جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

از صیام تا سیام (4)

دوشنبه بیست و سوم شهریور نود و چهار 
سلام

یادتونه که توی پست های قبلی از سوتی بزرگ مسئول محترم تور در ایران حرف زدم؟ حالا وقتشه که جریانو براتون بگم:

گفتم که دو روز پیش از سفر بود که بالاخره بلیتها و واچر هتلها رو گرفتم. بعد اونها رو بردم خونه و چکشون کردم که متوجه یه مورد غیرطبیعی شدم.
بلیت هواپیمای بانکوک-پوکت برای همه ما برای روز دوشنبه صادر شده بود اما برای آنی و عماد و عسل برای ساعت یک و سی و پنج دقیقه بعدازظهر و از فرودگاه قدیمی بانکوک (دون مانگ) که دیگه فقط برای پروازهای محلی استفاده میشه و با هواپیمایی nok air و برای من برای ساعت هفت و ده دقیقه عصر و از فرودگاه بین المللی بانکوک (سواران بومی) و با هواپیمایی Thai smile! فورا با آژانس تماس گرفتم که گفتند با تهران تماس میگیریم و علتو بررسی میکنیم. بعد تماس گرفتند و گفتند تهران گفتند تازه شانس آوردین از اون پرواز هفت و ده دقیقه یه نفر بلیتشو پس داده وگرنه همونو هم نمیشد براتون بگیریم!! توی اون یکی دو روز خیلی رفتم آژانس اما درنهایت نتونستم کاری بکنم و فقط قول دادند که هم من و هم آنی و بچه ها رو رایگان ترانسفر کنن!
صبح دوشنبه ساعت حدود ده و نیم ماشین اومد دنبال آنی و بچه‌ ها. به تور لیدر گفتم: چه موقعی دنبال من میآیید؟ که فرمودند ما از تهران پرسیدیم و گفتند خانواده شما فقط یه ترانسفر دارید و شما باید خودتون برید!
آنی هم گفت حالا که من بچه ها رو میبرم پس چمدون برای تو! و فقط چند چیز ضروری را برد. ترجیح میدادم من از فرودگاه دون مانگ برم تا اون فرودگاه را هم ببینم اما ظاهرا قسمت نبود.
ساعت دوازده باید اتاقو تحویل میدادم و این کارو هم کردم اما چمدونو توی لابی به امانت گذاشتم و رفتم بیرون.
نمیدونم چرا اما بدجور هوس کرده بودم از شهر برم بیرون برای دیدن پل رودخانه کوای که توی اینترنت خونده بودم چهل کیلومتری بانکوکه اما میدونستم با این چند ساعت وقتی که من دارم عملا امکانش نیست. پس بی هدف توی خیابون به راه افتادم. به سر چهارراه که رسیدم متوجه یه ایستگاه مترو شدم و بی اراده از پله ها پایین رفتم. بعد با خودم فکر کردم میتونم توی این چند ساعت برم به بازار MBK که اینقدر درباره اش خونده بودم و فرصت نشده بود که بریم.
از ماموری که اونجا بود پرسیدم من میخوام برم MBK کدوم ایستگاه باید پیاده بشم؟ گفت مترو اونجا نمیره باید با ترن هوایی برین. آدرس ایستگاه ترن هوایی رو پرسیدم و راه افتادم تا به ایستگاه سوخوم ویت رسیدم. به ماموری که اونجا بود گفتم میخوام برم MBK کجا پیاده بشم؟ گفت ایستگاه national stadium. یه اسکناس بیست باتی بهش دادم تا بلیت بهم بده. رفت و برگشت و چند سکه بهم داد. شمردمشون و دیدم مردک فقط پولمو خرد کرده
! گفتم پس بلیت؟ با دست دستگاه فروش بلیتو بهم نشون داد.
رفتم توی صف. دیدم نفر جلویی اول روی ایستگاهی که میخواست بره کلیک کرد و بعد توی دستگاه سکه ریخت و بلیتشو گرفت. نوبتم که شد روی مانیتور نگاه کردم. باید چهار ایستگاه میرفتم بعد خطو عوض میکردم و یه ایستگاه دیگه میرفتم اما هرچقدر روی ایستگاه national stadium کلیک کردم هیچ اتفاقی نیفتاد. از پسر نوجوونی که پشت سرم بود کمک خواستم. اون هم اومد و روی ایستگاهی که خط عوض میشد کلیک کرد و بلیتمو گرفتم. بعد توی ایستگاه ایستادم و برای اولین بار سوار ترن هوایی شدم.
بعد از چهار ایستگاه خطو عوض کردم و یک ایستگاه هم توی خط جدید رفتم تا به ایستگاه national stadium رسیدم که آخرین ایستگاه اون خط هم بود.
وقتی میخواستم از ایستگاه خارج بشم متوجه شدم که باز باید بلیت ارائه بدم. بلیتمو وارد کردم اما در باز نشد. پلیسی که اونجا بود منو فرستاد به باجه ای که اونجا بود که بلیتمو چک کردند و سه بات برای یک ایستگاهی که توی این خط سوار شده بودم گرفتند و یه بلیت دیگه بهم دادند که باهاش تونستم از ایستگاه خارج بشم.
یه مسیر مخصوص از ایستگاه مستقیما به بازار وصل میشد. بازار هشت طبقه بود که تقریبا همه چیز توی اون پیدا میشد. از کفش و لباس تا مواد غذایی و از گوشی موبایل تا سی دی های بالای شونزده سال (و شاید هم بالاتر!) و از مبل تا عطر و... چند رستوران و یک مصلی هم داخل بازار بود ازجمله این رستوران جالب که هرفرد بعد از پرداخت پول میتونست تا زمان معینی اونجا بنشینه و هرچیزی از جلوش رد میشد بخوره! در بخش های بزرگی از بازار مغازه ها عملا ازهم جدا نبود و آدمو یاد بساط دستفروش ها می انداخت. طبقه آخر هم پر بود از سینماهای دو و سه بعدی و بازیهای کامپیوتری که توی بیشتر اونها بازیکن باید جلو مانیتور می ایستاد و دقیقا مشابه افراد داخل بازی می رقصید. جرات رفتن به رستوران و خوردن اون غذاها رو نداشتم پس از فروشگاه مواد غذایی یه کیک چای سبز با یه نوشیدنی خریدم و بیرون بازار خوردم. 
این عکسو  روی پل هوائی نزدیک ایستگاه ترن هوائی گرفتم. بعد با ترن هوایی به ایستگاه سوخوم ویت و از اونجا به هتل برگشتم. چمدونو با پونصد بات ودیعه (که تازه یادم بهش افتاده بود!) گرفتم و یکدفعه دیدم یه زن جوون داره چمدونشو توی یه تاکسی میگذاره. بهش گفتم اگه میرین فرودگاه منم میام و نصف کرایه رو میدم. ظاهرا خانمه اصلا نفهمید من چی گفتم چون یه نگاه کرد و رفت. از پذیرش هتل خواستم برام تاکسی خبر کنه.

سوار تاکسی شدم راه افتادیم. از شهر که خارج شدیم توی ترافیک گیر کردیم. چند دقیقه که آروم آروم جلو رفتیم راننده گفت اگه از اتوبان برم عوارضشو میدین؟  گفتم بله. رفت توی اتوبان و دم عوارضی گفت بیست و پنج بات بده!
به فرودگاه رسیدیم و پیاده شدم. چمدونو تحویل دادم که مسئولش گفت شما اضافه بار دارین! اصلا حواسم نبود که من فقط حق داشتم بیست کیلو بار داشته باشم. منو فرستادند دفتر ایرلاین تا برای پنج کیلو اضافه بار سیصد و پنجاه بات جریمه بدم و بعد کارت پروازو بهم دادند. خانمه ازم پرسید میخواین کنار پنجره بشینین؟ گفتم اگه امکانش هست که بله!
بالاخره سوار هواپیما شدم و راه افتادیم چند لحظه بعد چند تلویزیون کوچیک در جاهای مختلف هواپیما از سقف پایین اومد و در طول مسیر برامون دوربین مخفی پخش کرد.
در فرودگاه پوکت به زمین نشستیم. میدونستم که ترانسفر ندارم پس رفتم سراغ مردی که میگفت تاکسی و اتوبوس داره. گفت کدوم هتل میری؟ هتل پوکت رو گذاشته بودیم به عهده تور و اسم هتلیو گفتم که تور برامون گرفته بود یعنی Ashley Plaza.
مرده گفت من که چنین هتلیو بلد نیستم! از هر کس دیگه ای هم که پرسیدم بلد نبود!  به آنی زنگ زدم و شماره تورلیدر پوکت رو ازش گرفتم و بهش زنگ زدم که گفت حق دارند نشناسند چون فقط بیست روزه که اسم هتل عوض شده و همه هنوز اونو به اسم قدیمش میشناسند یعنی citin Plaza گفتم آدرسش کجاست گفت توی منطقه پاتونگ.
پوکت یه شهر متمرکز نیست و شهر در کل جزیره پراکنده است. یه چیزی شبیه جزیره کیش.
رفتم سراغ جایی که ماشین های پاتونگ بودند و دیدم نوشته تاکسی تا پاتونگ هشتصد بات مینی ون دویست بات. طبیعتا مینی ون را انتخاب کردم بخصوص که چند نفر دیگه هم توش نشسته بودند و فورا راه افتاد.
طبق معمول من یکی از آخرین نفراتی بودم که پیاده شدم! و رفتم توی هتل که پذیرش هتل یه فرم ثبت نام جلوم گذاشت. به زحمت بهش حالی کردم که خانواده ام اونجان و همون وقت عماد هم پایین اومد و باهم رفتیم توی اتاق.
وقتی دیدم در اتاق به جای کلید با یه کارت باز میشه احساس کردم باید توی یه هتل باکلاس باشیم اما در که باز شد حالم گرفته شد. اتاق با یه راهرو باریک شروع میشد که دستشویی و حمام کنارش بود. بعد یه اتاق با سه تا تخت و جلوش هم یه تراس. یخچال خیلی کوچیک بود و بیشتر یخدون بود تا یخچال. اما تلویزیون بهتر از بانکوک بود. تعداد کانالهای بیشتر به زبانهای بیشتر حتی عربی. جالب این که زبان فارسی هم توی منو تلویزیون بود.
آنی گفت آدرس یه رستوران ایرانیو از تورلیدر گرفته پس راه افتادیم و بعد از کلی پیاده‌روی و درحالی که بیشتر مردمی که ازشون پرسیدیم حتی نمیتونستن از روی نقشه بگن کجا باید بریم به رستوران ایرانی پادایران رسیدیم. اما زمانی که رستوران داشت تعطیل میشد. خوشبختانه مسئولش گفت میتونم بهتون غذا بدم ببرین. ماهم دو پرس برنج و قورمه سبزی گرفتیم پونصد بات و برگشتیم. وقتی به عسل گفتم بیا بریم با تعجب نگاهم کرد و گفت پس شام خوردیم؟!
برای برگشتن کلی خسته بودیم پس برای اولین بار سوار توک توک شدیم و دویست بات دادیم. کرایه ای که ظاهرا مخصوص سوار شدن به توک توک بود و ربطی به مبداء و مقصد نداشت! (شرمنده برای کیفیت پائین عکس دیگه درحال حرکت بهتر از این نمیشد)
یکی دیگه از برتریهای هتل پوکت اینترنت سریعترش بود به طوری که برخلاف بانکوک تونستم شبکه های تلویزیونی ایرانو به راحتی ببینم پس بعد از شام نشستم پای نود. اما هر کاری که کردم نشد جواب مسابقه شو با سیمکارت تایلندی بدم.

پ.ن1: اینو اینجا مینویسم تا دیگه نخوام هی تکرار کنم. توی ایامی که ما توی تایلند بودیم به جز روز جمعه (اولین روز سفر و روز یکشنبه بقیه روزها بارون اومد که بیشتر روزها شدید بود اما خوشبختانه بعد از مدت نسبتا کوتاهی خود بخود قطع می شد.

پ.ن2: وقتی از رستوران برمیگشتیم عسل ازم پرسید: میریم خونه عماد؟ به آنی گفتم: چی میگه؟ گفت: وقتی رفتیم توی هتل عماد بهش گفت اینجا خونه منه. دیگه هم هرکار کردم بهش بگم اینجا هم خونه خوشگله است نه خونه عماد قبول نکرد. هنوز هم وقتی ازش میپرسم میگه خونه خوشگله خوب بود اما خونه عماد نه!

پ.ن3: این هم یه تصویر از هال محل اقامتمون توی بانکوک (همون هتل آسوک رزیدنس)

پ.ن4: این عکسو هم توی بانکوک گرفتم. اما توی پوکت هم همین وضع بود. آخرش هم نفهمیدم این همه سیم مال چیه؟

پ.ن5: راستی خاله آنی هم روز دوشنبه فوت کرد. :(

نظرات 39 + ارسال نظر
هانیه پنج‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 04:16 ب.ظ

سلام خاطره ای سفر خوبی بود ولی مثل اکثر سفرها دنگ و فنگ زیادی داشت
بابت فوت خاله ای آنی خانم تسلیت میگم

سلام
ممنون
اصلا سفره و دنگ و فنگش!

Rojin پنج‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 01:16 ق.ظ http://rojna.blogfa.com

چرا جرات نکردین برین؟ به قیافش میاد بافه باشه. میرفتین انواع غذاهای تایلندی رو تست میکردین.

توک توک چیه؟!

عجب اتاق بزرگی. سوییت بوده

جرات نکردم چون گفتم حتما باید همون غذاهای عجیب را بخورم
توک توک یه نوع تاکسی کوچیک بود
عکسش توی پست های قبلی هست

tarlan جمعه 8 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 03:00 ب.ظ http://tarlantab.blogsky.com/

سلام
ممنونم بخاطر زمانی که گذاشتین و مارو همراه خودتون کردین
امیدوارم سفرهای بعدیتون رو بخونیم
تسلیت میگم و روحشون شاد

سلام
سپاسگزارم

mina چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 08:07 ب.ظ http://www.bidarii2000.roomfa.com

اهان عکس توک توک باز شد!

نه!

با دست هل نمیدادن ، موتور داشت ولی خیلی کوچولو بود !

انگار تو فرغونه اتاق دار و موتور داری!!

جای 2 نفر هم به زور میشد

توک توک خیلی فرق میکنه با اون!

صرفه جویی ؟!!!

البته گفتم توک توک به این اندازه توی خیابونها ندیدم من
کاش میشد عکسشو بگذارین

اوترا چهارشنبه 6 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:53 ق.ظ

مرسی واقعا لطف کردین وقت گذاشتین واسه رسوندن این مطالب به خوانندهاتون. من خیلی لذت بردم و فکرمیکنم بقیه هم همینطور. امیدوارم برای خودتونم همینقدر دوست داشتنی باشه نوشتن این مطالب. بازم ممنون دکتر.

خواهش میگردد

مامان طهورا سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 11:42 ب.ظ

سلام

عکس ها باز نمیشن چرا ؟!؟!

واقعا احسنت به آنی ..... من که بودم محال بود بدون شوهرم برم .... اونم تو یه کشور غریب

راستشو بگید گریه زاری نکرد ؟ ؟!؟!

سلام
باز میشن به خدا!
جلو من که گریه نکرد بعد که رفتند رو دیگه خبر ندارم!

پوکاهانتس سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:39 ب.ظ

خب منم گفتم که به غذا های شرقی عادت دارم :) یعنی فکر می کنم با غذای تایلند مشکلی نداشته باشم. مخصوصا غذا هایی که بیشتر شبیه غذای های خودماست. مثل انواع برنجش. گفتم شما را درک می کنم یعنی اینکه می فهمم که ممکن است شما همانطور که من با غذای غربی مشکل دارم، با غذای تایلند مشکل داشته بوده باشین :) چقدر طولانی و پیچیده شد :))

عجب
پس امیدوارم برین تایلند!

مهرسان سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 02:32 ب.ظ http://mehrsanlife.blogsky.com

سلام دکتر
عالی بود همیشه ب سفر
تسلیت میگم

سلام
ممنون
سپاسگزارم

مژگان امینی سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:39 ق.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

سلام
ممنون از سفرنامه تون
با تشکر از مدیریت تور

سلام
سپاسگزارم

الی سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 09:07 ق.ظ http://mohsenelham.blogsky.com

سلام....دکتر جان ممنونم از حضورتون...
تسلیت میگم... خدا بیامرزدشون....
این مدل سیم کشی رو من تو مناطق جنوب کشور خودمونم هم میدم.....آخه مناطق جنوبی چیزی به نام کنتور برق ندارن انگار البته بعضی از جاهاشون....تو کربلا هم همینجوری بود......

سلام
خواهش
ممنون
راستش دقت نکردم ببینم کنتور دارند یا نه

مریم سه‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 12:45 ق.ظ http://soir.blogfa.com

من اینجا یه نظر گذاشتم با یه ادرس اشتباه وبلاگ نمیدونم رسید یا نه؟

کامنت بی اسم دیدم اما از شما نه

وانی دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 11:56 ب.ظ

بعد می گن چرا دیگه وبلاگ خوان کم شده! بخدا هر دفعه دو سه بار نظر می نویسم هی می گه کد اشتباهه و...
تو یه برنامه ی من و تو پلاس گفت تاکسی های هند یا توک توک یا شایدم من اشتباه می کنم حالا شما تایید نکنین میان به جرم داشتن ام الفساد بهم دستبند می زنن

چرا تایید نکنم؟
نمیدونم شاید اسم کلی شون توک توک باشه

پونی دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:05 ب.ظ

یه جور خاطره رو شروع کردی تا آخرش منتظر یک اتفاق غیر منتظره بودم ولی خدا رو شکر به خیر گذشته مثل اینکه

مرسی وقت میذاری و تجربه هاتو در اختیارمون میذاری
بهم گفتن هاشیموتو دارم

شرمنده که انتظار شما برآورده نشد
خواهش
هاشیموتو مشکل چندانی نداره نگران نباشید

mina دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 07:37 ب.ظ http://www.bidarii2000.roomfa.com

اونجا که میخواستید کرایه تاکسی رو نصفه بدید خندم گرفت!!

تو همین ایران هم گاهی حرف حالی کردن به بعضیا سخته!
حالا وسط هیر و بیر با یه خارجی چونه میزدید!
خیلی جالب بود!

عکس توک توک باز نشد ولی یادمه تو چین یه وسایل نقلیه هایی بود مثل فورغون که اتاق داشت !
وقتی سوارش شدیم مردم ما رو نشون میدادن و میخندیدن!
آخه خیلی تابلو بودیم که خارجی هستیم !!

خدا خاله آنی رو هم رحمت کنه!
ایستگاه زندگی همینه دیگه!
...

گفتم صرفه جویی کنم خو!
فرغون؟ با دست هل میدادند آیا؟

آزیتا دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 12:32 ب.ظ

چه رستوران باحالی!
راستی من جواب ایمیلتونو دادم.

واقعا
دیدم
واقعا ممنون

سیمین دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 08:38 ق.ظ http://tiktakha.blogsky.com

سلام
خوشحالم که در مجموع بهتون خوش گذشته
ایشالله همیشه به سفر.
من از قبل تولد آرتین که تقریبا 3 سالشه می خوندمتون.
عاشق نوشته ها و خاطراتتونم.یه مدت گمتون کردم و خوشحالم که دوباره پیداون کردم.

سلام
خواهش
پس کلی مطلب جالبو از دست دادین

پوکاهانتس یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 10:32 ب.ظ http://elham105.blogfa.com

سلام
روی هم رفته، تایلند چطور بود؟ خوشتان آمد؟ خیلی متفاوت تر از ایران به نظر می رسد. در جواب جوابی که در کامنت قبلی داده بودین، نه من تایلند نرفتم. اما به غذای خارج از ذایقه ی شرقی عادت ندارم. واقعا اذیت کننده ست. حتی فست فود شرقی و غربی به نظر من فرق می کنه

سلام
ممنون از لطفتون
بله درمجموع خوش گذشت
اما تایلند از اینجا شرقی تره ها!

دکتر پرتقالی یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 03:45 ب.ظ

امیدوارم به عماد خوش گذشته باشه . راستی از قول من به آنی تسلیت بگین .

فقط به عماد؟
چشم
راستی ایمیلی که توی کامنت خصوصی تون نوشتین درسته؟
ایمیل براش ارسال نمیشه

[ بدون نام ] یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 02:56 ب.ظ

عالی دکتر جان. ممنون.
(در مورد سوتی)چه خوب که بلیطا رو چک کردید. عجب حواس جمعی داشته مسئول تور(جان عمه ش). عجب حواس جمعی دارید شما(واقعیت محض)

ممنون
دوست عزیز ناشناس

رها شنبه 2 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 06:36 ب.ظ

نه دلم نمیاد! البته تهش 16 تومن موند تو حساب! :))))))

وانی شنبه 2 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 02:23 ق.ظ

چه جالب من فکر می کردم توک توک فقط تو هند هست . در ضمن من به اشتباه آژانس که باعث دردسر و بدقولی ترانسفر رایگان و... بشن ، نمی گم سوتی! حالا شما شانس دیدن چیزهای جالب تر مثل خونه ی عماد نصیبتون شده به کنار مرسی از عکس ها که مکمل توضیحات هستن

توی هند هم بهش میگفتن توک توک آیا؟
خواهش میگردد

یک عدد مامان جمعه 1 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 02:46 ب.ظ http://kidcanser.blogsky.com

عجب اشتباه بزرگی کرده این اژانس مسافرتی !!حق اش بود وقتی برگشتین یک حال حسابی بهشون می دادین
افرین به همسربانو
درضمن تسلیت می گم

واقعا
هنوز یادم نرفته اون قرارداد سفر شما و مسئول آژانس و آقای همسر

بهاره تهرانی جمعه 1 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 12:32 ب.ظ

تسلیت میگم به انی خانم

ممنون

انه جمعه 1 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 12:13 ب.ظ http://manopezeshki69.blogsky.com

چقدر سیمم

واقعا

z جمعه 1 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 02:29 ق.ظ

سلام.سفرنامتون عالی بود؟ولی نگفتیدکه نظرکلی تون درباره تایلندومردمش چیه؟

سلام
ممنون
به نظر من مردم بسیار مهربان و تمیز و متمدنی هستند که شم اقتصادی شون هم عالیه

پونه جمعه 1 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 12:50 ق.ظ http://veblagane.blogskay.com

رنگ اون ماشینا توی عکس اول چه خوشگله
تسلیت

قابل شمارو نداره!
ممنون

مینا جمعه 1 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 12:07 ق.ظ http:// www.dokhtaran-zamin.blogfa.com

سلام
ممنون از ادامه سفرنامه .
عجب یعنی تا ای حد خوبه برعکس نشد خانوم آنی بمونن شما با بچه ها .همه جورشو دیدم الا این شکلی
چه خبر سیمهههههه
تسلیت میگم .خدارحمتشون کنه .

سلام
خواهش
شما لطف دارین

رها پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 10:56 ب.ظ http://razhaye-man.blogfa.com/

ایشالله سفرای اروپایی تون! من خیلی دوس دارم پاریس و ببینم!
خونه عماد!
خدا رحمتشون کنه.

آمین
کی دوست نداره؟
ممنون

النازی پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 07:58 ب.ظ

ممنونم بسیار لذت بردم و در اوج مریضی و بدحالی حالم خوب شد از خواندن سفرنامه جذابتان

خواهش میگردد
با امید شفای عاجل

ugd پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 07:17 ب.ظ

سلام ربولی
حتی وقت نکردم یه دونه از پستاتو بخونم
ولی کامنت تونستم بذارم
"خدا قوت دکتر"

شما لطف کردین
باز هم تشریف بیارین علی آقا!

سنجاقک پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 04:43 ب.ظ

سلام
افرین به انی!!ینی منو دار میزدن عمرااا حاضر نبودم تنها با دوتا بچه برم فرودگاه!!اصلا و ابدا..شده تور رو کنسل کنم میکردم ولی اونجا تنها پرواز نمیکردم!!
جالبه سیم کشی تایلند از بس بی نظمه جلب توجه همه میشه

سلام
آنیه دیگه!
واقعا این همه سیم مال چیه؟

لیلا پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 12:41 ب.ظ http://stayhungrystayfoolish.persianblog.ir/

سلام آقای دکتر
خسته نباشید بابت نوشتن این سفرنامه ی مفصل
خیلی لذت بردیم .انگار با شما همسفر بودیم
آقا این چه وضعشه هر کااری می خواستین بکنین و هر قدمی که بر میداشتین ازتون پول گرفتن؟؟؟
توک توک؟!!!چه اسم با نمکی داره

سلام
سلامت باشید
لذتتون مستدام
من که گفتم کار اقتصادی شون عالیه
بله اسمش جالبه

الی پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 11:53 ق.ظ http://mohsenelham.blogsky.com

سلام حال شما خوب؟؟؟؟عالی بود لذت بردم...میگم دکتر بدون خانواده چرخیدن تو ی بازار چه حسی داره؟؟؟اونجا خریذم کردین؟؟؟؟؟
میگما برای دومین بار بیایین قم ترن هوائی سوار بشین آخه اینجا هم دارن به قول خودشون مونو ریل میزنن....البته فکر کنم یه ده سال دیگه به بهره برداری برسه

سلام
بدون آنی که من مثل مرغ سرکنده بودم اصن یه وعضی!
خرید نکردم چون همون طور که گفتم قرار بود پوکت خرید کنیم که اونجا هم همه چیز کلی گرون تر بود و درکل زیاد چیزی نخریدیم
چشم مزاحم میشیم

مامان جون پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 12:17 ق.ظ

سلام اقای دکتر از کنجکاوی نمیدونستم چیکار کنم البته کاری از دستم بر نمی اومد جز صبر اخر این سوتی نوشتید.خوب دفعه بعد یه خونه خوشگل برای عماد بگیریید

سلام
شرمنده که باعث ناراحتی تون شدم
اما خدائیش سوتی بزرگی نبود؟

یک د م د د ادبیات چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 08:13 ب.ظ

تشکر و تسلیت.

سپاسگزارم

خاله آذر چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 08:09 ب.ظ

ممنون از اینهمه توضیحات دقیق

خواهش میگردد
البته به درد شما که نمیخوره شما که خودتون یه پا مارکوپولوئین!

mina چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 08:09 ب.ظ http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

ا دکی درس بود

دیدین حالا؟

mina چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 08:08 ب.ظ http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

دکی لینک عکسات غیر فعاله...

اشتباه میکنین

آنه چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 01:55 ب.ظ http://manopezeshki69.blogsky.com

ای جانم عسل (-:
تسلیت میگم

ممنون
باز هم ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد