جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۸۶)

سلام 

۱. پیرزنه گفت: دفترچه ام تموم شده میخوام برم شهر عوضش کنم مهرش کن و یه دارو هم میخوام توش بنویس! 

۲. خانمه گفت: میخوام بچه مو از شیر بگیرم اما غذا هم نمیخوره، میشه شیر خشک بهش بدم؟!

۳. داشتم توی یه درمونگاه روستایی مریض میدیدم که خانمه اومد توی مطب و گفت: یه مریض بدحال توی خونه دارم،  میشه بیایین ببینینش؟ گفتم: باید صبر کنین تا مریضهای اینجا تموم بشن. بعد از اتمام مریضها رفتم خونه شون و برای یه پیرزن بدحال منتظر مرگ نسخه نوشتم. خانمه اومد جلو و در گوشم گفت: دکتر پاهاشو ببینین، زانوهاش خم شده خشک شدن، وقتی مرد چطور بگذاریمش توی قبر؟!

۴. (۱۶+) خانمه گفت: برای شوهرم یه دارو مینویسین؟ وقتی یه کاری میکنیم اونقدر بو میده که همه میفهمن چکار کردیم!

۵. (۱۴+) برای یه زن جوون نوار قلب نوشتم، چند دقیقه بعد خانم مسئول تزریقات با فریاد خانم مسئول داروخونه رو صدا کرد و گفت: خانم......  میایی از این خانم نوار قلب بگیری؟ فامیلمونه روش نمیشه من س..ه هاشو ببینم!

۶. پیرزنه گفت: من ناراحتی معده دارم، هروقت که غذا میخورم خوابم میگیره!

۷. به مرده گفتم: بچه تون آمپول میزنه؟  گفت: نه تا حالا یادش ندادیم!

۸. برای یه خانم متولد ۱۳۱۸ پنی سیلین نوشتم. مسئول تزریقات اومد و گفت: این خانمه که براش آمپول نوشتین میگه من یادم نمیاد قبلا پنی سیلین زدم یا نه تستش کنم؟ گفتم: بعیده که تا حالا نزده باشه اما باشه تست کنین. چند دقیقه بعد برگشت و گفت: دکتر! با همون تست هم حساسیت داد بیایین! 

۹. توی راه یه درمونگاه روستایی بودیم، راننده آهنگ گذاشته بود و یه خانم دکتر دندون پزشک هم که عقب ماشین نشسته بود با هدفون از گوشیش آهنگ گوش میداد. راننده به خانم دکتر گفت: شما چی گوش میدین خانم دکتر؟ خانم دکتر هدفونشو درآورد و صدای موبایلشو زیاد کرد، دو آهنگ گوش کردیم و بعد همه مون به جز خانم دکتر شروع کردیم به خندیدن، چون دقیقا همون دو آهنگی بودند که در چند دقیقه گذشته از پخش صوت ماشین هم شنیده بودیم! (اولی آهنگ حامد همایون: های من های های... بعدی هم از سامی بیگی: من یه دیوونه ام....) 

۱۰.(۱۳+) دختره با درد شکم موقع پریود اومده بود. گفتم: از کی پریود شدین؟ گفت: از سوم راهنمایی! 

۱۱. چوب آبسلانگو گذاشتم روی زبون بچه و گلوشو معاینه کردم. وقتی چوبو برداشتم به همراهش گفت: این چوبهارو از پاپیروس درست میکنن میدونستی؟!

۱۲. آخر یه شیفت به شدت شلوغ بود،  گلوی بچه رو که نگاه کردم حالشو نداشتم پامو بگذارم روی پدال پایین سطل زباله، درشو با دست باز کردم و چوبو انداختم توی سطل. نسخه بچه رو که نوشتم با مادرش از مطب رفتند بیرون اما چند ثانیه بعد بچه برگشت توی مطب و آروم دم گوشم گفت: ببین عمو! اگه پاتو بگذاری روی اون، در سطل باز میشه!

پ.ن۱: پنجشنبه گذشته مراسم چهلم برادر آنی برگزار شد.

پ.ن۲: توی این چند هفته کلی خاطرات داشتم که حال و حوصله یادداشت کردنشونو نداشتم،  ذخیره خاطراتم کلی اومد پایین!  به یاری سبز همولایتی ها امیدوارم! 

پ.ن۳: عسل توی پیش دبستانی یکی یکی در حال آموزش حروف الفباست، ضمن اینکه معلمشون به همه بچه‌ها نوشتن اسم خودشونو هم یاد داده. یه روز دفترچه عسلو برداشتم و دیدم بالای یکی از صفحه ها در سمت راست نوشته بابا و سمت چپ نوشته عسل. گفتم: اینهارو چرا اینجا نوشتی؟ گفت: اسم خوبهای خونه رو این طرف نوشتم و اسم بدهارو اون طرف. گفتم: حالا چرا اسم خودتو توی بدها نوشتی؟ گفت: آخه اون روز که اینهارو نوشتم به عماد فحش داده بودم!