جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

ز ژرفای غار تا به دیدار یار (۳)

سلام 

سه‌شنبه سی و یکم مرداد سال هزار و سیصد و نود و شش 

توی چندین سایت و وبلاگ از مجتمع تجاری لاله پارک به عنوان یکی از دیدنی های تبریز نام برده شده بود. چند نفری هم که آنی ازشون پرسید کجا بریم که دیدنی باشه اول میگفتند: لاله پارک رفتین؟ پس به این نتیجه رسیدیم که حتما باید سری به اونجا بزنیم. طبق معمول حوالی ظهر از هتل خارج شدیم و با کمک گوگل مپ راه افتادیم و بعد از چند بار پیچ و تاب خوردن به دلیل عدم تطابق گوگل مپ با خیابونها بالاخره به جایی رسیدیم که ما این طرف اتوبان بودیم و لاله پارک اون طرف اتوبان. به آنی گفتم: میریم و از اولین تقاطع دور میزنیم و میریم اون طرف. رفتم و از اولین زیرگذر پیچیدم اما به جای اون طرف اتوبان سر از یه خیابون دیگه درآوردیم و با کلی زحمت دوباره به جای اولمون برگشتیم! بالاخره ماشینو همون طرف پارک کردیم و از روی پل هوایی رفتیم طرف مجتمع. حقیقتش من انتظار یه مجتمع تجاری خیلی بزرگتر از اینو داشتم اما با یه ساختمان چهار پنج طبقه و البته بزرگ روبرو شدیم و از مغازه های زیرزمین شروع کردیم و رفتیم جلو.

به رستوران داخل مجتمع که رسیدیم رفتیم داخل تا ناهار بخوریم. رستوران واقعا باکلاس و تمیز بود. به محض نشستن روی صندلی برای هرکدوم از ما یه بشقاب سوپ گذاشتند و چون خودمون درخواست سوپ نکرده بودیم، فکر کنم اضافه کردن پول این سوپها به صورتحساب ما بی انصافی بود. غذا خوردیم که گرون ولی خوشمزه بود. در گوشه دیگه ای از رستوران چند خانواده جمع شده بودند و ظاهرا برای یک آقای سالمند جشن تولد گرفته بودند. اصولا در طول چند روزی که تبریز بودیم متوجه شدم که این شهر مردم شادی داره که قابل تقدیره.

بعد از خوردن غذا از رستوران خارج شدیم و دوباره رفتیم سراغ مغازه ها. بازار واقعا شیک و زیبا بود، کافی بود از چند نکته کوچیک صرفنظر کنیم تا خودمونو در یکی از بازارهای استانبول تصور کنیم. اما قیمتها وحشتناک بودند! به طوری که تنها پولی که ما اونجا خرج کردیم همون ناهاری بود که خوردیم. به هر زحمتی که بود نگذاشتم بچه‌ها متوجه شهربازی طبقه آخر بازار بشن وگرنه خدا میدونه چقدر باید اونجا خرج میکردیم!


از بازار بیرون اومدیم و از دکه بزرگی که در محوطه حیاط بود،  بستنی و (طبق معمول اون چندروز) آب طالبی گرفتیم. بعد هم دوباره از پل هوایی گذشتیم و سوار ماشین شدیم. روی پل هوایی یادم افتاد به وقتی که وارد بازار شدیم و به آنی گفتم حالا موقع برگشتن چطور این همه خریدو با پل هوایی برگردونیم؟ و تا چند دقیقه میخندیدیم.

از مجتمع لاله پارک مستقیم و با کمک تابلوهای خیابونها و بدون کمک گرفتن از گوگل مپ به مقصد بعدی رسیدیم یعنی کوهستان موسوم به عون بن علی (عینالی). طبق معمول بیشتر جاها ورودیه رو دادیم و وارد شدیم. ماشینو توی پارکینگ گذاشتیم و رفتیم سراغ تله کابین که خوشبختانه خلوت بود و حتی بعضی از کابینها خالی میرفتند. بلیت خریدم و برای اولین بار در داخل کشور سوار تله کابین شدیم. همون طور که بالا میرفتیم کم کم منظره شهر تبریز پیش چشممون پدیدار میشد و بیشتر از پیش با بزرگی این شهر آشنا میشدیم. برام جالب بود که همین مسیری که ما با تله کابین میرفتیم بعضی ها با ماشین و بعضی پیاده و حتی یکی دو نفر با بالا رفتن از صخره ها طی مسیر میکردند. اگه اهل گفتن جمله های فلسفی بودم از این طی مسیر به روشهای مختلف و رسیدن به مقصد واحد یکی دو جمله از مغزم تراوش میکرد! به ایستگاه بالا رسیدیم، اول کمی استراحت کردیم و بعد سری به دکه ای که اونجا بود زدیم و یه آب طالبی دیگه و یه مقدار نوشیدنی دیگه سفارش دادیم. بعد از کلی تماس تلفنی از سر کوه با اقوام (چون تماسهامو رایگان کرده بودم!) خواستم بریم سراغ امامزاده ای که از دور دیده میشد که آنی و بچه ها حاضر نشدن بیان پس دوباره سوار تله کابین شدیم و برگشتیم.

با آنی تصمیم گرفتیم برای شب بچه ها رو ببریم پارک باغمیشه اما نمیدونم کجا رو اشتباه رفتیم که کلا از اونجا دور شدیم و دیگه نه با پرسیدن از مردم تونستیم اونجا رو پیدا کنیم و نه با گوگل مپ، نهایتا توی گوگل مپ نوشتم شهربازی و نزدیک ترینشونو انتخاب کردم و رفتیم اونجا که متوجه شدم این شهربازی در آخرین طبقه یه مجتمع تجاری دیگه به نام اطلس قرار گرفته. ماشینو توی پارکینگ گذاشتیم و اول چرخی توی بازار زدیم که قیمتها پایین تر از لاله پارک بود و مقداری هم خرید کردیم و بعد هم رفتیم شهربازی که فکر میکنم عسل بیشتر از همه ما لذت برد چون با خرید بلیت وارد محوطه ای شد که توی اون هم استخر توپ بود و هم ترامپولین و برای نیم ساعت اونجا بود. 

عماد و عسل اونقدر بازی کردند تا شهربازی تعطیل شد، چون کوپن های جایزهشون هم به صدتا نرسیده بود جایزه هم بهشون ندادن!

حوالی نیمه شب برگشتیم هتل و خوابیدیم.

چهارشنبه اول شهریورماه سال هزار و سیصد و نود و شش 

اصلا فکر نمیکردم آنی یادش باشه پس وقتی از خواب بیدار شدیم و آنی یهویی روز پزشکو بهم تبریک گفت کلی ذوق کردم! از قبل برای امروز نقشه کشیده بودم تا تیتر این پستها درست از آب دربیاد اما سراغ کی میرفتیم؟ به خودم گفتم برای خاله آذر که پیش از حرکت کامنت خصوصی گذاشتم و هنوز هم منتظر جوابم! دکتر لژیونلا هم که مدتهاست توی وبلاگ نمینویسه و تنها ارتباطمون از طریق فیسبوکه و من و آنی هم که کلی عکس از سفر توی فیسبوک و اینستاگرام (فقط آنی!) گذاشتیم و حتماً میدونن تبریزیم. (ظاهرا ایشون هم به فیسبوک سرنزده بودند و به محض اینکه اولین عکسو بعد از خروج از تبریز توی فیسبوک گذاشتم برای آنی توی اینستاگرام پیام داده بودند) پس فقط یه گزینه باقی مونده بود. با کمی پرس و جو بیمارستانی که دکتر نفیس اونجا کار میکردند پیدا کردم. اول اتاق هتلو تخلیه کردیم و بعد یه هدیه ناقابل گرفتیم و رفتیم دم بیمارستان. اول من پیاده شدم و رفتم کلینیک ENT که همکارانشون گفتند یهویی چندروز مرخصی گرفتند و رفتند! برگشتم توی ماشین که آنی گفت توی این چندروز خانم وانی باز هم چند بار کامنت گذاشته و دعوتمون کرده. گفتم حداقل آنی دوستشو ببینه پس گفتم بگه حتماً میریم خدمتشون. خلاصه که تیتر این پست درواقع باید به «تا به دیدار یار آنی» ختم میشد اما دیدم وزنش به هم میخوره! (از ایشون هم بعد از دیدارمون دیگه خبری نبود تا همین چند دقیقه پیش و زمان گذاشتن این پست! یعنی معنی و مفهوم آن چی میتونه باشه؟!)

از تبریز با کلی خاطرات خوب خداحافظی کردیم. برام جالب بود که همون طور که تابلو ورود به شهر تبریز کنار جاده نبود از تابلو پایان شهر هم خبری نبود (اگه هم بود من متوجه نشدم). توی یه جاده نسبتا خوب راه افتادیم و توی شهر اهر برای خوردن ناهار توقف کردیم. قورمه سبزی که گرفتیم خوشمزه بود اما نمیدونم چرا بیشتر زردرنگ بود تا سبز؟ بعد هم دوباره به راه افتادیم. بعد از طی مسافتی به کلیبر رسیدیم. متاسفانه فرصتی برای دیدن قلعه بابک نداشتیم پس به سمت جنگل های زیبای این شهر رفتیم. در آغاز ورود جاده به جنگل ازمون پنج هزار تومن ورودیه گرفتند که من هنوز نفهمیدم چرا؟! بعد هم رفتیم توی جنگل که حقیقتا زیبا بود. اما جاده کم کم شروع کرد به پیچ و خم دار شدن و به تدریج کار به جایی رسید که به صورت مارپیچ از یه کوه بالا میرفتیم و از طرف دیگه پایین می اومدیم و البته در تقریباً تمام این مسیر از دیدن یک جنگل زیبا لذت میبردیم. در بالاترین نقطه ایستادیم و چندتا عکس گرفتیم. این هم یکیشون که عماد گرفته و انگشتشو هم گذاشته جلو لنز!

اما جنگل تنها تشابه این جاده با جاده‌های شمال نبود. اینو وقتی فهمیدم که به خانواده هایی برخوردیم که در حال چیدن تمشک های وحشی بودند و ما هم به اونها ملحق شدیم. اما به نظر من طعم تمشک های شمال بهتر بود. دیگه کم کم از جنگل خارج میشدیم و جنگل از حالت متراکم به حالت قطعه قطعه دراومده بود که تابلو جایی رو دیدیم که درواقع برای دیدن اونجا اومده بودیم. جایی که توی سفرنامه ها از زیبایی طبیعتش و غذا دادن به آهوها و گوزنها خونده بودم یعنی آینالو. از آقایی که سر سه راهی عسل میفروخت پرسیدم چقدر تا آینالو راهه؟ گفت پنج کیلومتر راه خاکیه اونجا هم خیلی قشنگه و جا برای شب هم داره. وارد جاده خاکی شدیم که کم کم پیچ در پیچ و پر از دست انداز شد. بعد از حدود پنج کیلومتر هم به چندین تابلو برخوردیم که یادآوری میکرد به زمینهای روستای آینالو رسیدیم و اتراق در اینجا ممنوعه. از کنار یه فنس رد شدیم که چند خانواده اونجا درحال غذا دادن به چهار پنج تا آهو و گوزن بودند. ترجیح دادیم فعلا به راهمون ادامه بدیم تا روستای زیبا رو ببینیم و بالاخره به یه روستای کوچیک وسط جنگل رسیدیم و بعد از پایان روستا هم یه چشمه کوچیک با چند سکوی سیمانی. به آنی نگاه کردم و به همدیگه گفتیم همین؟ ظاهرا هم واقعا همین بود پس بعد از چند دقیقه دور زدیم و رفتیم سراغ آهوها. چند سیب درختی که همراهمون بود تکه تکه کردیم تا بچه‌ها اونها رو برای حیوونها بندازن. ظاهراً اون چند حیوون همیشه اونجا بودند و منتظر افرادی مثل ما که بهشون غذا بدیم. حیوونها سیبهارو خوردند و بعد هم یکیشون با یه صدای ناهنجار بدرقه مون کرد! بعد هم همون جاده خاکی رو برگشتیم تا به همون سه راهی رسیدیم.

خداییش به آنی حق میدادم اگه غر میزد. جنگل و آهوها گرچه زیبا و دیدنی بودند اما ارزش این همه دورتر شدن راهو نداشتند وقتی ما میتونستیم خودمونو خیلی راحت تر و از طریق مرند به جلفا برسونیم.

و سرانجام بعد از چند ساعت رانندگی به ارس رسیدیم. و برای چندین کیلومتر به موازات مرز رانندگی کردیم. جالب اینکه از طرف اپراتور تلفن همراهمون یک بار ورودمونو به جمهوری ارمنستان و یک بار به جمهوری آذربایجان خوش آمد گفتند! جاده به مرور بهتر شد ولی حالت اتوبان پیدا نکرد که البته با وضعیت کوهستانی محل عملا هم امکان پذیر نبود. گه گاه هم یه ماشین با پلاک خارجی توی جاده دیده می شد. راستش با دیدن ارس کمی توی ذوقم خورد چون همیشه این رودو بزرگ و پرآب تصور میکردم اما رودی که من دیدم در یکی دو جا اونقدر کم آب بود که حتی به راحتی میشد پیاده از اون گذشت (البته اگه مرزداران این طرف و اون طرف اجازه میدادند!) امیدوارم با شروع بارندگی این رودخونه هم پرآب تر بشه. برخلاف این طرف که جاده برای کیلومترها به موازات رودخانه پیش میرفت در اون طرف مرز فقط یکی دو جا جاده رو دیدیم و فقط یک دو سه تا ماشین توی اون جاده. اما در بیشتر مسیر خط آهن به موازات رودخانه وجود داشت ولی به جز یه لوکوموتیو ایستاده هیچ قطاری هم ندیدیم. چند جایی هم شهرهای کوچیک و بزرگ اون طرف مرز پیدا بودند که از روی گوگل مپ اسمشونو میخوندیم. 

دیدن ارس برای دقایقی طولانی حسابی منو به فکر فرو برده بود. فکر می کردم یعنی چه حسی داشته اند مردمان دو طرف رود، زمانی که بهشون گفتن مردمی که تا دیروز باهاشون دوست و همشهری و احتمالا فامیل بودین از امروز خارجی محسوب میشن و حق عبور از رودخونه رو ندارن. بخصوص بعدها که حکومت شوروی به وجود اومد و عملا رفت و آمدی از مرز هم وجود نداشت. پیش خودم فکر کردم چطور مردمی که از دو سمت رود به سمت دیگه نگاه میکردن تحمل میکردن؟ بیچاره اون عاشقی که معشوقش اون طرف مرز جامونده بود. خداروشکر که من در اون زمان و اون مکان زندگی نمیکردم.

هوا کم کم تاریک میشد و ما همچنان در کنار رودخانه ارس در حال حرکت بودیم. از نقطه مرزی نوردوز و چندین و چند پاسگاه مرزی گذشتیم و بالاخره در حدود ساعت ده و نیم شب به جلفا رسیدیم. آنی ترجیح میداد به جای هتل یه سوییت بگیرم تا امکان تهیه غذا رو هم داشته باشیم و خیلی زود تونستم یه سوییت پیدا کنم. با قیمت مصوب پنجاه هزار تومن برای هر تخت-شب. البته چون اتاقش طبقه بالا بود ازش تخفیف گرفتم. بعد هم که کمرم برید وقتی چمدونهارو از اون همه پله بالا بردم و تلافی تخفیفش دراومد! از اتاق خارج شدم تا چیزی برای شام پیدا کنم و بالاخره یه پیتزا فروشی پیدا کردم و اون شبو با پیتزا سرکردیم. گرچه صاحب اتاق گفت ماشینو با خیال راحت بگذار کنار خیابون اما ترجیح دادم بگذارمش توی پارکینگ شبانه روزی. 

خب دیگه بقیه اش باشه برای بعد! 

پ.ن۱: باتوجه به قانون نانوشته این وبلاگ بعد از سه پست سفرنامه نوبت یک پست خاطرات خواهد بود. 

پ.ن۲: یکی از خانم دکترهای همسن و سال من که همچنان هرسال امتحان تخصص میداد بالاخره امسال و تصادفا توی ولایت قبول شد. اما وقتی یک روز رفت و شرح وظایفشو بهش دادند ترجیح داد از خیرش بگذره بخصوص که دختر کنکوری داره و ترجیح داد بیشتر توی خونه باشه تا سر شیفت. 

پ.ن۳: عسل از روز چهارشنبه میره پیش دبستانی. وقتی ظهر روز چهارشنبه اومده خونه آنی ازش میپرسه: حالا مدرسه خوب بود؟ عسل میگه: خیلی خوب بود خیلی خوش گذشت دوست دارم هرروز برم، خانممون گفت هرکسی ازتون پرسید باید این جوابو بدین! من هم که طبق معمول بیشتر سال ها موقع اولین روز مدرسه رفتن بچه‌ها سر شیفت بودم!

نظرات 30 + ارسال نظر
منم دکتر منم جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 04:45 ب.ظ

سلام سفرنامه عالی بود

سلام
ممنون

دانشمنگ سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1396 ساعت 03:17 ب.ظ

دکتر جان دلم میخواد برگردم متاسفانه کلیه پسوردها گم شده باید ببینم چیکارش میتونم کنم.این ادرس ایمیل جدیده چون وبلاگ و نمیتونم باز کنم فعلا

چه حیف

هستی پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 11:44 ق.ظ

واااای
وقتی گفتین عسل جون پیش دبستانی میره هنگ کردم
به دنیا اومدنش رو از همین وبلاگ یادمه
عززززیززززم ایشالا فارغ التحصیلی دانشگاه و عروسی اش

سپاسگزارم
شما همون هستی خودمونین؟
کم پیدایین

هانیه جمعه 14 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 09:56 ب.ظ http://khoda-behtarindost.blogfa.com

آقای دکتر لاله پارک انقدر گرون هست که هیچ کس ازش خرید نمی کنه فقط فکر کنم از اونجا میلیادر ها خرید کنند ما هم چون از اونجا خرید نمی کنیم پس اصلا اونجا نمیریم
پیش دبستانی رفتن عسل رو هم تبریک میگم

Va hid پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 12:22 ق.ظ http://pitek.blog.ir/

سلام وب خوبی داری!تمایل به تبادل لینک داری اطلاع بده !موفق باشید!

سلام
چشم

نارملا۷۷ دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 03:07 ب.ظ http://narmela011@loxblog.com

ﻣﯿﺪاﻧﯿﺪ ﭼﺮﺍ ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ در ﻣﺮﺩﺍﺏ ﮔﻞ ﻣﯿﺪهد؟؟؟

تا ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﺪ در ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻫﻢ

ﻣﯿﺸود "ﺧــﻮﺏ"ﺑﻮﺩ میشود "زیبـــا" بود "

ﺷــﺎﺩ " ﺑﻮﺩ و" ﺍﻣــﯿﺪ "ﺩاشت"

"ﻧﯿﻠﻮﻓﺮ ﻣﺮﺩﺍﺏ" فدﺍﮐﺎﺭﺗﺮﯾﻦ ﮔﻞ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ... .

بر منکرش لعنت

دکتر نفیس دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 12:25 ب.ظ

یعنی سال به سال به من مرخصی نمیدادندااا
به این میگن شانس کچل در سوپریز شدن
لااقل دوری چیزی می زدیم با هم :)

پس ما فکر کردیم شنیدین ما اومدیم مرخصی گرفتین

Maryam.k دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 10:00 ق.ظ http://deramland.blogsky.com

سلام دکتر
مبارک باشه عسل جونم مدرسه میره

سلام
سپاسگزارم

وانی دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 02:45 ق.ظ

ز ژرفای غاری
به دیدار یاری
به نام وانی
و دلتنگ آنی
دیدار اونقدر کوتاه بود که همچنان دلتنگ آنی جان و بچه های عزیز هستم ای کاش دیدار با دوست های وبلاگی هم میسر می شد من همش تلگرام و اینستاگرام هستم و اگه دیر به دیر به شما سر می زنم تقصیر اون دو تا ست و همچنان مشتاق خوندن خاطرات از نظر همه جالب

ما که همچنان به خاطر زحمتهایی که بهتون دادیم شرمنده ایم
راستی چه شربت غلیظی بود!

کسی که سعی میکنه انسان باشه یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 09:44 ب.ظ http://zendegi1396.blogfa.com

سلام
سفرنامه جالبی بود.
ایشالا همیشه به سفر وخوشی.

سلام
ممنون
سپاسگزارم

خلیل یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 05:58 ب.ظ http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

ممنون از این سفرنامه.

سلام
خواهش میکنم

مهربان شنبه 8 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 03:28 ق.ظ http://daneshjoyepezeshki.mihanblog.com

سلام
یعنی واقعا چی میشه که کسی رریدنتی قبول بشه بعد نره تازه زنان به این خوبی
من ایشالا سال دیگه امتحان بدم.اگه تخصص بیماربری و خدمات هم قبول بشم میرم
قصد جسارت ندارما ولی جی پی موندن واقعا عذاب اوره
توهین و تحقیر و بعد رفیقام که سالیان سال با هم بودیم و الان رزیدنت شدن ...
هوف
یعنی واقعا انصاف بود که من هنوز جی پی باشم اونم سرباز بعد دوستام یکیشون اورو بشینه یکی رادیو یکی چشم؟
اونی که اورو نشسته رتبش خیلی خوب بودا خودش اورو علاقه داشت

سلام
یعنی این کامنتو با تمام پوست و گوشت و استخوان خودم درک کردم!
اما الان دیگه با این وضعیت خانوادگی و شغلی عملا امکان گذروندن اون چند سال رزیدنتی رو ندارم دیگه

مینا پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 09:00 ق.ظ

هعی داغ لاله پارک به دل من موند... هر چی التماس کردیم بابا نبردمون

به درد خرید نمیخورد اما دیدنی بود

خاله آذر پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 01:37 ق.ظ

سلام اقای دکتر، خوبین؟ من یه مدت طولانی نزدیک دو ماه به وبلاگ سر نزدم، امروز اومدم تو کامنت هام دیدم شما نوشته بودین قصد سفر به تبریز دارید، خیلی شرمنده شدم...
سفرنامه رو خوندم الحمدالله انگار خوشتون اومده از شهر تبریز، امیدوارم خاطرات خوبی براتون مونده باشه به یادگار...بازم من شرمنده م

سلام از ماست
من به این شانس خودم عادت دارم خودتونو ناراحت نکنین

Fatemeh چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 05:17 ب.ظ http://diaryofamedstudent.blog.ir/

لاله پارک که برا خرید نیست ما میریم لاله پارک فقط عکس میندازیم .

واقعا

سایه چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 09:07 ق.ظ http://sandogche68.blogsky.com

دکتر جاهایی که عرض رودخونه پر سنگ هست آره میشه رد شد
ولی ارس یه جاهاییش گودالهایی داره که عمقش بیشتر از 20 متره و از سطح آب هم مشخص نمیشه
به همون خاطر به ریسکش نمی ارزه که رد بشن اون ور
وگرنه همینجوری ول نمیکردن بدون مامور باشه هم اونطرف هم اینطرف آب
من منتظرم جلفا رو هم توصیف کنین میخوام از دید یه مسافر ببینم اینبار

دقیقا
شما فعلا کامنت منو تایید کنین تا بعد

. سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 10:43 ب.ظ

به شهر ما خوش اومده بودین.

ممنون
کدومشون؟

دانشمنگ سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 10:20 ق.ظ

سلام حال شما؟
خوشحالم از بین وبلاگی های قدیمی شما همچنان مینویسید

سلام
سپاسگزارم
کاش شما و سایر دوستان هم برمیگشتین

Med student سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 12:59 ق.ظ

چقد خوب نوشتین آقای دکتر
قلعه بابک خیلی خیلی مسیر صعب العبوری داره نمیشه باخانواده تا قلعه رفت.بهتر که نرفتید
لاله پارک قیمتاش طوریه که ادم فک میکنه یه صفرش اضافیه.تو تبریز رستوران شیک خیلی زیاده مث برج بلور، برج شهر
فقط تبریز حسابی انگار تو خیابونا گموشدید،شرمنده واقعا شهر بزرگیه منتهی تابلوهاش و حتی خود ماها راهنمایی مون درست نیس
عون بن علی که اکثرا باپای پیاده و صخره نوردی میرن و کمتر کسی تله کابین و انتخاب میکنه قسمت اصلی شم همون امام زاده س...
آینالی یه جنگل خیلی قشنگ داره چطور ندیدید آقای دکتر؟؟
احتمالا بشه حدس زد مکانهای انتخابی بعدیتون تو جلفا کجاست

ممنون از لطف و توضیحات شما
منکر زیبایی جنگل آینالو نیستم

رخساره دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 08:02 ب.ظ

مگه محدودیت سنی نذاشتن برا زنان

چه عرض کنم؟ قبول شد که!

sevin دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 05:20 ب.ظ

سلام ممنون خیلی خوب بود .تشکر .
حق با رهگذر جان است برنامه waze بهترین مسیر هارو هم نشون میده تمام میانبر هارو هم نشون میده خوبه نصبش کنین .

سلام
ممنون

بیوطن دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 02:55 ب.ظ

سلام
همین شهریار خودمون از پول ورودی گرفتن برای باغ و جنگل و ... شاکی بوده که دست به قلم میشه و میگه
یارو دوا فروشد و نامش دوا فروش
مطرب که نغمه را بفروشد نوا فروش
پس چون ورود باغ برای هواخوریست
آنکو بلیط باغ فروشد هوافروش

سلام
نشنیده بودم جالب بود

[ بدون نام ] دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 02:01 ب.ظ

سلام
عسل کوچولو انگار همین دیروز بود که به دنیا اومد چقد زود می گذره واقعا

شما جدا باید یه عسل نامه هم بنویسید چون شیرین کاری هاش کم نیست:***

سفر نامه هم خیلی زیبا بود ممنون

سلام
ممنون از لطفتون دوست ناشناس من

رهگذر دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 01:55 ب.ظ

سلام
اپ waze رو نصب کنید . خیلی بهتر از گوگل مپه. هم صوتی مسیر رو میگه هم کم‌ترافیک‌ترین مسیر رو پیشنهاد میده . تازه میگه تو مسیر تصادف شده ، دوربین سرعتگیره یا پلیس . فقط اینکه فیلتره و باید فیلتر شکن نصب کنید .

سلام
نشنیده بودم تا حالا
ممنون

افق دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 11:34 ق.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

فک کنم منم از دور بگم وای چقدر هیجان انگیز،سفر به طبیعت بکر ،کنار آهو و تمشک وحشی.بعد موقع سختی راهش بگم اصلا به من طبیعت بکر گردی نیومده همون یه باغی یه منطره ی کنار جاده ی راحتی ،چیزی تو همین مایه ها خوبه.
حسن سفرنامه ی اشخصی خوندن همینه.یه ابعادی از تجربه رو اینطوری متوجه میشی نه از روی بروشورای آزانس های مسافرتی.
ممنون بابت به اشتراک گزاری تجاربتون

واقعا حق با شماست
خواهش میگردد

سایه دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 09:55 ق.ظ http://sandogche68.blogsky.com

سلام دکتر
امیدوارم تو جلفا بهتون خوش گذشته باشه
کاش قبل سفر میگفتین میاین اینطرف میتونستم در خدمتونم باشم
ولی اگه رد شدن از رود ارس اونقدر آسون بود حداقل قاچاقچیا دیگه از گمرک قاچاقی رد نمیکردن
هرکی افتاده تو رود دیگه غواص رفته پیداش کرده
از پرسرعت ترین رودهای جهان هست ولی دیگه به لطف سدهایی که تو ترکیه ساخته میشه تا چندسال دیگه میشه مثل دریاچه اورمیه

سلام
ممنون
باور کنید یک جا کل عرض رودخانه پر از سنگهایی بود که راحت میشد روشون پا گذاشت!

شیرین دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 09:46 ق.ظ http://khateraha95.blogfa.com

سلام دکتر جان
اصولا اقایون در اگثر مواقع سر کارن و انی خانم هم مثل ما با این موضوع کنار اومده چه میشه کرد

سلام
واقعا
من که خودم شرمنده هستم

پونی دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 09:08 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

سفرنامه مفصل و خوبی بود
سپاس
اینی که برای شما خاطره هست برای ما
برای ما هم خاطره هست!!

از قیمتا و اجناس جلفا ننوشتید؟؟
چه آنیه راستگویی
و چه خانم معلم همه چی تمومی!

ممنون
بقیه اش برای پست بعد
آنی راستگو؟ چطور؟

دلی یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 08:05 ب.ظ

سلام مسیر خیلی سختی انتخاب کردین کلیبر به جلفا واقعا طاقت فرسا هست درمورد رود ارس بگم که اصلا فکر نکنین بشه از روش رد شد رود وحشی هست سرعت اب زیر سطح اب بسیار زیاده و مسیرش هم خیلی طولانیه منم همیشه فکر میکردم این که چیزی نیست فقط کافی بود طول روز رو با طول جاده ای که توش بودین مقایسه کنین
شهر بازی لاله پارک اتفاقا خیلی قیمت مناسبی داره و بازی هاش خیلی به روز تر و تماما رایانه ای هست
نزدیک لاله پارک یه هتل مثلا لاکچری هم هست که ۵ستاره هست
و خداتومن پول یه شبش هست
اینکه نتونستین برین قلعه بابک ناراحت نباشین چیزی از دست ندادین خیلی سخته رفتن به اونجا وبا بچه ممکن نیست

سلام
ممنون از توضیحتون
حالا من هم یه چیزی گفتم!

رخساره یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 06:24 ب.ظ

ااا این دوستتون مگه چی قبول شده بوده؟

زنان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد