جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۸۷)

سلام 

۱. به پیرزنه گفتم: این قرصهارو روزی چند بار میخورین؟ گفت: این یکیو هر دوازده ساعت اون یکیو یکی صبح یکی شب!

۲. خانمه اومد توی مطب و گفت: من خواهر دکتر.... (یه معاون سابق وزیر اهل اون روستا) هستم. گفتم: به سلامتی! آقای دکتر الان چکار میکنن؟ گفت: تهران طبابت میکنن. بعد آروم گفت: کلی هم میوه وارد میکنه!

۳. برای یه بچه آمپول نوشتم و او هم شروع کرد به گریه کردن. پدرش گفت: بله، اون موقع که بهت میگفتم اگه شیطونی کنی دکتر برات آمپول مینویسه الانو میگفتم!

۴. خانمه مادرشو آورده بود و گفت: دست و پای سمت چپش درد میکنه،  پارسال هم که قلبش درد گرفته بود اون هم سمت چپ بود! 

۵. پیرزنه گفت: دفترچه مو مهر کن برم پیش متخصص. گفتم: پیش کدوم دکتر میرین؟  گفت: دامپزشکی! گفتم: دامپزشکی؟  گفت: همون دکتره که سه راه دامپزشکی مطب داره دیگه! 

۶. برای یه بچه نسخه مینوشتم مادرش گفت: من چند تا قرص سرماخوردگی بزرگسالان هم میخوام، بیزحمت توی دفترچه بچه ام بنویسین. بعد که نوشتم گفت: حالا خودم هم نسخه میخوام و دفترچه خودشو هم گذاشت روی میز! (توضیح: نوشتن قرص سرماخوردگی بزرگسالان توی دفترچه یه آدم بالغ واقعا منطقی تره)

۷. خانمه گفت: سرم نمیخوام، هروقت سرم میزنم یبوست میگیرم!

۸. اول صبح برای یه مریض نسخه نوشتم، پزشک شیفت عصر از نظر ظاهری به من شبیه بود. مریضه در آخرین لحظات شیفتم دوباره اومد و گفت: گفتم بعدازظهر بیام تا خودت باشی، اون دکتر صبحیه که خوب نبود! 

۹. مرده گفت: سردرد گرفتم. گفتم: امروز عصبی نشدین؟  گفت: امروز تنها روزی بود که عصبی نشدم!

۱۰. به پیرزنه گفتم: دفترچه تون تموم شده برین عوضش کنین و بیایین. گفت: من که دیگه حال راه رفتن ندارم، همین جا میشینم خودت یه سر برو عوضش کن و بیا!

۱۱. اول صبح که رسیدم به درمونگاه فقط مامای جوون و طرحی مرکز پیش از من رسیده بود، با هم سلام و علیک کردیم و رفتم توی مطب. یکی دو دقیقه بعد ماما یکدفعه از اتاقش اومد بیرون و تلویزیون داخل سالنو روشن کرد و صداشو حسابی بلند کرد و برگشت توی اتاقش و در اتاقو بست!

۱۲. بچه به محض ورود به مطب و دیدن من شروع کرد به گریه کردن. پدرش گفت: گریه نکنی دکتر ناراحت میشه ها، عینکشو ببین، معلومه از اون ترسناک هاست!

پ.ن۱: معمولا آخر مریضها خاطرات اون روزو مینوشتم، اما چند هفته است که اگه فورا ننویسم فراموششون میکنم! انگار آلزایمر داره اثرشو شروع میکنه!

پ.ن۲: دو اتفاق مهم در روزهای اخیر:

پر کردن اولین دندان عسل و ورود عماد به جمع عینکی ها! البته عسل دو تا دندون خراب دیگه هم داره که دندون پزشک گفت لازم نیست کاری براشون بکنیم چون درد ندارن و خودشون میفتن.

عسل نوشت: عسل داره یه کارتون میبینه که توش ملکه زنبورهای عسل داره براشون صحبت میکنه. ازم میپرسه: زنبورها پادشاه ندارن؟ میگم: نه ملکه دارن. میگه: پس کی بهشون میگه حمله کنییید؟!

نظرات 45 + ارسال نظر
سرمایی جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1398 ساعت 11:35 ب.ظ

توی پستاتون این برام جالب بودکه خیلی راحت با مریض برخورد میکنین...سخت نمیگیرین میگه تو دفترچه فلانی بنویس مینویسین...میگه فلان ازمایش رو بنویس مینویسن...
کلا خیلی ریلکس برخورد میکنین...خیلی خوبه...

حق با شماست
اوایل سخت میگرفتم اما بعد دیدم به جز اعصاب خوردی و ناله و نفرین نتیجه ای نداره

جیک جیکی پنج‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1397 ساعت 06:57 ب.ظ http://khoda-ra.blog.ir/

عسل

ممنون

عزیزم پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 03:24 ب.ظ http://www.hourgasht.ir/tour/list/10019

نانار منی توووووووووووو

جانم؟

[ بدون نام ] یکشنبه 13 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 09:17 ق.ظ

الان دیگه باید به ماما ها گفت خانم دکتر فلانی !ان شالله کم کم همه پیرا پزشکیا دارن میرن زیر نظر نظام پزشکی.

انشاالله

[ بدون نام ] شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 10:19 ق.ظ

دکتر فکر کنم در مورد شماره یک اون پیرزن منظورش این بوده که اولی رو دقیقا 12 ساعت یک بار می خوره اون یکی رو نه. مثلا هروقت شد بعد شام یا صبحانه

ممکنه

x پنج‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 10:36 ب.ظ http://malakiti.blogfa.com

دکتر دامپزشکی :))

خودمم خنده ام گرفت

مینو شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 03:25 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

اینهمه از پیر زنها نوشتید ' مردم فکر میکنند همه پیر زنها خنگ هستند.والا دکتر های ما که فرصت نمیدند سوالی راجع به مشکلمون بپرسیم چه رسه به اینکه بخواهیم دفترچه عوض کنند.

دور از جون شما

منم دکتر منم پنج‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 11:28 ب.ظ

دکتر برام سئال پیش آمد. اونیکه به اسم مجید کامت گذاشته شما ار کجا فهمیدین اسمش علی هست؟

چون هر دو کامنت پشت سر هم با یه شماره آی پی بودند!

شیشه پنج‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 12:27 ب.ظ http://www.sangoshishee.blogsky.com

واقعا کی دستور حمله به زنبورها رو میده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چه عرض کنم؟

رها چهارشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 11:30 ق.ظ http://barayekhodammmm.blogfa.com/

چراآاااااا اخه
گفتم ااااا عماد عینکی شد ؟! چرا همه بچه ها دارن عینکی میشن؟
دندون ن ن !!! منم کار دندون دارم اما دکتر پیدا نمیکنم
از اون اول وبلاگ با من سر ناسازگاری داره ها!!

یکی از اساتید ما توی دانشگاه میگفت قدیما چون خیلی ها سواد نداشتن و کارهای دقیق چشمی هم انجام نمیدادن اصلا نمیفهمیدن که چشمشون ضعیفه و نمیرفتن دنبال عینک

رها سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 03:58 ب.ظ http://barayekhodammmm.blogfa.com/

دقیقا منم بخاطر نظر اون اقا رفتم وبلاگ روژین ببینم چی گفتید!!
اما اصلا هار هار هار ندیدم

چه عرض کنم؟

رها سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 03:56 ب.ظ

پس بقیه نظرام چی شد؟؟؟؟
چیزی نبود ک سانسور بشه؟؟؟

من بقیه نظرهایی ندیدم

رها سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 02:15 ق.ظ http://barayekhodammmm.blogfa.com/

من اومدم

خوش آمدید

گیلاس آبی دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 08:30 ب.ظ http://thebluecherry.blogfa.com

سلام علیکم :)

سلام از ماست

د م د ادبیات دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 07:54 ب.ظ

علی آقا من را کنجکاو کردید بروم وبلاگ روژین را بخوانم. به نظرم ربولی با استیکر گریۀ شدید، یادآوری کرده بود این ضایعه را و همدردی... فقط به خاطر دکتر ربولی این را نوشتم چون چند سالی هست وبلاگشون را می خونم و اصلاً واژه ای توهین آمیز یا سبک ازشون ندیده ام.

از لطفتون سپاسگزارم

علی دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 11:58 ق.ظ

ربولی حسن کور ای کاش یه ذره از ادب و معرفت و شخصیت روژین عزیز در تو بود تو وبلاگ روژین همه ابراز همدردی میکنن تو این وسط دیدم یکی به نام بسیار مسخره ربولی حسن کور نوشته کریسمس چی خریدین هار هار هار فقط برات متاسفم همین ربوووولی

دوست عزیز
در این که روژین شخصیت بزرگی داشت هیچ شکی نیست
من اون کامنتو برای این گذاشتم که خواهر گرامی روژین نوشته بود میخوام برم براش کادوی کریسمس بخرم (یا یه چنین چیزی) و کامنت من فقط از روی همدردی بود نه تمسخر که اگه این طور بود اصلا تایید نمیشد
موفق باشید

مجید دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 11:48 ق.ظ

ربولی حسن کور ؟ باور کن تابحال اسم به این مسخرگی ندیدم ناسلامتی دکتری این چه اسم مسخره ای گذاشتی رو وبلاگت در ضمن اکثر خاطراتت واقعا بی مزه هست

وا
شما که الان اسمتون علی بود که!
ضمنا اسم وبلاگ من جایی برای گفتن دلتنگی هاست این کجاش مسخره است آیا؟

ابانا یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 05:57 ب.ظ http://abanac.mihanblog.com

فقط شماره ۱۰!

ممنون

شیرین یکشنبه 15 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 08:38 ق.ظ http://khateraha95.blogfa.com

سلام
حالا رفتین دفترچه شو عوض کردیدددد
مثل همیشه عالی و بامزه
فراموشی گاهی مال فشارهای کاری روزانه و مشغله فکریه خوب میشید نگران نباشید

سلام
نه بابا!
ممنون

طیبه شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 12:04 ق.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com

سلام دکتر مهربان
مانان قشنگم امروز عصر جراحی کرد و بعد از جراحی پنج ساعته به هوش هم آمد.خداروشکر

سلام
خب خداروشکر

کسی که سعی میکنه انسان باشه جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 08:33 ب.ظ

با مزه بودن.
اگه من بودم فکر کنم برای پیرزن شماره 10 دفترچشو میدادم یکی ببره عوض کنه.

ممنون

مهربان جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 04:29 ب.ظ http://daneshjoyepezeshki.mihanblog.com

سلام
میخواسته یاد اوری کنه قلبش سمت چپش هست
امروز یه مورد 92 ساله داشتیم که داشت سی پی آر میشد .اند استیج بود واسه دل همراهاش سی پی آر کردیم. من و متخصص رادیولوژیمون(سوژه اس به خدا ) بالاسرش بودیم . رادیولوژیستمون گفت چرا این پرستاره داره سمت راست چست رو ماساژ میده ؟ گفتم به گمونم باید دکستروکاردی باشه. چند دقیقه بعدش گفت قلب مریضه جابه جا شد ؟ گفتم چطور ؟ گفت نیگا کن . دیدم دست پرستارمون رو اپی گاستر مریضه
رادیولوژیستمون بیکار که میشه میاد تو اورژانس معرکه میگیره
لازمه نتیجه عملیاتو بگم؟

سلام
حتما!
این طور همکاران یه نوع نعمتند به خدا
پس مثل من ملالغتی خوبه؟!
نه میتونم حدس بزنم!

ریزوریوس ❤:) جمعه 13 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 02:43 ق.ظ http://risorius.blog.ir

سلام.
آقای دکتر باز شما وضعتون خوبه. من از همین سن آلزایمر رو در خودم حس میکنم :|| گاهی وقتا یه چیزای خیلی ساده هم یادم میره:/

سلام
پس به خودم امیدوار باشم!

نسیم پنج‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 05:53 ب.ظ http://www.mannevesht73.blogfa.com

سلام آقای دکتر تو پیام قبلی سلام کردم؟ مجدد لطف کردین ممنون از تجویزتون
داشتم به این فکر می کردم ما وب نویسای قدیمی کاش منقرض نشیم این اینستاگرامیای خز و خیل حکومت کنن. اه اه. شما که پیشکسوت ترین از سال ۸۷ هستین. البته منم دو بار وبلاگامو پوکوند بلاگفا وگرنه منم از ۸۸ اینجا بودم.

سلام
سلام نکرده هم محترم هستین!
یه نگاه به تاریخ اون وبلاگ فوتبالی هم بکنین که البته فعلا قاطی کرده!

شایان چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 09:04 ب.ظ http://florentino.blogsky.com

فاز خانم ماما رو نیافتم :|

چرا اینجا شکلکهاش انقد قشنگن؟!
منم میخوام!

ایضا
ناقابله

مریم سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 09:43 ب.ظ

خوش به حالتون که دکترین من ترم اول علوم ازمایشگاهو تازه تموم کردم واقعا از رشتم بد م میاد . ایشالا که موفق باشین

باور کنید هر شغلی مشکلات خاص خودشو داره
شما هم موفق باشید

نسیم سه‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 06:56 ب.ظ http://www.mannevesht73.blogfa.com

سلام خواهش می کنم اختیار دارین

سلام
ممنون

زهرا یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 08:13 ب.ظ

عالی بود
جانم عسل خدا حفظش کنه

ممنون

آناهیتا یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 05:39 ب.ظ

حالا خوبه شما ی مردین ... درمونگاه محله ما هر وقت ی خانم جوون برا طرح میاد بچه های محل بسیج میشن برا دیدنش...

Maryam.k یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 04:02 ب.ظ http://dreamlandd.blogsky.com

خانم ماما فک کنم قصد برقراری تماس تلفنی داشته
مبارکشون باشهالبته دقیق نمیدونم ایا واسه پر کردن دندون و گرفتن عینکم میگن مبارک باشه؟

احتمالا
چه عرض کنم؟

ساناز یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 10:17 ق.ظ http://www.sanaz2020.blogsky.com

سلام. طبق معمول مطالب جالب و بامزه بودند مخصوصا مورد ۱۰ .
و اینکه متوجه شدم پدر و پسر عینکی هستید.
واسه مطلب قبلی نظر دادم ولی ظاهرا ارسال نشده

سلام
ممنون
آفرین به شما!
چند روزه که فرصت نشده به نظرها جواب بدم

Nahal24 یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 01:58 ق.ظ http://ourlovinliving.mihanblog.com/

سلام تبادل لینک بکنیم؟

سلام
فقط یه بار تبادل لینک کردم
دیگه فقط وبلاگ هایی رو لینک میکنم که میخونم صرفنظر از اینکه منو لینک کنن یا نه

نسیم شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 10:13 ب.ظ http://www.mannevesht73.blogfa.com

سلام
شما ترسناکم هستین؟

سلام
ناجور!

هانیه شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 08:16 ب.ظ http://khoda-behtarindost.blogfa.com

سلام خدا عسل و عماد رو حفظ کنه
چرا بچه ها رو از دکترها میترسونند؟این کارها می کنند بچه میشه 20 ساله اش و میترسه بره دکتر

سلام ممنون
چه عرض کنم؟

منم دکتر منم شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 07:34 ب.ظ

عالی بود دکتر

ممنون

نل شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 04:13 ب.ظ

اون ماما شاید خاسته تلفنی جیغ جیغ کنه.خاسته صداشو نشنوین.
عینک..ترسناک

چه بامزه..حمله کنید...و چه تاسف که توی برنامه های ما بیشتر پادشاهها در حال حمله نشون داده میشن تا رسیدگی ب امور کشور..

ممنون از لطفتون

حسنا شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 12:07 ب.ظ http://chemiophile.mihanblog.com

2. چقدر تلخه این روزا
4. :)))
7. جالبه. اینا حرفاییه که به نظر من یه دلیلی پشتشونه
10. چقد این پیرزنا خوبن
11. ااا چرا؟

حرفای بچه ها تکون دهندس.

ممنون از نظرتون

پونی شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 12:12 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

درود
انواع گزاره های منطقی و غیر منطقی، سفسطه و لغزش های کلامی و فرهنگ عامه در این پست ها مستتر است.
دستتون درست

سلام
سپاسگزارم

خلیل جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 09:20 ب.ظ http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

حرف عسل خیلی جالب بود، بازتابی از واقعیت جنگ ها!

سلام
واقعا

هنرمند جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 02:52 ب.ظ http://www.honar5556.blogfa.com

سلام وعرض ادب

شماها فرشته هستین

ماهم از فرشتگان کمک می خواهیم

خداوکیلی شرایط بسیار سخت است

6037691591878723

بانک صادرات

بنام هنرمند(یدالله ویسمرادی)

رضا جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 02:46 ب.ظ

پاسخ به یک نامه

( چگونه میتوان با حرف درمان کرد ؟)

پاسخ : سئوال ما اینست : مگر نه اینکه لااقل اکثر امراض عصبی و روانی و عاطفی ما که زمینۀ بسیاری

از امراض جسمانی ما ھستند حاصل حرفھائی ھستند که از دیگران می شنویم ؟ مگر نه اینکه ھمه

بدبختی ھای ما حاصل پیروی ما از حرفھای ناحقّ دیگران است ؟ مگر نه اینکه فقط بواسطه شنیدن یک

جمله به ناگاه دیوانه می شویم که یا سکته می کنیم و یا دست به جنایتی می زنیم و تا به آخر عمر

پشیمانیم ؟ آیا مگر ھمه امورات ما در زندگی با گفتگو به پیش نمی رود ؟ و ... پس اگر چنین است که

ھست و اگر می توان بواسطه حرف بیمار و بدبخت و دیوانه شد بواسطه حرف ھم می توان شفا یافت و

نجات پیدا کرد و احیاء شد .

آدمی مخلوق سخن است و خود خدا ھم در ازل یک کلمه بود و کل جھان ھستی را با کلمۀ« کُن »خلق

نمود . کل جھان ھستی مظھر کلمات خدایند . بھشت و دوزخ ھم مظھر دو نوع سخن است : آری و نه !

از کتاب " دایره المعارف عرفانی " استاد علی اکبر خانجانی جلد چهارم ص 25-23

طیبه جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 02:05 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com

مورد۱۲
ما هم خیلی از این حرفها می زنیم به نیکان

قبلا که نیکان اتاق مهدش تو سازمان بود وقتی می رفتم مهد می دیدم زیاد شیطونی می کنه صدا میره بیرون همیشه بهش می گفتم آقای یل (معاون نیروی انسانی اداره) الان می شنوه من و بابا رو اخراج می کنه
بعدها اقای یل بازنشسته شده بود و دوسه سال گذشته بود من هنوز بچه ام از اسم آقای یل می ترسید.یه بار یل اومد دیدن همکارای سابق و نیکان کنار من بود که گفتم سلام آقای یل،نیکان فوری گفت اقای یل ببخشید من اصلا سرو صدا ندارم.خونمون شیطونی می کنم فقط

طیبه جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 02:00 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com

مورد ۵ شبیه سوتی های خودم بود.

واقعا؟

طیبه جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 01:59 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com

دکتر مهربان
نیکان زیاد سرما می خوره و عفونت گوش و گلو(شکاف کام داشت جراحی شده ولی میگن تا۱۲ سالگی اینجوریه زود مریض میشه و مریضی هاش طولانیه)
معمولا هم تزریقی خوراکی خوب میشه
بعد می دونید که الان سفتریاکسون راحت به بچه ها نمیدن
هربار که به این بچه سفتریاکسون میدن می بریمش برای تزریق عادت داره قبلش خیلی گریه می کنه و جلوی پرستار هی میگه بذار با بابام خداحافظی کنم و با گریه بلند میگه باباخدافظ اگه ندیدمت خدافظ مامان دوستت داشتم خدافظ
یه چندباری هم پرستار دیده بچه اینجوری می کنه ترسیده گفته خانم این بچه رو ببرید بیمارستان تخصصی اطفال.من می ترسم این داروها عوارض دارند
چندروز پیش دوباره تزریق داشت پنی سیلین تا خواستند بهش بزنند گفت وایwcدارم همین الان گفتم بعد از تزریق گفت نه همین الان بردمش دستشویی اونجا با گریه میگه خدایا اگه من مردم موقع تزریق یه بچه ی خوب به مامان بابای خوبم بده یعنی اصلا دسشتویی بهانه بوده می خواسته با خدا رازونیاز کنه تو خلوت که دادزدم سرش بچه تو غلط کردی این حرفو می زنی.دیگه نشنوم.آوردمش بیرون با کلی گریه ولی آمپولش رو زدیم

بیچاره نیکان
ولی بعدها متوجه میشه که صلاحشو میخواستین

طیبه جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 01:51 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com

سلام
بامزه بودند
اما ۱۰ خیلی خندیدم
۱۱ چرا؟؟؟
حالا کی میگه حمله کنید
دکتر مهربون :نیکان هم عینکیه و همه ی دندون هاش هم درست کردیم.همشون پر شده یا روکش فلزی دارند.

سلام
ممنون از لطفتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد