جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۷۰)

سلام 

طبق روال همیشگی این وبلاگ بیشتر از سه پست غیرخاطرات پشت سر هم نمیگذارم. بقیه سفرنامه هم برای پست بعدی. 

۱. دفترچه خانمه رو برای متخصص مهر کردم. چند دقیقه بعد مرده اومد و گفت دفترچه خانممو هم مهر کن میخواد بره پیش رفیقش! 

۲. چند نفر پیرزنه رو آوردند و یکیشون گفت گاهی بیهوش میشه، وقتی هم که بیهوش میشه دیگه چیزی نمیفهمه! 

۳. به پیرمرده گفتم چه نوع قرصی میخورین؟  گفت من فکر میکردم تو دکتری خودت میفهمی!

۴. نسخه بچه رو که نوشتم مادرش گفت چندتا قرص آهن هم براش بنویس تا دندوناش سفید بشه!

۵. به مرده گفتم آمپول میزنین؟ گفت اینجا پنی سیلین تست میکنن؟ دفعه پیش که تست کردن حساسیت داشتم!

۶. خانمه جواب آزمایششو آورد و گفت بالای آزمایش منو نوشته خردسال!  حالا ایرادی نداره؟! 

۷. نسخه خانمه رو که نوشتم از مطب رفت بیرون و گفت این دیگه چه دکتریه؟ اصلا نپرسید چند کیلویی؟!

۸. فشار دختره رو گرفتم و به مادرش گفتم همیشه فشارش چند بود؟  گفت آقای دکتر این مجرده!

۹. پیرزنه گفت این دو نوع قرصو برام بنویس. گفتم اینها که هر دو شون یکین گفت میدونم یکیشونو پیدا نکردم از اون یکی دوتا آوردم!

۱۰. به خانمه گفتم بچه تون آبریزش بینی هم داره؟ گفت نه فقط گاهی یه فرت فرتی میکنه!

۱۱.  مرده گفت اسهال و استفراغ دارم. نوشتن نسخه رو که شروع کردم گفت قرص استفراغ ننویس از صبح دیگه استفراغ نکردم. قرص اسهال هم ننویس من معمولا یبوست دارم!

۱۲. به مرده گفتم آمپول میزنین؟  گفت نه یه بار آمپول زدم جاش رو پشتم موند!

پ.ن۱: پست پیش این همه طولانی بود اما بیشتر کامنتهاش فقط مال آخرین کلمه اون بود!

پ.ن۲: هفته پیش فهمیدم اگه ماشینی دنده عقب حرکت کنه و بخوره به یه ماشین دیگه مقصره تازه ممکنه مجبور بشه افت قیمت اون ماشینو هم بده! فکر کنم چون توی تصادف اون سالمون افت قیمت نگرفتم خدا دستمزدمو داد! (دوستان قدیمی تر حتما یادشون هست)

پ.ن۳: میریم خارج از شهر، عسلو میگذارم روی زمین که میگه منو بغل کن، اینجا پر از مورچه است!  میگم مورچه که ترس نداره الان مورچه ها دارن از تو میترسن، چند لحظه بعد عسل منو صدا میکنه و میگه: منو بغل کن!  این یکی از من نمیترسه داره مستقیم میاد طرف من!

نظرات 30 + ارسال نظر
بی بی شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1395 ساعت 03:47 ب.ظ http://bibinevis.blogsky.com

هر وقت این پی نوشت سه رو میخونم از ته دل میخندم :))

خنده تون مستدام

مهران جمعه 26 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 08:31 ب.ظ

خیلی خوب بود... من دفعه اول بود میام تو وبلاگتون
این هممممممممممممه سال مطلب نوشتید خودش جای تقدیر داره!!

خوش آمدید
ممنون از لطفتون

sohi چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 01:10 ق.ظ http://parsa8789.niniweblog.com

توجه ما رو به جمله اخر پست قبل جلب کردین

ما اینیم دیگه

simin چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 09:14 ق.ظ http://ariakhan.persianblog.ir

سلاااام
خیلی لذت بردم

سلام
ممنون

نادیا شنبه 29 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 10:04 ق.ظ

خدا رو شکر در مورد بافرهنگ بودن و خوب بودن شما اشتباه نکرده بودم انسان بزرگوار میتونید به کمک داستان کودکان رو به احترام به حیات زنده تشویق کنید داستانهایی که اون موجود رو مثل خانواده ای شبیه خانواده خودمون به تصویر بکشه

مثلا این موجود پروانه حشره گیاه خلاصه هرموجودی مادر داره پدر داره دست تو امانت هست خدا دوست داره مهربون باشی همونطور که خودش مهربونه و....تا وقتی کودک به اون مرحله از بلوغ فکری نرسیده که اذیت و ازار نکنه براش موجود زنده ای خریداری نکنید
همین علاقه ای که به گربه ها داره هم خوب هست از همینجا میشه شروع کرد
امیدوارم موفق باشید به امید جامعه ای بهتر و سالم تر

خب خداروشکر
مورد عفو قرار گرفتم!

لیلا شنبه 29 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 03:54 ق.ظ http://stayhungrystayfoolish.persianblog.ir/

سلام جناب دکتر
امیدوارم حال و احوالتون خوب باشه!
میگم چرا بیماران شما اینقدر عجیب غریب هستند؟
مریضایی که ما تو بیمارستان میبینیم بعضی هاشون اطلاعاتشون خیلی بالاست و اونقدر سوال پیچمون می کنن که بی خیال شرح حال گرفتن میشیم :/
شاید باورتون نشه یه بار توی بخش نفرو مجبور شدم مکانیسم دیالیز رو واسه بیماری توضیح بدم!!!البته تقصیر خودم هست که به احساساتشون بیش از حد توجه می کنم و اون ها هم توقع دارند به هر چی میپرسن جواب بدم!
این عسل جان شما دختر بسیار باهوش و حواس جمعی هست! انشالله آینده ی خوبی در انتظارش هست...

سلام
ممنون
من فقط عجیب و غریب هاشونو مینویسم!

انه جمعه 28 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 11:26 ب.ظ

پست جدید پلیز

تازه نوشتنش تموم شد
حالا باید برم سراغ آپلود عکس ها

نادیا پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 10:06 ب.ظ

اقای دکتر من داشتم پستهاتون رو میخوندم به نظر میاد انسان با فرهنگ و خوبی باشید این پستتون خیلی عجیب و در عین حال شوکه کننده و نارااحت کننده بود که عماد خیلی راحت جوجه رنگی هاش رو دست زده فشار داده و مردن!!!

شما واقعا هیچ اموزش صحیحی به بچه ندادید که اینقدر خودخواه نباشه؟ جوجه رنگی هم موجود زنده هست و هر موجود زنده ای دارای روح و حیات دارای حرمت هست واقعا این نشان از سهل انگاری خانواده های ایرانی هست که حرمت گزاری به موجود زنده رو و اموزش صحیح برای نگهداری حییوانات رو به کودک نمیدن! خشونت از همینجا شروع میشه و .....امیدوارم واقعا روی حرفهام فکرکنید و اموزش بدید خیلی خیلی اون پستناراحت کننده بود

حق با شماست دوست عزیز
متاسفانه هنوز نتونستم فرهنگ علاقمندی به محیط‌زیستو به عماد تفهیم کنم و باید اعتراف کنم که این تنها مورد حیوان آزاری عماد نیست
باور کنید که من تلاش خودمو میکنم
الان عسل در این مورد خیییلی بهتر از عماده

تیچرجان پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 06:17 ب.ظ

سلام آقای دکتر ربولی به زودی آدرس عوض می کنم به دلایل همچین امنیتی اونجا منهدم شد .حتما" به شما آدرس می دم . چوخ ارادتیز وار؛ یک تیچر.

سلام
منتظر آدرس جدیدتون هستم

ستاره بامداد دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 08:29 ب.ظ http://morningstars.blogsky.com

سلااااااااام
می گما عسل هم واسه خودش نمکدونیه ها(بامزه ست!)

سلام
ممنون

خلیل جمعه 21 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 06:50 ب.ظ http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

شماره ۴ به معلومات پزشکی ات افزود، ازش تشکر کردی؟

سلام
نه یادم رفت!

تیچرجان جمعه 21 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 02:09 ب.ظ http://www.manneveshtblog.blogsky.com

سلام.بنویسید.منتظریم.

سلام
چشم

تیچرجان پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 11:50 ب.ظ

سلام
دکتر پست جدید پلیییییزززز

سلام
دارم مینویسم
بعد که تموم شد هم باید عکسهارو اضافه کنم
یه چند روزی طول میکشه

تیچرجان چهارشنبه 19 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 10:12 ب.ظ http://www.manneveshtblog.blogsky.com

سلام
کاغذ یه چیز دیگه س... می نویسم می گم قدبالای تو رعنا الف رو بنازم و به به چه نازنین عین خوشگلی و... حالا بماند که تحریری انگلیسیم بهتره تا فارسی :))) جا داره به خودم بگم سلام غربزده ی بدبخت :))
حالا بماند که آدم با زل زدن به لپ تاپ و موبایل سردرد می گیره

سلام
چه عرض کنم؟

تیچرجان سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 11:33 ب.ظ http://www.manneveshtblog.blogsky.com

سلام آقای دکتر فریبرز از دوستای بچگیه من بهش می گفتم فریبز هنوزم میگم بهش faribozو کفرشو در میارم اونم تلافی می کنه :)))

عطیه سه‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 04:24 ب.ظ

واقعا مردم 1جوووووری ان انگار
9 عالی بود
11 یاد خودم افتادم منم هیچوقت برا اسهال دارو نمیخورم، از بس یبسم، اسهال ک میشم شکر خدارو بجا میارم.

انه دوشنبه 17 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 04:01 ب.ظ http://manopezeshki69.blogsky.com

مورد11 مصداق مریضای بخش داخلیه!!!

واقعا

تیچرجان یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 11:24 ب.ظ http://www.manneveshtblog.blogsky.com

سلام
مرسی :)))
شما که غریبه نیستین خوب شد گفتین وگرنه آبروم می رفت به عنوان معلم مملکت ناجووور :))
تازه یه ایراد دستوری هم داشتم

سلام
وظیفه است

تیچرجان یکشنبه 16 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 04:48 ب.ظ http://www.manneveshtblog.blogsky.com

سلام و عرض ادب ،چی بگم آقای دکتر ... از خونه حرف رو میارن دیگه... نمونه ی کوچولوی مادرپدرشون!

سلام
واقعا

پونی شنبه 15 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 11:34 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

آیکون گل چرا نداره؟؟؟؟

چون خواننده های اینجا خودشون گلند نیاز به گل دیگه ای نیست

میخونم شنبه 15 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 10:21 ب.ظ

دکتر این دفعه همه خاطرات بکر و به شدت جالب بودند.
طوری که حسابی خندیدم،
اما در مورد نظرات پست قبل که به کلمه آخر بود، اینم داماده شما دارید، فامیلیش همه رو تحت تاثیر قرار داده بود.

ممنون از لطفتون
فایده نداره باید طلاق دخترمو ازش بگیرم!

پژمان شنبه 15 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 04:34 ب.ظ http://chashmanman.mihanblog.com/

سلام، خوبی دکتر؟
7 و 11 خیلی جالب بودن
عسل خانم هم که مثل همیشه عالی

سلام
ممنون
لطف دارین

تیچرجان شنبه 15 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 03:57 ب.ظ http://www.manneveshtblog.blogsky.com

سلام و عرض ادب آقای دکتر
والا من که دلم نمیاد سه هزار تومان بیشتر به خودکار بدم الان که سال 95 شده... اون خودکار رو دخترعموی بزرگم برام آورده بود اسفندماه 91 به عنوان عذرخواهی حرف خیلی خیلی بدی که زده بود و چیزی که تقصیر من نبود رو به سخره گرفته بود.

سلام
پس این طور

maryam.k شنبه 15 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 12:27 ق.ظ http://zendegiyekhososiyeman.blogsky.com

سلام دکتر
یه سوال چه رابطه ای بین فشار خون و مجرد بودن هست؟
عسلللللللللل

سلام
چه عرض کنم؟
ممنون

معصومه جمعه 14 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 10:20 ب.ظ http://hasbehaalichand.blogfa.com

خاطراتتون باعث فراهم شدن موجبات خنده و شادی ما میشه سپاس که مینویسین
مورچه عسل دوست داره اخه واسه همون میره پیش عسل:-)

ممنون

لیمو جمعه 14 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 09:52 ب.ظ http://mydreamylife.blog.ir

سلام
خاطرات ۳ و۷ و۸ و۹ خیلی جالب بودن :))
بعضیهاشون که دیگه خیلی عجیبن دلم میخواد بدونم خودتون چه واکنشی داشتین!

سلام
ممنون
من که دیگه عادت کردم

تیچرجان جمعه 14 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 08:14 ب.ظ http://www.manneveshtblog.blogsky.com

مورد یازده فازش چی بود؟ :))))
+از دست عسل :))) چه دقیقم دیده اون یه دونه مورچه رو :)) جوجه های من هم از 10 متری شناسایی می کنن مورچه روی دیوار رو شیطونا

چه عرض کنم؟
واقعا؟

تیچرجان جمعه 14 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 08:06 ب.ظ http://www.manneveshtblog.blogsky.com

سلام
خیلی ممنون
ناگزیریم راهی پیدا کنیم برای زنده گی کردن تا ببینیم آخرش چه می شود !خدا خر را می شناخت که شاخ نداد و ما روان شناس نشدیم وگرنه با فلسفه بافی ملت را به کام خودکشی می فرستادیم!
+معلم بودن؟؟قشنگه؟بد نیست... فقط می دانم که ...تلخه که من اون قسمت هایی از مغزم درگیر یافتن حقیقته اما این موجودات معصوم دارن سر لگو و پاستیل دعوا می کنن گویی مساله ای از این مهمتر در جهان وجود ندارد و نداشته است و نخواهد داشت !

سلام
امیدوارم همیشه موفق باشید

یک د م د د ادبیات جمعه 14 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 06:07 ب.ظ

7. خوب اومده بوده وزن کنه، چرا متوجّه نیستید؟ بقیه اش بهانه بوده
9.
10.
12.
1. خوب شاید متخصّصش دکتر زنان بوده با هم صمیمی هم شده باشند.

ممنون از نظرتون

[ بدون نام ] جمعه 14 آبان‌ماه سال 1395 ساعت 05:13 ب.ظ

وبلاگ خیلی خوبی دارید. اولین بار که چند ماه پیش اینجا رو کشف کردم یه مصاحبه کاری مهم داشتم نزدیک بود به خاطر خوندن اینجا مصاحبه رو خراب کنم ولی خب خودمو کنترل کردم بقیه پست ها رو بعد از مصاحبه خوندم.

ممنون
خوشحالم که توی مصاحبه موفق بودین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد