت

سوند یه نوع لوله است که وارد مثانه میکنن تا افرادی که دچار احتباس ادراری شدن مشکلشون حل بشه
راستی وبلاگتون باز نشد

احمد یکشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 09:01 ق.ظ http://www.virgule.blogfa.com

عجب فیلمیه اونجا :))))))
از مامان بچه می پرسم نسبت به غذا یا دارویی حساسیت نداره؟ باقلا یی نیست؟ میگه نمی دونم!

کجا؟
خب خیلی ها نمیدونن

بی مار پنج‌شنبه 2 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 11:40 ب.ظ

مریضهارو میگم
شما که فرهیخته ای

همین امروز توی کوچه یه خانومه رو دیدم
یه صداهایی از خودش در میاورد
بر حسب تصادف هر دو وارد نونوایی شدیم
و بر حسب تصادف حرفاشو با یه نفر دیگه شنیدم
داشت میگفت بچه ام رفته سربازی
و اون یکی هم قراره بره سربازی...

حرفم اینه این آدمها آینده ی دنیان
و خیلی از انسانهای فرهیخته رو میبینم که
دارن منقرض میشن
به دلیل ازدواج نکردن

البته سوء برداشت نشه
من خودمو فرهیخته نمیدونم
و یا نمیگم این آدما حق زندگی ندارن
حرفم اینه جامعه به سمتی رفته که خواص دارن از بین میرن

شما لطف دارید

نسیم سه‌شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 02:35 ق.ظ http://www.mannevesht73.blogfa.com

سلام چرا علامت سوال خب کامنت اولی شدم دیگه

نه بابا
وقتی شما کامنت گذاشتین من چندتا کامنت جواب داده بودم

سین دوشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 06:12 ب.ظ

سلام
6 و 11 آخرشه دیگه
10 آخی اونهایی که دو قلو دارن زیاد این موارد براشون پیش می آد.

الهی عسل.


آقای دکتر پیشاپیش سال نو رو به شما و خانواده تون تبریک می گم. امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشید.

سلام
از لطف شما ممنونم

آناهیتا دوشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 12:24 ق.ظ

ای جان عسل
باید محکم بغلش کرد و بوسیدش

سپاسگزارم

پژمان یکشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 10:42 ق.ظ

سلام دکتر جان
از مورد 3 هنوزم بدنم داره مور مور میشه. +18 چند وقت پیش در باشگاه حین مبارزه یه ضربه به جای بدی خورد. رفتن پیش یه متخصص ارولوژی خیلی بد اخلاق. بردم تو اتاق معاینه گفت بیار پایین. از خجالت عرق کرده بودم. خودش در جهت های مختلف معاینه می کرد. هی اینور و انور می کرد و به من میگفت نفس عمیق بکش و یک دفعه بده بیرون. با شرمندگی گفتم دکتر بسه تو رو خدا دسته آتاری که نیست. یه نگاه اخم آلود کرد و رفت نشست پشت میزش و یه سنو و آزمایش اسمش رو نیار برام نوشت. دیدم خیلی ناراحت شده چیزی نگفتم بی هیچ حرفی زدم بیرون. هنوز از اتاق نزده بودم بیرون که گفتم ازش بپرسم سنو رو از کجا بگیرم بهتره. برگشتم عقب و همینکه نگاش کردم زد زیر خنده. بنده خدا آستانه تحملش اینقدر بیشتر نبود.

سلام
حق دارین
دسته آتاری

بی مار یکشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 12:25 ق.ظ

درود
چه ملت شادی داریم
یعنی ما اندازه اینا هم از زندگی سهم نداشتیم؟
منظورم ازدواج و بچه داشتنه
حتما نداشتیم
نوش جونشون زندگی

سلام
منو می گین یا مریضهارو؟!

AE شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 10:46 ب.ظ

سلام مجدد
ممنون بابت توضیحات

سلام
خواهش میگردد

خلیل شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 08:28 ب.ظ http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

این نوشته اینقدر جالب بود که بخشی از آن را گذاشتم توی تلگرام با ذکر ماخذ بنام جامعه شناسی خودمانی! باسپاس دکتر.

سلام
شما لطف دارین

شیرین شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 10:52 ق.ظ http://khateraha95.blogfa.com

سلام مثل همیشه بانمک و عالی
ممنون که با این نوشته هاتون منو میخندونید تو اوج شلوغی کار اینها رو خوندم خیلی حالم بهتر شد
ممنون

سلام
سپاسگزارم
خنده تون مستدام

نسیم شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 01:43 ق.ظ

اول اول

؟

AE شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 12:19 ق.ظ

سلام ببخشید برق زدگی چشم چیه؟

سلام
وقتی یه نفر زیاد به یه منبع اشعه ماورای بنفش نگاه میکنه (مثلا روشنایی جوشکاری) این اشعه باعث آسیب به سلولهای قرنیه چشم میشه که باعث درد و سوزش چشم میشه بخصوص در برخورد با نور

مینا جمعه 25 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 07:33 ب.ظ http://WWW.dokhtaran-zamin.blogfa.com

ممنونم .
خداحفظش کنه براتون .
ادرس وبلاگمو یادم رفت بنویسم

خواهش
سپاسگزارم
اشکالی نداره

حسنا جمعه 25 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 07:00 ب.ظ http://chemiophile.mihanblog.com

۲. شوخی کرده حتماً
۳. نههههههههههههههه :/
۴. البته به نظر من موقع عصبانیت هم سردرد چیز عادی ای نیست.
۶و۱۱. فقط تاسف
۷. نباید ولی به نظر من به مردم خرده گرفت. حق دارن.
۱۲. از فردا صبح نمیدونم اون بچه میخواد چیکار کنه.

یکمم از عماد جان بگید، من به جای ایشون کمبود محبت پیدا کردم

ممنون از لطف شما
هروقت کاری کرد که بشه اینجا نوشت چشم
محبتش که سرجاشه

mina جمعه 25 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 01:56 ق.ظ http://dancewithme.blog.ir

آخی عزیزم عسل
گوشی نو هم مبارک ...کار خوبی کردین.
من کلا از مارک سامسونگ و اپل بدم میاد چون معتقدم همه دارن ولی خب برندای دیگه مثل سامسونگ نمبشن خدایی...
دلم برا مورد ۱۱ سوخت
مورد ۶ هم باید به مرده میگفتین شما هم بابای بچه این باید یه چیزایی بدونین هر چند ممکن بود بعدش بلایی سرتون بیارن

ممنون
دیگه چاره ای نبود!
واقعا × ۳!

sevin پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 07:10 ب.ظ

سلام خسته نباشین ممنون خیلی خوب بود .
فقط اونجایی که خانمه صورتش کبود شده بود به خاطر شیطنت بچه ها ناراحت شدم یعنی هنوزم همچین آدمایی هست که مرد دست رو زن بلند کنه ؟؟ متاسفم .
اونم جالب بود که آقاهه میگفت مگه عطسه و سرفه باهم فرق دارن کلی خندیدیم چون من اینو تو جمع خانوادگی خوندم

سلام
ممنون
حق دارین
خنده تون مستدام

فاطمه پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 06:03 ب.ظ

چقدر تو پستتون خشونت علیه زنان بود!!

شرمنده اما نوبت اینها بود!

انه پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 01:37 ب.ظ http://manopezeshki69.blogsky.com

اخی عسل عزیزم❤

ممنون

طیبه پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 12:06 ب.ظ

سلام دکتر مهربون
همه موارد بامزه بود
به گروه ما سامسونگی ها از نوع Aخوش اومدید.مبارکتون باشه.
به نوشتن مانا باشید
الهی عسلم.من نیکان رو صدا می زنم نیکان عسلی معمولا ..یا پادشاه نیکان

سلام
ممنون
سپاسگزارم
باز هم ممنون
خدا حفظشان کنه

الی پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 08:46 ق.ظ http://mamanemicrooei.blogfa.com/

خیلی جالب بودن....."تو هم بیا مفته"

مینا پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 01:30 ق.ظ

سلام
همه یه طرف کلی برای مورد ۹ خندیدم .
ای جان عسل خانم .دستش که چیزی نشد؟
عشقش ستودنیه ها

سلام
خنده تون مستدام
واقعا دختر نازنینیه

پونی پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 12:38 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

درود
عیدتون پیشاپیش مبارک

خاطرات خوبی بود
طفلی پیرمرد با سوند بریده
فکر کنم حسابی به درد سر افتاده
با چه عقلی سوندی که در میادو بریدن؟؟
مگه لوله جاروبرقی تعمیر میکنن؟؟

سلام
ممنون، و همچنین
حسابی! فرستادمش اورژانس

هانیه چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 11:16 ب.ظ

سلام شماره 2 خاک بر سر عروس با این طرز فکرش
شماره 7 باز خوبه من وقتی سرما بخورم برم دکتر یا آزمایش یکی دو نفر گفتند چرا با بابات اومدی انگار فقط وظیفه مامان ها مراقبت هست
الهی قربون عسل که شما رو بخشید و حلال کرد

سلام
واقعا
عجب!
عسل که عشقه

محمد چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 06:02 ب.ظ

مورد 9 به نظرم خیلی جذاب بود! حاضرجوابی اون بنده خدا خوب بود.

ممنون

دختر معمولی چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 01:15 ب.ظ http://mamoolii.blogsky.com

یک عالی بود .
پنج .
هشت واقعا مردم این چیزا رو نمی دونن؟!!
ده ای جانم دوقلوها .
یازده چه عادت بدی. طفلکی .
--
اعتراف می کنم اون اوایل که تازه با وبلاگتون آشنا شده بودم، یکی دو بار خوندم "مُرده" این جوری کرد، مُرده اون جوری کرد. تا آخر متن هم خوندم، وبلاگم بستم، هر چی فکر کردم نفهمیدم چرا به بعضی از مریضاتون میگین مُرده!! یه دو سه بار بعدش تازه دوزاریم افتاد اینا مَرده است .

ممنون از لطف شما
یادمه یه بار رفتم یه جایی که وبلاگمو به عربی ترجمه کرده بود
اونجا هم هی نوشته بود میت!

رافائل چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 07:22 ق.ظ http://raphaeletanha.blogsky.com

هنه ی خاطراتتون یه طرف اون خط آخر و جمله ی دخترتون هم یه طرف. خدا براتون حفظش کنه!

ممنون از لطف شما

شایان سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 09:32 ب.ظ http://florentino.blogsky.com

دکتر به ۵ فحش ندادی؟
یه بار من دو و نیم چشام برق گرفته بود رفتم دکتره خواب بود...فک کنم فحش داد. البته حقم داشت

توی دلم!
درد برق زدگی چشم هم زیاده خداییش

نل سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 06:31 ب.ظ

این پست خیلی ناراحت کننده بوود..
پدره مرده دنبال کادو؟؟؟؟
خودش هیچی از بچه اش نمیدونه ادعاش میشه؟؟؟
کتکش میزنن؟؟؟؟
عجبا...عجب...
از عماد هم بنوویسین
گوشی مبارک.خبرهای خوش بشنوی دکتر

شرمنده
چشم
ممنون

Hero سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 06:10 ب.ظ

ای بابا دکترجان مگه میشه یه پزشک پول یه گوشی سامسونگ درست وحسابی رونداشته باشه؟؟؟!!!!
چرا هرچی پزشک میبینم داره ازبی پولی میناله؟!

درواقع مهم تر از داشتن پول اینه که ببینم خریدن یه وسیله ارزششو داره یا نه؟

نسیم سه‌شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 05:05 ب.ظ http://www.mannevesht73.blogfa.com

سلام
فکر کنم خیلی پیش بیا بگید "با کیا شدیم ۸۰ میلیون نفر" خخخ
ملت نخبه ان دااا

سلام
دقیقا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد