جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

از صیام تا سیام (3)

سلام

توی راه هتل سوار مینی ون، من ردیف جلو نشسته بودم. و چون جایی بودم که همیشه فرمون ماشین جلوم بود احساس سواری با ماشین هوشمند بدون راننده را داشتم! یه بار هم نگاه کردم تا ببینم جای گاز و کلاچ ماشین هم جابجا هست یا نه؟ که نبود. اما بی شک اگه قرار باشه من روزی با چنین ماشینی رانندگی کنم مشکل اصلیم تعویض دنده با دست چپ خواهد بود.

مسافرها یکی یکی و دم هتلهایی که معمولا ایرانیها میرفتند پیاده شدند و فقط ما توی ماشین موندیم. راننده مسافت طولانی را به حرکتش ادامه داد تا به هتلی برسه که من پیدا کرده بودم. این هتل کوچیک و چهارستاره جمع و جور ته یه کوچه بن بست. پاسپورتهارا تحویل دادیم که صفحه اولشو اسکن کردند و بهمون پس دادند. بعد گفتند پونصد بات (واحد پول تایلند که هربات حدود صد تومن بود) بدین. گفتم چرا؟ گفتند اگه روز آخر آسیبی به هتل نزده بودین پستون میدیم! خوب شد توی فرودگاه یه مقدار از دلارهارو چنج کرده بودم!

مستخدم هتل چمدونو تا اتاقمون آورد. منتظر بودم مثل فیلمها انعام بخواد که خوشبختانه این طور نشد! از انتخابم راضی بودم. اتاق هتل درواقع یه آپارتمان یه خوابه بود که همه اش با چوب کف پوش شده بود. با آشپزخونه، و دستشویی و حمام مشترک. یه تلویزیون که بیست شبکه رو میگرفت توی هال بود و کنارش یه دستگاه دی وی دی که البته چون ما سی دی نبرده بودیم به دردمون نخورد. اتاقمون دو تراس مجزا در دوطرف داشت.

یه استخر هم توی حیاط بود با یه سالن بدنسازی ( که البته من هیچوقت ندیدم مسافری توش باشه).

تازه سیمکارت تایلندیو توی گوشیم گذاشته بودم که گوشیم زنگ خورد. تور لیدرمون پشت خط بود که گفت تا چند دقیقه دیگه میاد هتل. وقتی رسید اولین سوالش این بود: شما قبلا هم اینجا اومدین؟ گفتم نه چطور؟ گفت ایرانیها معمولا اینجا نمیان.

بعد هم توضیحی درباره بازارها و جاهای دیدنی بانکوک داد و قرار شد برای رفتن باهاش هماهنگی کنیم چون تور شهری رایگان بانکوکمون لغو شده! ضمنا گفت این سیمکارتها کلا اینترنت ندارند و ما فقط میتونیم با وای فای هتل به نت وصل بشیم.

وقتی برگشتم توی اتاق عسل برای سومین بار ازم بستنی خواست! بغلش کردم و از هتل زدیم بیرون عماد هم دنبالمون اومد. سر کوچه یه فروشگاه بود بنام هفت یازده. حدس زدم منظور از هفت باز بودنش در هفت روز هفته است اما مفهوم یازده رو نفهمیدم چون هم بعد از ساعت یازده باز بود و هم بیشتر از یازده ساعت در روز.

بعدا متوجه شدم که هفت یازده یه فروشگاه زنجیره ایه که همه جا شعبه داره ضمن این که همه جا از فروشگاه های زنجیره ای بین المللی مثل مارت و تسکو هم پر بود.

عسل دو سه نوع بستنی خرید و عماد شیر مخلوط شده با عصاره میوه ها. جالب این که هیچکدومشونو هم نخوردند چون از طعمشون خوششون نیومد! اما بازحمت تونستم به خانم فروشنده حالی کنم که میخوام سیمکارتمو شارژ کنم و جالب این که ساعتی شارژ میکردند. من دوساعت سیمکارتهامونو شارژ کردم که شد پنجاه بات و چون اکثر تماسهامون اینترنتی بود تا روز آخر هم برامون کافی بود.

شنبه بیست و یکم شهریور نود و چهار:

صبح بچه ها رو بیدار کردیم و رفتیم سالن غذاخوری. صبحانه حالت سلف سرویس داشت با انواع غذاهای پختنی که هیچکدومو برنداشتیم. خوشبختانه تخم مرغ و نون و پنیر و مارمالاد هم بود که برداشتیم.

بعد لباس پوشیدیم تا بریم بیرون. رفتیم لب خیابون و یه تاکسی گرفتیم. سوار که شدیم گفتم مارو ببر بازار! گفت میرین خرید؟ گفتم بله. راه افتادیم. چندبار توی ترافیک های چند دقیقه ای موندیم و چندبار پشت چراغ قرمز ایستادیم تا اینکه بعد از حدود نیم ساعت رسیدیم. تاکسی متر 117 بات را نشون میداد که بهش دادم و رفتیم توی بازار (اگه اشتباه نکنم) پلاتینوم یا یک چنین چیزی که از اون بازارهای لوکس و گرون قیمت نبود اما به درد خرید میخورد. گرچه آنی زیاد خرید نکرد و گفت خریدو بگذاریم برای پوکت. اما وقتی رفتیم پوکت و دیدیم اجناس اونجا چقدر گرون تره پشیمون شدیم.

بازارو گشتیم تا ظهر و برای ناهار رفتیم به رستوران داخل بازار. غذارو از روی منویی که به زبون تایلندی بود و از روی عکسهاشون انتخاب کردیم. اما وقتی غذاهامونو آوردند با خوردن اولین لقمه سر جامون خشک شدیم. طعم غذاها افتضاح بود. همه شون یا تند بودند یا خام! بعدا که دقت کردم متوجه شدم از اغذیه فروشی ها به جای بوی اشتها آور غذا بوی گند بیرون میاد (البته این سلیقه شخصی ماست!) تنها بخشی از غذا که همه مون تونستیم بخوریم برنج سفید پخته شده بود که توی یه پلاستیک پیچیده شده بود و باید باز میکردیم و گاز میزدیم.

یه مقدار دیگه چرخیدیم و به محض این که از بازار بیرون اومدیم راننده های توک توک محاصره مون کردند. یه وسیله نقلیه در انواع و اندازه های مختلف. این یه نوع خیلی بزرگه که ظاهرا بیشتر حالت دکور داشت و من هیچوقت توک توک اینقدری توی خیابون ندیدم.

آنی گفت من که سوار اینها نمیشم! یه تاکسی گرفتم که گفت من تاکسیمتر ندارم اگه دویست بات میدین تا برم! همه مون خسته بودیم پس قبول کردیم. راننده تاکسی هم کارت هتلو که دست من بود گرفت، نزدیکترین مسیرو از توی اینترنت پیدا کرد و در کمتر از پنج دقیقه دم هتل پیاده مون کرد! هرکار کردم همه دویست باتو هم برد! فکر کنم فقط عسل از این تاکسی سواری لذت برد چون رنگ تاکسی صورتی بود!

رفتیم توی اتاقمون. یه استراحت کوچیک و بعد عماد و عسلو بردم به استخر هتل که بیشترین عمقش صد و بیست سانتیمتر بود. البته بچه ها مدتها هم با گربه ای که همه اش توی حیاط هتل پلاس بود بازی می کردند.

برای شب یه تور گرفته بودیم. گردش با کشتی روی رودخانه چائوپرایا.

شب ماشین تور اومد دنبالمون بعد هم به چند هتل دیگه رفتیم و کلی هندی سوار کردیم و رفتیم. توی راه یه بارون شدید شروع شد که خوشبختانه زود قطع شد. به محض این که رسیدیم یه برچسب روی لباسمون چسبوندند که بعدا فهمیدیم روال همیشگی اونجاست.

وارد کشتی شدیم و سرجای خودمون نشستیم. خانم خواننده نگاهی به اطرافش کرد و گفت سلام ایرانی! و حدود نصف مسافرها با هم گفتند سلام! ظاهرا نوع آهنگها بستگی به مسافرها داشت و اون شب هم برنامه با اجرای آهنگ ای ایران....  شروع شد و بعد از یه شام سلف سرویس با همون غذاهای عجیب که ما فقط تونستیم مرغشو بخوریم با چند آهنگ تایلندی و انگلیسی ادامه پیدا کرد و بعد آهنگهای ایرانی شروع شد که بیشترین تکرار متعلق بود به ملودی و تکون بده از آرش که کلی از مسافرها هم به حرف آرش گوش دادند!

در پایان برنامه براساس برچسبهای روی لباسمون سوار ماشینها شدیم و برگشتیم هتل.

درمجموع خوش گذشت اما نورپردازیهای اطراف رودخونه و زیبایی محل به پای گردش روی تنگه بسفر درسال 89 نمیرسید.

یکشنبه بیست و دوم شهریور نود و چهار:

وقتی پیش از سفر توی سایتهای مختلف دنبال جاهای دیدنی بانکوک میگشتم خیلی از سایتها دیدن کاخ پادشاه و مجسمه بودای خوابیده را توصیه کرده بودند. اما هرچقدر با آنی فکر کردیم دیدیم تماشای چنین جاهایی جذابیت چندانی برامون نداره. پس تصمیم گرفتیم امروزو به بچه ها اختصاص بدیم. یه تور باغ وحش بانکوک گرفته بودم. صبح زود ماشین اومد دنبالمون و بعد از رفتن به چند هتل دیگه از شهر خارج شدیم. حدود چهل دقیقه توی راه بودیم تا رسیدیم.

تا اون روز باغ وحشی به اون بزرگی ندیده بودم. ورود برای افراد زیر 130 سانتیمتر (اگه درست یادم مونده باشه) رایگان بود! با ماشین وارد باغ وحش شدیم و دور اون چرخیدیم و در هر قسمت باغ وحش با یه نوع حیوون روبرو شدیم که آزادانه برای خودشون میچرخیدند به جز حیوانات درنده که در محوطه بزرگشون زندانی بودند. البته یادم نمیاد به جز ببر و تمساح حیوون درنده ای دیده باشم! در جای جای باغ وحش تابلوهایی نصب بود که روی اونها نوشته بود: در این باغ وحش حق تقدم با حیوانات است.

این هم چند عکس از باغ وحش: 1 و 2 و و 4

بعد از گردش با ماشین به دور باغ وحش از ماشین پیاده شدیم و شروع به تماشای حیواناتی شدیم که در قفسهای کوچکتر نگهداری میشدند. درحالی که خانم راهنمای ما  جلوتر از ما درحال حرکت بود و مرتبا چترشو بالا میبرد تا گمش نکنیم. درطول راه بارها به گروههای دیگه ای برمیخوردیم که راهنماهاشون اونهارو به مسیر دیگه ای هدایت میکردند. ازجمله گروهی که همه اعضا و حتی راهنماش خانمهای محجبه بودند و علامت دست راهنماشون پرچم ایران بود.

بعد از اون برنامه ما عبارت بود از حضور در نمایشهای حیواناتی مثل اورانگوتانها و دلفینها و فیلها و...  دانه دادن به پرنده ها،  غذا دادن به زرافه ها و....  و خوردن ناهار که کلی تعجب کردیم وقتی همون موزهای کوچکی را سر میز غذا دیدیم که چند دقیقه پیش عماد به زرافه ها داده بود!

تصمیم داشتیم اون شب بچه هارو سورپرایز کنیم و ببریمشون dream land شهربازی مشهور بانکوک اما وقتی بعدازظهر برگشتیم هتل بچه ها از هوش رفتند و بعد هم رفتند استخر و حاضر نشدند بیرون بیان! ماهم دیگه صداشو درنیاوردیم! فقط تا بچه ها توی استخر بودند رفتم و برای شام پیتزا خریدم که حتی اونهارو هم از شدت تندی به زور خوردیم!

پ.ن1: مغز اقتصادی مردم تایلند فوق العاده بود. مثلا توی باغ وحش پنجاه بات میگرفتند و مقداری تخمه آفتابگردان میدادند که به پرنده ها بدین یا صدبات بابت چند موز کوچیک دادیم تا عماد و عسل اونهارو به زرافه ها بدن. موقع بیرون اومدن هم متوجه بشقابهایی میشدید که عکسهایی که بی خبر ازتون گرفتن توشون چاپ کردن و بهتون میفروشن.

پ.ن2: یه چوب نوک تیزو توی موزها فرو میکردیم و جلو زرافه ها میگرفتیم. وقتی موزها تمام شد عماد برای شوخی چوب خالی رو جلو یکیشون گرفت که زرافه بیچاره هم چوبو با زبونش گرفت و برد توی دهنش و شروع کرد به جویدن و هرکار کردیم نتونستیم بیرونش بیاریم!

پ.ن3: اون روز برای اولین بار با دو مرد (مرد؟) ایرانی آشنا شدیم که توی یه کارخونه بزرگ توی ایران کار میکردند و گفتند هرسال از طرف کارخونه به یه سفر داخلی یا خارجی میرن. اما در روزهای بعد اعتراف کردند این دروغیه که به خانواده هاشون میگن تا بتونن مجردی برن سفر! جالب این که توی پوکت هم توی هتل ما بودند و با یه پرواز هم برگشتیم.

پ.ن4: رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی هم قابل تحسین بود. مثلا من هرگز اونجا کسیو ندیدم که از جایی به جز محل خط کشی از خیابون رد بشه. 

پ.ن5: حتما تصدیق میکنید که این پست هم خیلی طولانی شد. بقیه اش باشه برای پست بعد و از جمله سوتی مسئولان محترم تور در ایران.

البته این پستو چند روزه که نوشتم اما نمیدونم چرا تا امشب عکسها درست آپلود نمی شدند شرمنده.

نظرات 37 + ارسال نظر
رها پنج‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 12:28 ق.ظ

ب نظرم کسایی ک درک دارن باید ب آزادی هم احترام بزارن اونقدم درک دارن ک حد و مرزش رو بدونن!
الان نمیدونم چرا دوس داشتم توضیح بدم!:)))

احسنت

پــونـه چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 02:41 ب.ظ http://veblagane.blogsky.com

سلااااااااااام آقای دکتر
ظاهراً که خوش گذشته
خداروشکر

سلام
بله
ممنون

مهدی چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 02:14 ق.ظ http://audiology.blogfa.com

سلام. خیلی خوب و قشنگ بود. همشو خوندم. برای آ\لود عکسا بهتره یکم حجمو سایزشونو کم کنید بعدش آپلود کنید ۳۰۷۲ در ۱۷۲۸ خیلی سایز بزرگیه و نمایش اصلا مناسب نیس. تا یک چهارم هم جا داره کوچکتر کنید بدون اینکه تو نمایش کاهش کیفیت داشته باشه

رها چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 01:21 ق.ظ

دکتر خوب باشه ادم تعریف میکنه!
چ خوب ی خانوم هم نظر من پیدا شد!من میگم ادم باید بعد ازدواج ب آزادی طرفین احترام بذاره همه میگن مجردی بعدم میگن برو بابااااااا !0-o

فرمایش شما متین اما این آزادی هم حد و مرزی داره

داش آکل دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 11:40 ب.ظ

سلام دکتر
گلی به جمالت که سفرنامه نوشتی! دمت گرم .

سلام
مخ لسیم

Rojin دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 11:05 ب.ظ http://rojna.blogfa.com

به به همیشه به سفر. من thai food اتفاقا دوست دارم مثلا chicken padthai یا خورش ماسالان چیکن. کلا سبزیجات داخلش نمیزارن خیلی پخته بشه یکم هم تند و بعضی غذاهاشون هم شیرینه. طبیعیه دوست نداشتین. منم اولی اومدم غذای مکزیکی دوست نداشتم. اخه ایران تنوع غذای بین المللی وجود نداره و ما به طعم غذاها عادت نکردیم.

این غذا فروختن اینجا هم هست . یک باغ وحشایی دارن که با ماشین میریم و حیوونات در اطراف میان

ج جلوی پنجره و از دستت غذا میخورن. یک بار یک گورخر سرشو نصفه اورده بود داخل ماشین ترسناک بود و هیجان انگیز. بهشون میگن سافاری

ممنونم از لطفتون و بیشتر از اون از توضیحاتتون

رها یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 09:16 ب.ظ http://razhaye-man.blogfa.com/

خوندم و منتظر بقیه خاطراتم.

چشم

مینا یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 06:14 ب.ظ http://www.dokhtaran-zamin.blogfa.com

سلام
خداروشکر یکی پیدا شد حرفمون رو منطقی بدونه .
گفتم یکمم از مردا حمایت کنیم
اینم گفتم‌حرفا از خودم نی یعنی حرفام از رو هوا نزدم .

تازه شما فکر عوض کردن دنده کردین .ما چپ دستا چی بگیم
عسل خانومم ببوسین .

سلام

امیدوارم شما برین اونجا که برای عوض کردن دنده راحت باشین!

ترانه یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 04:17 ب.ظ

سلام ... دکتر ایندفعه که کولاک کردین هم طولانی تر نوشتین هم عکسای خوشگل گذاشتین
با راننده تاکسی ها انگلیسی صحبت می کردین؟ تا جایی که می دونم تایلندی ها زبان بومی خودشون رو دارن ... در مورد خرید هم نمیدونم چرا همیشه اینحوریه مثلا بندر گناوه خیلی معروف شده اما سر راهش بندر لنگه اجناس ارزون تری داره و اتفاقا همه ام خرید رو میذارن برای گناوه!
حالا میام به بچه هاتون میگم میخواستین ببرینشون شهر بازی و نبردین
عکس زرافه ها خیلی با حال بود این همه زرافه یه جا!
پ.ن3: خاک بر سر نامردشون درسته که یه مجرد آزادی بیشتری نسبت به متاهل داره و وقتی یکی متاهل شد دیگه باید این خوشی ها رو بذاره کنار ! ولی پایبندی به خانواده امتیازاتی داره که صد بار می ارزه به اون آرادی عمر تلف کن ...

سلام
ممنون
بله البته لهجه مزخرفی موقع حرف زدن داشتن
نگین بهشونا!

مژگان امینی شنبه 18 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 05:07 ب.ظ http://mozhganamini. persianblog.ir

خیلی عالی نوشتید ممنون از صبر و حوصله ای که دارید.
ان شا الله همیشه سفرهای خوب و خوش
با خانواده

سپاسگزارم

الی شنبه 18 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 02:00 ب.ظ http://mohsenelham.blogsky.com

سلام...
پس تو سفرتون زیارت هم رفتین....چه خوب هم سیاحت هم زیارت...امامزداه پوکت...حالا حاجت دهنده هست برم نذرش کنم....

سلام
اتفاقا جدش کلی هم برنده است!

زهره خاموش شنبه 18 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 01:32 ب.ظ

سلام از خوندن پستتون مثل همیشه لذت بردم ....انشاءا...همیشه به سفر باشین . بقول قدیمیا
دنیا دیده بهتر از دنیا خورده اس
برای بچه ها به خاطر غذای بد ناراحت شدم ...شاید اگه قبل سفر میفرمودین کجا عازمید ،دوستان توصیه های مفیدی برای غذا به شما میکردن

سلام
شما لطف دارین بله یه کم زیادی مرموزانه اش کردم!

M.Gh شنبه 18 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 12:40 ق.ظ

پس که اینطور ...
میگم دکتر دقت کردین کل سفر بر مبنای خوش گذشتن به عسل و عماد عزیز بوده !!! (چقدر پدر مادر بودن سخته)
فک نمی کردم وضعیت غذا انقذذذه بد بوده باشه .
یکی از دوستان گفتن هند رفتنی باید با خودتون غذا ببرید . من مخالفم اگرچه اصلا اهل غذای تند نیستم ولی غذاهای خوشمزه هندی زیاده .البته شاید برا بچه ها یکم سخت باشه!

حق با شماست
کاش بتونیم پدر و مادر خوبی باشیم

Shelly جمعه 17 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 09:42 ب.ظ

راستی از اینکه نوشته بودین فرمون ماشین اونوره باد اون جکه افتادم که یه یارویی (! ) میره انگلیس میگت رانندگی چطور بود میگفت خوب بود فقط بجای اینکه تف کنم تو خیابون هی تف میکردم رو مسافر!

mina جمعه 17 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 08:25 ب.ظ http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

به به عسل خانوم بیوتی فول :-)
و آقا عماد نیم رخ :-)
همیشه به سفرو شادی

ممنون از لطفتون

انه جمعه 17 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 06:04 ب.ظ http://manopezeshki69.blogsky.com

اخی اخرش بستنی رو دوست نداشت!

بله متاسفانه

زانیار جمعه 17 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 12:33 ب.ظ http://kali.persianblog.ir

مامان جون جمعه 17 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 12:26 ب.ظ

منتظر پست بیمارستان

چشم

معلوم الحال جمعه 17 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 09:43 ق.ظ http://daneshjoyezaban.mihanblog.com

سفرنامه عالی. فقط واقعا این خارجکیا با ماشینای برعکسشون گیج نمیشن؟
راستی سیمکارت هایی که ساعتی شارژ میشدن مالیات هم ازشون کم میشد؟ مثلا 5 دقیقه 30 ثانیه به ازای هر ساعت
باغ وحشاشون عالیه. مال ما یه اتاق 3 در 4 گرفتن هرچی حیوونه درتده و چرنده و پرنده ست چپوندن داخلش بهشون غذا هم نمیدن بنده خداها

ممنون
وقتی از بچگی ماشین هارو اون طوری دیدن دیگه گیج نمیشن

رها جمعه 17 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 01:18 ق.ظ http://razhaye-man.blogfa.com/

عکسها رویت شد میام میخونم نظر میدم.
عسل چ بامزه س
آخی دلفین!

پس منتظریم

مینا جمعه 17 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 12:19 ق.ظ http://www.dokhtaran-zamin.blogfa.com

سلام
ممنون بابت سفرنامه و عکسا .لذت بردم .
ماشالا عسل خانوم چه بزرگ شده .اقا عماد و عسل خانومم براتون حفظ کنه ‌.
در مورد اون دوتا مرد که اومدن سفر و دروغ گفتن .اگه درک‌کنیم و بدونیم که مرد ها ذاتن خوش گذرون و اهل تفریح هستن و نباید این لحظه های شخصی رو ازشون بگیریم و حق دارن هرزگاهی با دوستاشون باشن و بیرون برن و حتی سفر برن و خوش گذرونی کنن باعث نمیشه مردها دروغ بگن و بپیچونن .اینکه دروغ گفتن و یواشکی اومدن درسته ناپسند بوده ولی حق داشتن .خانوم ها یکم در حقشون ظلم‌میکنن و این دنیای شخصی رو از مردان میگیرنن طبیعتا نتیجه ش میشه همین یواشکی .یکم نگاه کنیم ما زن ها بیرون میریم مهمونیا و دور همی ها رو داریم سفر داریم اما انگار مرد ازدواج میکنه همه ازادیشو میگیریم .سوای زندگی مشترک نباید دنیای شخصی همو بگیریم چه زن و چه مرد .باید درک متقابل از دنیای هم داشته باشیم .عذرخواهی میکنم پر حرفی کردم .
در ضمن بگم‌حرفام از خودم‌نبود میتونم کتابو بگم دوستان رجوع کننبهش .

سلام
حرف شما هم منطقیه
درواقع به تعداد زوجها احتمال وجود داره

mina پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 05:51 ب.ظ http://www.bidarii2000.roomfa.com

در مسافرت خارجی حرف اول رو خود هتل میزنه!

یعنی بعضی از هتلها اینقدر زیبا و کامل هستند که شما اصلاً نیاز ندارید از هتل خارج بشید.

هتلی در ترکیه رفته بودیم که 5 استخر رو باز داشت در کنار ساحل بسیار زیبا و هرشب برنامه های شاد و رقص در همون هتل برگزار میشد طوریکه از اینکه دو روز بیرون از هتل بودیم پشیمون شدیم!

کلاً کشورهای آسیای جنوب شرقی همین هستند!
برای بچه ها خوبه !
اما همه میگن پوکت ارزش رفتن داره!
باید ببینم شما چی مینویسید!
چون تایلند رو خبر داشتم!
در ضمن در سفر باید سر کیسه رو شل کرد و حسابی خرج کرد !
اون دو تا مرد هم دلم براشون سوخت !

خیلی بد بخت بودند!
اینقدر بد بخت که در کنار همسرشون نمیتونن خوش باشن!

بیچاره ها!

فرمایش شما متین
اما خداییش دلتون میاد تا استانبول برین و میدون تقسیم و ایاصوفیه و تنگه بسفر و بقیه جاهای دیدنی اونجا رو نبینین؟

عاطفه پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 04:11 ب.ظ http://www.ati-91.blogfa.com

سلام آقای دکتر
رسیدن به خیر
از خوندن این سه پست خیلی لذت بردم عالی بود...
راستی مگه تو ترکیه ماشین ها فرمونشون سمت راست نبود؟؟

سلام
ممنون
شما لطف دارین
نه ماشینهای ترکیه شبیه ایران بود

پوکاهانتس پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 03:44 ب.ظ

یک نکته ای که از عکس ها متوجه شدم اینه که زیبایی عسل بانو و کلا شاید ایرانی ها، بین این همه تایلندی و نپالی و هندی و اینا توی چشم بوده :)

+ اینطور که معلومه خوش گذشته. در مورد غذا... با شما حس همدردی می کنم.

شما لطف دارین
خود تایلندیها هم که ظاهرا خیلی ذوق عسلو میکردند
شما هم رفتین؟

مریم پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 01:51 ب.ظ

خیلی عالی بود دکتر جان. (در مورد تاخیر) به نظر من که فاصله بیفته جذاب تره چون پست ها مفید و مایه دار هستن.
(در مورد زرافه) ارزو میکنم هر روز این اخلاقامون کمتر بشه و صداقت و اعتماد همیشه نتیجه مثبت داشته باشه

شما لطف دارین
باور کنید منظور ما اذیت کردن اون حیوون بینوا نبود

زهرا.ش پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 01:06 ب.ظ http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

خیلی خوب بود!
خوش به حالتون
تا باشه از این سفرا

سپاسگزارم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 06:36 ق.ظ

سلام
واقعا خاطرهاتون جالبن. نگران طولانی بودن پست ها هم نباشید انقدر جذابن که من اصلا متوجه نمیشم و وقتی به آخرش میرسم ناراحت میشم که تموم شد!!!!
لطفا زود به زود آپ کنید

سلام
این جوری مینویسین یهو باورم میشه ها!

یک د م د د ادبیات چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 04:43 ب.ظ

دو تا (مرد؟) را خوب اومدین.

مخ لسیم

مرجان_رشت چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 02:17 ب.ظ

سلام
ممنون از نوشتن عالی شما
تایلندی ها هم مثل چینی ها زرنگن.ایشالا چین رفتیم پولاتون رو دو دستی بچسبین و تا میتونین دنبال تخفیف گرفتن باشین که خیلی بلا هستن.

و در مورد اون دو تا آقا که به همسراشون دروغ میگفتن....ایکاش این قسمت رو نمیخوندم برای من که مجردم یه حس خیلی بد از روی ترس ایجاد شد

سلام
مگه قراره باهم بریم چین؟

F.Gh چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 01:50 ب.ظ

فروشگاه های زنجیره ای سون ایلون همه جای دنیا شعبه دارن، منظورش ام اینه که از ساعت ٧ صبح تا ١١ شب بازن، مثل اینکه زمان های قدیم این وجه تمایزشون محسوب میشده! ولی الان دیگه شبانه روزی ان.

از من به شما نصیحت برای هند، چین و تایلند باید با خودتون غذا ببرین یا برین این رستوران های زنجیره ای مثل پیتزا هات و برگرکینگ و اینا! غذاهاشون واقعن با ذائقه ی ما جور نیست. اون غذایی رو هم که تو ایران یا کشورهای دیگه به اسم غذای چینی، هندی یا تایلندی هست به نظر من تعدیل شده ست!

ممنونم از توضیحاتتون
اینهارو نمیدونستم

الی چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 12:32 ب.ظ http://mohsenelham.blogsky.com

سلام دکتر..خوب هستین؟؟؟؟
انقدر قشنگ توضیح میدین که ادم میتونه قشنگ تصور کنه.....آدم هوس میکنه یه سر بره اونجا......
وای من عاشق باغ وحش هستم....چه کار خوبی کردین باغ وحش رو انتخاب کردیم هیجانش بیشتر.....
این بوشقاب هایی که میگین حتما خیلی جالب بوده....
پ.ن3:کاش آدرس اون دوتا اقا رو میدادین من میرفتم لوشون میدادم به خانوماشون....وای چیقدر بد اینجوری....من که اصلا تحمل ندارم آقای همسر تنهایی بره جایی....
لذت بردیم از پستتون.....
منتظر ادامه اش هستیم...

سلام
امیدوارم امامزاده پوکت شمارو هم بطلبه خخخخ
به نظر من کسی که تفریحات مجردیو ترجیح میده دلیلی نداره زن بگیره

زهرا چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 12:10 ب.ظ

سلام میخواستم ببینم اونجا مارمولک هم دیدید؟توی هتل یا بیرون کلا؟

سلام
نه من دیدم نه آنی و بچه ها

باران لاهیجی چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 09:22 ق.ظ

عزیزمممم
عسلک چقدرنانازه
چقدر زرافه یه جا دیدین
زرافه ها رو دوست دارم

راضی بودید از سفرتون ؟

ممنون از لطفتون
آره با وجود هیکل بزرگشون واقعا آرومند

Shelly چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 07:06 ق.ظ

خیلی عالی نوشتین همه چیو توسنتم تصور کنم حتی حس میکردم همونجا حضور دارم! امیدوارم همیشه سفرهای خوبی داشته باشین
پیتزاش خیلی خوشمزه به نظر میرسیدا!

شما لطف دارین
فقط تند بود!

سنجاقک چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 01:19 ق.ظ

سلام،چشمم خشک شد از بس اومدم سر زدم خبری نبود :)
فروشگاههای سون الون زنجیره این..معمولا قیمتهاش ارزونتره با وجود مشتری زیادش نمیدونم چرا همه چیشون مونده بود در مالزی بخصوص هله هوله ها
دکتر چرا مگدونالد نمیرفتین؟یا تغذیه ازینجا نبرده بودین عایا؟ما تا روز اخر نون و پنیر و کلی خوراکی که برده بودیم همراهمون بود.
با اینهمه سفرنامه که تو نت ریخته تا بحال نشنیدم کسی تایلند رفته باشه خریداش رو موکول نکرده باشه به پوکت و در اخر پشیمون نشده باشه :| واقعا چراااااا؟؟؟؟
عکساتون یکی دوتاش باز شد..
خسته هم نباشید سفرنامه نوشتن واقعا کار سختیه..

سلام
شرمنده
آنی یه مقدار خوراکی آورده بود اما خداییش فکر نمیکردیم اوضاع اینقدر فجیع باشه!

مامان جون چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 01:06 ق.ظ

سلام مجدد اقای دکتر عسل چ قدر بانمک شده خداحفظش کن .چرا عکس های اقا عماد نیم رخ.!!!

سلام
ممنون
نیمرخ؟ راست میگین خودم دقت نکرده بودم
بالاخره باید بگردم عکسهایی رو پیدا کنم که هم کیفیت داشته باشه هم من و آنی توش نباشیم!

مامان جون چهارشنبه 15 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 12:55 ق.ظ

اقای دکتر ممنون بابت سفرنامه تون پست بعدی هم زودتر بنویسید.منتظر پست های لیمارستان هم هستیم

چشم
حالا لیمارستان کجا هست؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد