جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

ز ژرفای غار تا به دیدار یار (۲)

سلام 

همون طور که توی پست قبلی نوشتم بعد از دیدن تخت سلیمان به دلیل تاریک شدن هوا و مسافت طولانی تا تبریز و پله های زیاد از خیر دیدن غار کرفتو گذشتیم و خودمونو به تبریز رسوندیم و ساعت حدود چهار صبح بالاخره خوابیدیم و حالا ادامه ماجرا:

شنبه بیست و هشتم مرداد سال هزار و سیصد و نود و شش:

حدود ساعت ده صبح من و آنی از خواب بیدار شدیم اما تا بچه‌ها بیدار شدند و آماده شدیم ساعت از دوازده گذشته بود. آنی گفت دیگه از صبحانه که گذشت برو یه چیزی برای ناهار بگیر تا بخوریم و بعد راه بیفتیم. از هتل خارج شدم و چرخی توی خیابون زدم، سه تا پیتزا فروشی توی اون خیابون بود و یه کبابی که من آخریو انتخاب کردم. تا زمانی که کبابها آماده شد یه استکان چایی هم مهمونم کردند.

برگشتم هتل و ناهار خوردیم و بعد راهی شدیم. ترجیح میدادم دیدار از تبریزو از یکی از نمادهای این شهر شروع کنیم پس با دیدن تابلویی که اسم یکی از این نمادها روش بود به اون طرف رفتیم و بعد از طی مسافتی به ایل گلی رسیدیم. هربار که توی تلویزیون بحث ایل گلی بود فقط به استخر و ساختمان داخل اون اشاره میکردند اما پارک بزرگ و زیبایی اطراف اون استخر هست که در زیبایی دست کمی از استخر نداره. به دکه ای که داخل پارک بود رفتیم و آب طالبی گرفتیم که بدون اغراق باید بگم هیچوقت آب طالبی به این خوشمزگی نخورده بودم. بعدا فهمیدم کلا آب طالبی های آذربایجان از آب طالبی های ولایت خیلی بهتره علتشو نمیدونم. از فروشنده پرسیدم: ببخشید استخرش کجاست؟  گفت: من متوجه نمیشم چیو میگین! بعد به ترکی چیزی به همکارش گفت و همکارش اومد و بهمون آدرس داد. (یعنی به جای استخر چی باید میگفتم؟ خب استخره دیگه!) از کلی پله پایین رفتیم تا این که سرانجام به همون منظره زیبا رسیدیم که بارها عکس و فیلمشو دیده بودم. کلی عکس و فیلم گرفتیم و قدم زدیم. بچه‌ها میخواستن برن قایق سواری اما آنی حوصله شو نداشت،  پس مجبور شدم خودم باهاشون برم. گرچه زمان ده دقیقه برای قایق ها تعیین شده بود اما تا بیشتر از بیست دقیقه بعد صدامون نکردند. راستش توی ذوقم خورد وقتی که دیدم از ساختمان وسط استخر با اون سابقه تاریخی (گرچه این ساختمان فعلی قدمت کمتری داره) به عنوان رستوران استفاده میشه.

ساعت هفت عصر بود که شهربازی شروع به کار کرد و با اصرار بچه‌ها رفتیم اونجا. بچه‌ها اون شب کلی بازی کردند بخصوص با بازیهای مورد علاقه عسل (ترامپولین و استخر توپ) و آخر شب به زور از اونجا بیرون اومدیم. مهمترین نکته منفی که توی این شهربازی دیدم نداشتن دستگاه کارتخوان بود. خود من معمولا از کارت استفاده میکنم و زیاد پول نقد توی جیبم نمیگذارم و اونجا مجبور شدم هرچقدر هم که آنی پول نقد داشت ازش بگیرم. گرچه شنیدم که یه دستگاه عابربانک هم یه گوشه شهربازی هست اما دیگه لازم نشد که بریم و پیداش کنیم.

از شهربازی که خارج شدیم آنی گفت بریم همین جا شام هم بخوریم و برگردیم هتل. رفتیم و سه پرس غذا از سه نوع مختلف برای چهار نفرمون گرفتیم و با هم شیر کردیم! ازجمله این غذاها اولین کوفته تبریزی واقعی بود که خوردیم. (نمیدونم چرا اما هیچ وقت قسمت نشد که توی این سفر دلمه بخوریم گرچه خیلی از رستوران ها هم داشتند) خلاصه که شامو خوردیم و از همون مسیری که رفته بودیم برگشتیم هتل و بعد از چند شب تقریبا سروقت خوابیدیم.

یه نکته جالب تعداد زیاد ماشین هایی بود که توی خیابون های دور پارک ایستاده بودند، تقریبا در کل مسیر دور پارک ماشینها دوبله و گاهی حتی سوبله ایستاده بودند. فکر می‌کردم فقط اینجا اینطوره اما در روزهای بعد دیدیم که در سایر جاهای دیدنی هم (البته با شدت کمتر) وجود داره.

یکشنبه بیست و نهم مرداد ماه سال هزار و سیصد و نود و شش:

امروز صبح زودتر از روزهای قبل بیدار شدیم و حدود ساعت دوازده بود که از هتل خارج شدیم. مقصد امروزو از پیش انتخاب کرده بودم و مستقیم به سمت بازار بزرگ تبریز رفتم. به زحمت تونستم یه جای پارک پیدا کنم و بعد وارد بازار شدیم که از قضا قسمت کفاشها بود.

تا چشم کار می کرد در هر دوطرف بازار مغازه کفاشی بود، تقریبا همه کفشها از جنس چرم و با قیمتی بسیار مناسب به طوری که همه مون حداقل یه جفت کفش خریدیم حتی من که یه جفت کفش نو دیگه توی نوبت داشتم (این یه جفت کفش هم خودش جریان داره به موقعش عرض میکنم) خیلی از مغازه ها هم اصولا خرده فروشی نداشتند. از بازار بیرون اومدیم و از یه خیابون گذشتیم و وارد یه بخش دیگه از بازار شدیم. بالاخره بخش کفاشها تموم شد و مقداری هم توی قسمت ادویه جات و (با ترس و لرز!) طلافروش ها قدم زدیم. مقداری سوغاتی خریدیم و یک جعبه هم از چوروتمه که با عنوان قدیمی ترین شیرینی تبریز فروخته میشد. خوشبختانه من تنها کسی بودم که از طعمش خوشم اومد و همه شو خودم خوردم! مقداری شو توی تبریز و بقیه رو هم توی راه. طعمش منو یاد شکلات های تافی می انداخت که در دوران دبستان میخوردم. بچه‌ها دیگه حال راه رفتن نداشتند پس وارد یه مغازه شبیه رستوران شدیم که تابلو غذای خونگی داشت. ناهار خوردیم و از بازار خارج شدیم. حیف شد که نتونستیم به بقیه قسمت های بازار سر بزنیم.

یه نگاه به گوگل مپ کردم که ببینم کدوم یکی از جاهایی که سرچ کردم نزدیکمونه و دیدم نزدیک ترین جا، برج آتش نشانیه. اولین برج آتش نشانی در کشور که ظاهرا حالت دیده بانی برای دیدن زودهنگام آتش در سطح شهر بوده. رفتم اونجا که متوجه شدم برج داخل محوطه اداره آتش نشانیه. راستش وقتی دیدم کسی دور و برش نیست گفتم لابد اجازه بازدید و بالا رفتن از اونو نمیدن پس از همون بیرون چند عکس گرفتیم و راه افتادیم. ماشینو تقریبا روبروی مسجد کبود پارک کردیم و هنوز از ماشین پیاده نشده بودیم که یه پارکبان ظاهر شد، پنج هزار تومن گرفت و رفت.

با خرید بلیت وارد محوطه مسجد شدیم و گردش کردیم. در داخل شبستان مسجد و توی یه زیرزمین که امکان ورود هم نداشت مقبره جهانشاه و همسرش دیده میشد. از مسجد خارج شدیم و در کنار اون به بوستان خاقانی رسیدیم. یه پارک کوچیک ولی زیبا و پر از آدم. دروغ چرا؟  کل بوستانو به دنبال قبر خاقانی گشتم ولی بعدا فهمیدم که مزارش توی مقبره الشعراست! رفتم و از دکه داخل پارک چای گرفتم که احساس کردم طعم یه گیاه دیگه رو هم میده. از فروشنده پرسیدم و به گفته ایشون توی چای شاهسپران ریخته شده بود. 

سری هم به موزه آذربایجان زدیم که پر از انواع وسایل قدیمی بود اما به نظر من جالب ترین صحنه موجود در این موزه این بود. به خودم گفتم آیا این دو نفر فکر چنین سرنوشتی رو میکردند؟

سری هم به موزه سکه در طبقه بالا و نمایشگاه مجسمه های یکی از هنرمندان معاصر تبریز زدیم. هوا در حال تاریک شدن بود پس از خیر دیدن مقبره باقرخان گذشتیم ولی تصمیم گرفتیم سری به مقبره الشعراء بزنیم. با دیدن ترافیک و به اصرار آنی به جای ماشین خودمون با تاکسی رفتیم که راننده تاکسی گفت من دوتا پسر دارم ۱۸ ساله و ۲۰ ساله و هیچکدوم تا حالا مقبره الشعراء رو ندیدن حالا شما این همه راهو اومدین تا برین اونجا؟! از تاکسی پیاده شدیم و رفتیم سراغ مقبره که دیدیم تعطیل شده!  فقط یه زیارت از امامزاده مجاور داشتیم و با یه تاکسی دیگه برگشتیم. بعد کلی خرید از مغازه های اون اطراف کردیم و شام خوردیم و بچه ها کلی با گربه های توی خیابون بازی کردند و برگشتیم هتل.

دوشنبه سی ام مرداد ماه سال هزار و سیصد و نود و شش:

امروز صبح هم حدود ساعت دوازده از هتل خارج شدیم و طبیعتا اولین جایی که رفتیم مقبره الشعرا بود البته این بار با ماشین خودمون. یه ساختمان با معماری بسیار زیبا که دورتادور اون مشخصات شعرایی که اونجا دفن شده بودند نوشته شده بود ازجمله خاقانی شروانی و قطران تبریزی و ..... اما به جز قبر شاعر مشهور شهریار هیچ سنگ قبری اونجا ندیدم. کمی هم اونجا چرخیدیم و عکسها و تابلوهایی که از استاد شهریار اونجا بود تماشا کردیم و برگشتیم.

از مقبره الشعرا که خارج شدیم توی کوچه روبروییش وارد یه کبابی شدیم و ناهارو زدیم توی رگ و بعد رفتیم سراغ مقصد بعدی یعنی میدون ساعت و ساختمانی که اولین ساختمان شهرداری ساخته شده در ایران بود. چرخی داخل محوطه زدیم و بعد رفتیم سراغ موزه هایی که داخل ساختمان بود ازجمله موزه فرش و بخصوص این فرش جالب و موزه کفش و موزه دوربین که هرکدوم دنیای مخصوص به خودشو داشت و لذت خودشو.

خورشید کم کم داشت به سمت مغرب میرفت که تصمیم گرفتم بریم سراغ یکی از پارک ها و شهربازی هائی که خیلی توی اینترنت تعریفشو شنیده بودم و رفتیم به پارک باغلارباغی. نمایش دلفینهارو نرفتیم اما سری به باغ وحش داخل پارک زدیم و بعد هم رفتیم سراغ شهربازی. روی یه صندلی نشستیم که یکدفعه خانمی که کنار آنی نشسته بود از کیفش چهارتا برگه درآورد و بهمون داد. برگه هایی که با هرکدوم میتونستیم از چندبازی به صورت رایگان استفاده کنیم! عسل و عماد از یکی دوتا از بازیها استفاده کردند اما بقیه اون بازیها به دردشون نمیخورد و ما هم که نمیتونستیم بچه هارو تنها بگذاریم و بریم بازی! عسل واقعا از ترامپولین اونجا لذت برد چون اونو با طنابهای مخصوصی از دوطرف بسته بودند که قدرت پرششو بیشتر میکرد.اون شب هم تا حدود دوازده توی شهربازی بودیم و نهایتا بچه ها وقتی رضایت به رفتن دادند که دستگاهها یکی یکی تعطیل میشدند. خوشبختانه اینجا کارتخوان هم وجود داشت. برای شام هم رفتیم پارک موزیکال ولی عصر که تعریف اونو هم خیلی خونده بودم. گرچه حرکت آب توی فواره ها با چراغ های رنگارنگی که توی فواره ها روشن و خاموش میشد و کم و زیاد شدن شدت آب خروجی از فواره ها که به طور منظم اتفاق می افتاد واقعا دیدنی بود اما خبری از موزیک نبود نمیدونم منظور از موزیک فقط همین حرکت آبها به صورت منظم بود یا از شانس ما اون شب موزیکی وجود نداشت یا یه چیز دیگه. متاسفانه عکسی از فواره ها ندارم که خودم یا آنی هم داخلش نباشیم! اما این عکسو از این پارک از بالای چرخ و فلک پارک باغلارباغی گرفتم. اما یک اتفاق خنده دار افتاد و اون هم این که مینی DVD هایی که برای دوربین برده بودیم تموم شد و وقتی با خیال راحت رفتیم برای خریدن چندتای دیگه دیدیم به این راحتی پیدا نمیشه. آدرسهائی بهمون دادند که اونجاها پیدا میشه اما دیدیم به عنوان کسی که شهرو نمیشناسیم ارزششو نداره بخصوص که شهر پر از ترافیک بود و رانندگی بعضی از هموطنان تبریزی هم یه مقدار ناجور! پس تا چند روز بعد  DVD نداشتیم! یه نکته دیگه (همون طور که یکی از خوانندگان محترم توی پست پیش گفته بودند) وضعیت گوگل مپ بود. من فکر میکردم چون خیلی وقته گوگل مپو آپ تودیت نکردم درست نشون نمیده اما ظاهرا ایراد از جای دیگه ای بوده. مثلا بهمون میگفت اینجا باید بپیچیم درحالی که اونجا اصولا تقاطعی وجود نداشت! و الی آخر.

بقیه شو بعدا میگم!

پ.ن۱: دقیقا از روز رفتن توی بازار بود که به دلیل خریدها موقع درآوردن و گذاشتن وسایل داخل صندوق عقب ماشین دچار مشکل شدیم!

پ.ن۲: خداییش با دیدن قیمت کفشها توی بازار هوس کرده بودم کلا پزشکیو ول کنم، برم از تبریز کفش بیارم ولایت و بفروشم، اما بعد گفتم لابد همه میگن ببین چکار کرده که کلا شماره نظام پزشکی شو باطل کردن! وگرنه هم ساده‌تر بود و هم مسئولیت کمتری داشت و از همه مهمتر شیفت شب هم نداشت!

پ.ن۳: راننده تاکسی گفت: کجاهارو رفتین؟  گفتم: دیروز رفتیم شاهگلی. گفت: ما باید بگیم شاهگلی شما نباید بلد باشین!

پ.ن۴: من همیشه هردو وبلاگو با هم آپ میکنم حالا نه تنها مطالب اون دو سال که ناپدید شدن نیستن مطلبی که همزمان با پست قبلی توی اون وبلاگ گذاشتم هم گرچه توی مدیریت مطالب دیده میشه اما توی وبلاگ نیست! 

پ.ن۵: توی ایل گلی عسل از آنی میپرسه: ما اومدیم یه کشور دیگه؟ آنی میگه: نه اینجا هم ایرانه. عسل میگه: پس چرا همه به یه زبون دیگه حرف میزنن؟ بعد کمی فکر میکنه و میگه: فهمیدم اینجا یه کشور دیگه از ایرانه!

نظرات 30 + ارسال نظر
منم دکتر منم جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 04:59 ب.ظ

این را هم خواندم عالی بود

ممنون

گندم یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1396 ساعت 05:53 ب.ظ

سلام
مثل اینکه خیلی وقته اینجا سر نزدم چقدر عقب هستم فعلا وقت شد تا اینجا بخونم .
چه سفر خوبی

سلام
درخدمتیم
پس منتظر نظرات شما هستم

وانی یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 04:38 ب.ظ

تلفیقی از سفرنامه و خاطرات جالب که بسیار خوندنی است و اما قسمت کفش فروشی کلی خندیدم

سپاسگزارم
خنده تون مستدام

بانو ویرا شنبه 1 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 06:11 ب.ظ http://bano-vira.blog.ir/

یکم پایین تر از کشوری که عسل رفته بود
کردی حرف میزنن همه
تو کلاس فقط دو نفر فارسیم
پسر همسایه هم کم و بیش خوبه

عجب
خوش بگذره
زیاد با هموطنان کرد برخورد نداشتم اما اون دو سه نفری که میشناسم که آدمهای فهمیده ای بودند

بانو ویرا شنبه 1 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 10:49 ق.ظ http://bano-vira.blog.ir/

سلام
منم الان یه کشور دیگه از ایرانم فکر کنم
خیلی کامل بود ممنون

سلام
واقعا؟
ممنون

غزل شنبه 1 مهر‌ماه سال 1396 ساعت 10:17 ق.ظ http://ghazaaaal.blogfa.com/

سلام
جالب بود

سلام
ممنون

Fatemeh جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 07:37 ب.ظ http://diaryofamedstudent.blog.ir

فقط رانندگی هموطنان تبریزی://. هر روز در خطر زیر ماشین قرار گرفتن تهدیدم میکنه:)). راستی اگه دقت کرده باشین راننده تاکسی های تبریزی بیشتر از شهرای دیگه با آدم گرم میگیرن:). به جای استخر هم باید به ترکی می گفتین ((گُل)). برگرفته از همون شاه گُلی ... که مثه گُل فارسی خونده نمیشه. نوع خاصی از ((او )) هست ...

من نوشتم بعضی چون نمیشه گفت همه
شیراز هم همین طور بود
ممنون

حمیدرضا چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 10:42 ق.ظ http://hmidraza1381.mihanblog.com/

سلام وبتون عالی بود
میایید تبادل لینک

سلام
ممنون
مزاحم میشم

افسون سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 02:07 ب.ظ

همیشه به خوشی و سفر

خیلی خوب بود که تخت سلیمان رو رفتید. چمن متحرک تکاب رو نرفتید؟

راستی گول بیشتر به معنی برکه و دریاچه کوچیک هست. ایل هم هموم ایل یا مردمه. ترکی دامنه لغاتش خیلی زیاده و برای هر نمونه از چیزی اسمهای مختلف داره. مسلما گول و استخر در یک تعریف نمیگنجن!

ممنون
بله نخیر!
ممنون از توضیحتون

افق سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 10:16 ق.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

اگه این طوریه و حسابی برای شکم چرونی جای مناسبیه خیله مشتاقم که برم بلکه اشتهامون باز شد
کلا مقصد گردشگری فقط با جاذبه فرهنگی و تاریخی یا فقط جاذبه طبیعی رو دوست ندارم باید ترکیبی باشه.تنبلم حوصله ندارم یه سفر برای تاریخ برم یه سفر برای طبیعت

جهت اطلاع جناب بیوطن

هستی یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 09:20 ق.ظ

سلام آقای دکتر

بسیار لذت بردم از سفرنامه هاتون.

اون شیرینی با اون اسم رو من تا حالا نشنیدم . کاش یه عکسی ازش میزاشتین . همون شیرینی که حالت دونه تسبیحی داره ولی درشتتره؟
حلوای زنجبیل و قرابیه هم عالیه.

لاله پارک رو نرفتین راستی؟


شاد و سلامت باشین

سلام
ممنون از لطفتون
چشم توی پست بعدی عکسشو میگذارم

Maryam.k شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 11:28 ب.ظ http://deramland.blogsky.com

تعصب خیلی خوبه ولی خب اندازه دیگه همه ما ایرانیم چه فرقی داره از چه قومیتی باشیم

کاملا با شما موافقم

بیوطن شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 03:47 ب.ظ

راستی یادم رفت بگم صبحونه های این شهر را با عصرونه هاشون یادتون رفت
یئرآلما یومورتا یا همون سیب زمینی تخم مرغ با املت و کله پاچه و .... کلا شهر خوبیه برا شکم گردی ... اونم با قیمت مناسب

ممنون
ما که دایم الرژیمیم!

بیوطن شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 03:45 ب.ظ

سلام امیدوارم از شهر لذت برده باشین
فک کنم بخش اعظمی از دیدنی های شهرو ندیدین اطلاع بدین در خدمتتون باشم دفعه بعد
منم کلا یه حلوای زنجفیلی و قرابیه میبرم سوغات یا کفش تبریز ...البته خودم دیگه میرم چرم میخرم میدم کفاشهاش بدوزن هم ارزون تر در میاد هم لاکچریه

سلام
کاملا قبول دارم
باورتون میشه حتی قرابیه نخوردیم؟!
چطوری اطلاع بدیم آیا؟ وبلاگتون که تعطیله

شیشه شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 09:26 ق.ظ http://www.sangoshishee.blogsky.com

سلام دکتر . اون چایی که خوردین و بهش شاهسبران گفتن در واقع همون عرق شاه اسپرمی هست که در عطاری ها وجود داره . فقط اونجا تلفظ خاص خودش رو داره.خوشحالم که به سرزمین مادری من رفتید . تبریز شهریه که هر چقدر بگردید باز میتونه شما رو غافل گیر کنه

سلام
ممنون از توضیحتون
من همون تلفظ آذربایجانیو ترجیح میدم

ساناز جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 10:16 ق.ظ http://www.sanaz2020.blogsky.com

سلام. امیدوارم سفر بهتون خوش گذشته باشه. تبریز واقعا شهر قشنگیه و پر از آثار دیدنی

سلام
ممنون از لطفتون

Maryam.k جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 02:11 ق.ظ http://deramland.blogsky.com

چه راننده شیرین بودهاتفاقا منم یه سری با خالم تبریز رفتیم بیرون با تاکسی تو تاکسی باهم فارسی حرف زدیم چون من ترکی بلد نیستم ...راننده به خالم گفت چرا فارسی حرف میزنید خالمم توضیح داد ک خواهر زادمه ترکی بلد نیست...انگار اقای راننده به ترکی بلند گفت مگه ما خودمون دختر نداشتیم ک امدن از شما دختر فارس گرفتن

کلا تعصب زیادی روی قومیتشون دارن

النازی پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 07:04 ب.ظ

به جای استخر همون گل می گیم
همون که میگید شاه گلی یعنی به قول شما استخر شاه
کلمه دوم عبارت شاه گلی را با گویش محلی خودمون برا ان محفظه ابی وسط پارک یا باغ بکار می بریم

ممنون از لطفتون

هانیه پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 06:00 ب.ظ http://khoda-behtarindost.blogfa.com

سلام آقای دکتر خیلی خوب سفر و جاهای دیدنی تبریز رو توصیف کردید
میگم ولایت شما مگه قیمت کفش چقدره؟
ما که این جا به کفشای 50 یا 100 هزار تومنی گرون میگیم
ما به اونجا استخر نمی گیم به ترکی گویل می گیم فکر کنم فارسی اش هم دریاچه باشه
قایق ها خیلی خوبه تو شاه گلی ولی من خودم خیلی میترسم خدای نکرده قایق چپ کنه

سلام
ممنون
تقریبا دو برابر تبریز
ممنون از توضیحتون
نه بابا بعیده چپ بشه

مامان جون پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 03:15 ب.ظ

اقای دکتر کی ماجرای کفشارو میگید.هنوز ک ماجرای اون پولارو هم نگفتید

باور کنید الان امکانش نیست

پریسا چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 08:43 ق.ظ http://roga2.blog.ir

عالی مینویسید دکتر.
انگار آدم حس میکنه لحظه به لحظه اون سفر همراه تون بوده

سپاسگزارم

صبا سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 11:41 ب.ظ

سلام
ما به جای استخر میگیم دریاچه

چون استخر سایز و کاربریش با اون چیزی که تو یه پارک عمومی هست فرق داره

البته من تبریزی نیستم. شاید اونا در ترجمه به فارسی چیز دیگری بگن‌

سلام
این هم ممکنه
ممنون از توضیحتون

زهرا سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 11:09 ب.ظ http://pichakkk.blogsky.com

نه. امثال اون آقا و اون رفتار رو بعدها تو سطح شهر و حتی دانشگاه فراوون دیدیم!
مساله اولا رفتار اجتماعی زشت و زننده ای هست که نشون دادن، دوما خاطره ی بدی که باقی می مونه. متاسفانه همین باعث میشه یکی مثل من با وجود اینکه می دونم تبریز شهر دیدنی ای هست با قدمت زیاد و فرهنگ و هنرهای خاص و منحصر به فرد خودش، نخوام دیگه هیچوقت پامو بزارم تو این شهر و به هیچکسم توصیه ش نکنم.

زهرا سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 06:12 ب.ظ http://pichakkk.blogsky.com

من از ایل گلی متنفرم!
فقط یک بار دوران دانشجویی رفتم اونجا، اونم با چه ذوق و شوقی که بقول شما هی عکس شو دیدیم حالا بریم خودشو ببینیم. بعدشم با بچه ها که همه دختر بودیم و ۷_۶ نفری میشدیم، نشسته بودیم یه گوشه دور هم و حرف می زدیم. آقایی اومدن کلی فحش به ما دادن و هر چی لایق خودشون بود نثار ما کردن که شما اومدین شهر رو به فساد کشیدین!!!!! خانواده و بقیه ملت هم یه گوشه ایستاده بودن عوض اینکه آقا رو بگیرن فقط صحنه رو نگاه می کردن!!!
یعنی ما فقط تا یه ربع تو شوک بودیم که چی شد؟ مگه ما چکار کرده بودیم؟ ظاهرمون مگه چه مشکلی داشت؟ حجاب ها هم همه مرتب بود و حتی نصف مون چادر داشتن!
همون یک بار و من دیگه نه پامو گذاشتم ایل گلی و نه هیچ جای تفریحی دیگه ای تو تبریز. الانم کلاهمم بیفته اونجا دیگه حاضر نیستم برم بردارم :/

عجب آدمی بوده! خدا میدونه دلش از کجا پر بوده
حالا نمیرین میترسین آقاهه هنوز اونجا باشه؟!

فرشته سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 05:47 ب.ظ

سلام
دوشنبه سی مرداد شب شهادت امام محمد تقی بوده فک کنم به خاطر همین موزیک نداشتند

سلام
جدا؟ ممنون از توضیحتون

پونی سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 04:25 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

عالی
اجناس چینی نفس کفش با کیفیت تبریز را بریده و احتمالا نفس های آخرشو می کشه
کشوری دیگر از ایرانو خوب اومد!!!

ممنون
متاسفانه
اما خداییش برام عجیبه که چطور قیمت اجناس چینی این قدر ارزونه

سحربانو سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 12:38 ب.ظ

سلام اقای دکتر خیلی خوب زادگاه من رو معرفی کردین همه جاهای خوب رو رفتین گشتین در مورد شاهگلی ما به زبام محلی این رو میگیم افراد دیگه وتو تابلو ونقشه ایل گلی میگن شاید راننده بخاطر همون گفته در مورد کفش هم باتوجه به ورود کفش های چینی بازار کفاش ها زیاد رونق نداره گفتم اگه خواستین شغلتون رو عوض کنین این رو مد نظر داشته باشین.در مورد نوع شیرینی چورتمه من نخوردم تا حالا میشه بفرمایید از کجا خریدین امیدوارم براتون سفر لذت بخشی بوده وباشه ودوبار بروید تبریز اما این بار که رفتین آبگوشت ودلمه هم میل بفرمایید

سلام
شما لطف دارین
بازارو رفتیم تا قسمت کفاشها تموم شد و همون مسیرو ادامه دادیم همه مغازه ها پر از انواع ادویه جات و راحت الحلقوم و.... بودند

sevin سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 11:55 ق.ظ

سلام ممنون، عکسام خیلی جالب بودن .
خونه شهریار نرفتین ؟ هنوز خودکار و کاغذی و چراغش سر جای خودشه همونطوری مونده .
در آخرم اینکه فکر کنم اولین نفرم درسته ؟

سلام
خواهش
نه اصلا نمیدونستم کجاست
نه متاسفانه

نل سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 10:13 ق.ظ

همچنان از خوندن سفرنامه لذت میبریم و اطلاعات کسب میکنیم.ممنون


فقط یک چیزیو قرار بود بگینها....ی زمانی گفتین وبلاگتون براتون هزینه تراشیده...هنوز در کف اون مطلبم

شما لطف دارین
اجازه بدین به موقعش چشم
البته به دلایلی زمانش هی داره دیرتر میشه!

سید آشنا سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 08:51 ق.ظ

سلام. هورا! بالاخره آپدیت شد! تو رو خدا قسمت سومش رو زودتر بزار عزیز!

سلام
چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد