جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

چهل سالگی

سلام

از سال 1360 که پدر گرامی خونه فعلیشو رو خرید و به این خونه اومدیم، یکی از وظایف من توی خونه خریدن نون بود.

یکی از اون زنبیلهای قرمز رنگ پلاستیکی (که توی ولایت ما بهشون میگفتند ساک) برمیداشتم و میرفتم سر کوچه، از خیابون رد می شدم و می رفتم توی صف. بعد به میزان لازم نون میخریدم و  برمیگشتم خونه.

تا اون روز که وقتی از خواب بیدار شدم متوجه دود غلیظی شدم که از سر کوچه به هوا بلند می‌شد. هنوز خیلی از صحنه های اون روز یادمه. از اون دود غلیظ و سیاه تا رد خونی که از توی مغازه تا وسط خیابون ریخته بود و هیچوقت نفهمیدم مال کیه؟ و تا ماشین آتش نشانی که آژیرکشون اومد و وقتی آبو باز کرد معلوم شد پمپش خالیه و رفت و تا مردم آتیشو خاموش کردند دیگه چیزی از مغازه باقی نمونده بود.

از اون به بعد نزدیکترین نونوایی به خونه ما چند کوچه با خونه فاصله داشت و باید برای رسیدن به اون حتی از یه خیابون هم رد می‌شدم تا از اون نون های دونه ای پنج ریال بخرم.

اما یکی از چیزهایی که باعث شد اون مغازه سوخته برای همیشه توی ذهن من موندگار بشه نقاشی بود که به دیوار اونجا نصب شده بود. توی اون نقاشی یه سرسره بزرگ بود که یه بچه کوچیک روی پله اولش پا گذاشته بود. چند پله بالاتر یه بچه بزرگتر، بعد یه جوون، بعد یه مرد با کت و شلوار سیاه دامادی با یه عروس که کنارش ایستاده بود، بعد همون مرد سر کار و در بالای سرسره همون مرد با زنش و دو سه بچه ایستاده بودند. بعد مرد روی سرسره می‌نشست و شروع می کرد به پایین اومدن و هرچقدر که پایین می اومد پیرتر می‌شد. تا این که به پایین سرسره می رسید و مستقیما به داخل قبرش فرو می‌رفت. زیر هر عکس هم. چند بیت شعر در وصف اون گروه سنی نوشته شده بود. هربار که توی صف نونوایی بودم با سواد ابتدایی اون موقع خودم شعرهای زیر هر نقاشی رو می‌خوندم، اما حالا فقط و فقط یه مصراع از اون همه شعر یادمه. جایی که مرد با زن و بچه هاش درست بالای سرسره ایستاده بودند و زیرش نوشته بود: بهار عمر باشد تا چهل سال...... 

و من از چند روز پیش این بهارو تموم کردم و دارم آماده میشم که روی سرسره بشینم و سفر بی برگشتمو به سمت پایین شروع کنم. 

حالا که در اوج سرسره ام و بیشترین میدان دیدو دارم، میبینم که در بعضی مواقع کارهایی را انجام داده ام که نباید. و گاهی هم کارهایی را انجام نداده ام که باید. اما مطمئنم که اگر روزی به عقب برگردم مسیر کلی زندگی من همون چیزی خواهد بود که تا به حال بوده و امیدوارم در ادامه زندگی هم بتونم مسیر مناسبی داشته باشم.

خب دیگه کم کم برم و روی سرسره بشینم و برم پایین. گرچه هیچ بعید نیست موقع نشستن پام بلغزه و زودتر از موعد راهی اون سوراخ گور توی نقاشی بشم. همون طور که این اتفاق در هر جای دیگه ای از این مسیر هم ممکن بود و هست که بیفته.

پس همین جا اگه هرکدام از دوستان از دست من ناراحتند ازش عذرخواهی میکنم.

اصلا شاید هم در اوج از دنیای وبلاگ نویسی خداحافظی کردم!

پ.ن1: پاراگراف اول این پستو دیشب توی خونه نوشتم اما به دلایلی مودم قطع شد و الان دارم بقیه شو با گوشی و سر شیفت می‌گذارم.

پ.ن2: دیشب باز نمیتونستم برای وبلاگهای بلاگفا نظر بگذارم. باز هم بلاگفا قاطی کرده آیا؟

پ.ن3: یه بار جایی خوندم که آدم وقتی پیر میشه که خاطراتش از آرزوهاش بیشتر بشن. با این حساب من هنوز چند سالی تا پیری فاصله دارم.

پ.ن4: عنوان این پست نام یه فیلمه از علیرضا رئیسیان که هنوز ندیدمش.

پ.ن5: اگه میپرسین چرا این پستو فردا تموم نکردم باید بگم امکانش نیست. چون فردا تولد عسلو برگزار می‌کنیم که هنوز روی اولین پله های اون سرسره است. البته تولدش واقعا فردا نیست اما چون فردا تعطیله و فامیل راحت تر میتونن بیان فردا تولد میگیریم. 

نظرات 101 + ارسال نظر
طیبه جمعه 8 تیر‌ماه سال 1397 ساعت 03:26 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com

دکتر مهربون
هرچی نوشتین درباره چهل سالگی و سر سره و اینا کاملا درست بود.قبول دارم
اما باز هم چهل سالگی رو دوس داشتم من سال ۹۳ چهل ساله شدم چون متولد ۵۳ هستم .یعنی شما متولد ۵۴ هستید
من از ۳۷ سالگی به این ور که نیکان رو دارم خیلی دوس دارم حتی مابین ماجراهای تلخ پیش اومده.نیکان انرژی میده که نظیرش رو فقط می تونم بگم بابام خدابیامرز می تونست بده البته به شکلی دیگه
یه روز هم بیشتر با نیکان باشم غنیمته برام
الهی هرچندروز و هرچندسال عمر باقی مانده داریم مواظب کردار و گفتارمون باشیم که خیلی سخته و دل کسی رو نشکنیم .
الهی عمر طولانی و باعزت داشته باشید خوشبختی و مایه افتخار شدن بچه های خوب و شیرینتون رو ببینید که قطعا بسیار لذت لحظه و خستگی رو از تنتون (شما و آنی عزیز) بیرون می بره.

از لطف شما ممنونم
امیدوارم

[ بدون نام ] یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:25 ق.ظ

rabeteye sinosi hahahahahah bahal bid
badesh ye soal doki. u chera aksare tarafdarat ke comment mizaran dokhtaran? cheghad mashalla havakhah dari namard.
bazam badesh hala chera bye midi az neveshtan. haifi hano
hala halaha kar midi gole


خب تقصیر خودته میخواستی به نوشتنت توی وبلاگت ادامه بدی!
خدائیش نتونستم ببندمش دیگه عادت کردم به این جا

خاله آذر شنبه 17 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 07:37 ب.ظ

تولد عسل مبارکا...انشالله زیر سایه شما سالم و شاد زندگی کنه

ممنونم خاله
شما هم علی الحساب تولدتون مبارک
بالاخره نزدیک یکی از تولدهاتون هست دیگه!

رها یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 06:06 ب.ظ

آهان پس فارسی انگلیسی مخلوطی! من نمیدونستم

tarlan جمعه 9 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:33 ب.ظ http://tarlantab.blogsky.com/

سلام آقای دکتر
اول اینکه تولد خودتون و دختر شیرین تر از عسلتون مبارک .
چهل سالگی همچین حالت هایی داره میگذره ولی من همیشه فکر میکردم دکترها خیلی محکمتر از دیگران هستند دایی دارم هفتادو پنج سالشه چهل سالگی دندانپزشکی خوند و یکی از پزشکان حاذق تو انگلیس .
و پدر شوهر خدا بیامرزم تو نوددو سالگی دکتر پوست رفته بود تا لک روی بینیش رو مداوا کنه و صدودوسالگی عمرش روداد به شمااونوقت شمارو تو چهل سالگی مورچه گاز گرفته .
همه دارن از سرسره پایین میان هر وقت کسی نوبتش برسه میاد پایین پس با همسر و بچه های نازنینتون حسابی عشق کنید که دم غنیمته.
در ضمن لطفا از این شوخیها که میخوایین اینجارو تعطیل کنید نکنید .
عمری با عزت و سرشار از شادی براتون آرزومندم

سلام
مورچه؟!

judi جمعه 9 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:29 ب.ظ http://a-snowflake.blogfa.com

سلام

پس با این حساب من پیر شدم که خاطراتم بیشتره

سلام
نه فکر کنم خود آرزو کم بینی دارین!

مامان جون جمعه 9 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:38 ب.ظ

من از مطالبتون خیلی خوشم اومد و خندیدم.فقط مطالب رمزدار باید چ طوری بخونیم.رمزش چ طوری میشه ب دست اورث

شما لطف دارین
مگه به همین راحتیه؟!

رها جمعه 9 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:09 ق.ظ

دکتر مخلص اینجوری درست تره فکر کنم!!! البته شایدم عمدا اون جوری نوشتید!! :دی
حالا ی عمر شما غلط املایی من رو گرفتید ی بار من!!! :)))

عمدا اونجوری نوشتم
در زبان انگلیسی لس پسوند نداشتن یه چیزه!

maryam.k پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:37 ب.ظ http://marabekhaateratnegahdar.blogsky.com

من تازه دیدم دکتر جان

maryam.k پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:17 ب.ظ http://marabekhaateratnegahdar.blogsky.com

پست جدید یالا...پست جدید یالا...ما پست میخایم یالا

وا
پس این چیه گذاشتم؟!

نفیسه پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:57 ق.ظ

آقای دکتر ربولی حسن کور گرامی!
در مدتی کمتر از یک هفته کل آرشیو شما را مطالعه کردم! بسیار جالب و گیرا بود. خدا به شما طول عمر و به خانواده محترم سلامتی و آرامش بدهد.
تولدتان با تاخیر مبارک.

چه قدرتی دارین توی خوندن!
ممنون از لطفتون

افت و خیز ! چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:45 ب.ظ http://jostejoogar2011.persianblog.ir/

سلام
دیگه باید باور کنم ! دائم به خودم میگفتم همه اینا یه تلقین ناسالمه که نباید بهش اعتنا کرد ولی ... ولی انگار دیگه باید باورش کنم !!
چیو؟
اینکه من هر وبی رو پیدا میکنم و شروع میکنم به خوندن ، مدت کوتاهی نمیگذره که نویسنده میره تو فاز ماورایی ، و اولین اقدامش رها کردن وبلاگ نویسیه !!
حالا خدارو شکر که من هنوز وب شما رو لینک نکردم وگرنه ...
مگه میشه؟ مگه داریم؟
.....
بمونید دکتر جان . تازه میخوام با عسل خانم شیرین ، قنادی بزنم !
.............
تصویر تو نونوایی خیلی تاثیرگذار بود ...

سلام
ماورائی!
یاد سق سیاه افتادم!
چشم
آپ میفرمائیم!

الی چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:53 ق.ظ http://mohsenelham.blogsky.com/


سلام
به ماهم سری بزنید....

سلام
چشم

علی امین زاده سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:54 ق.ظ http://www.pocket-encyclopedia.com

خواندن این مقاله به بانوان محترم توصیه نمی شود:
http://www.pocket-encyclopedia.com/?p=1472
ready up و منتظر حضور سبزتان

یعنی بانوان غیر محترم میتونن بخوننش!
دوشیزگان چطور؟!

Ghazaleh سه‌شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:43 ق.ظ

ممنون

انه دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:07 ب.ظ http://asheghanebato.bloga.com

سلام... تولد خودتون ودختر گلتون با تاخیر مبارک

یه سوال بی ربط با پستتون شما از پرسیسکی وراچ (بابک) خبر دارین..؟ دلم برای نوشته هاشون تنگ شده
خوشحال میشم اگر آدرسی ازشون دارین بهم بدین

سلام
ممنون از لطفتون
راستش من از طریق وایبر باهاشون در تماس بودم اما چندروز پیش دیدم کلا توی وایبر نیستن!

رها دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:20 ق.ظ

وای دکتر جوابتون ب محمد باقر رو درست کنید خیلی بد خونده میشه. ی لحظه چشم ام 4 تا شد گفتم دکتر چرا بی ادب شد!!! :))))

درست شد ممنون از تذکرتون

الی دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:19 ق.ظ http://mohsenelham.blogsky.com

سلام دکتر جون حالتون خوب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
داشتم دوباره پستتونو میخوندم یاد یه شعر افتادم....
البته بی ادبی اما چه کارش کنم یه هو اومد تو ذهنم....
بابا جون خدا بیامرزم میخوندش.....(همون که قرص رو لای نون میزاشت)
اول چهل چهلی و .......

سلام
با عرض شرمندگی باید بگم این شعرو بلد نیستم

آبی خانوم دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:20 ق.ظ http://74f94.blog.ir

امیدوارم از هیجان پایین اومدن از سرسره لذت ببرید و 120 سال تو اون مسیر بمونین

سرعت سرسره داره هی تندتر میشه!

هستی دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:23 ق.ظ

سلام آقای دکتر
من تازه خواننده ی وبتون شدم زیبا می نویسید
دکتر جون دستم به دامنتون تو بد دوراهی گیر کردم من امسال کنکور دادم رتبه م حدود 4000 شده از روز اعلام نتایج همش کارم شده اشک و آه و ناله تو مدرسه مون همه بهم میگفتن خانوم دکتر آخه خیلی درسخون بودم ولی کنکور و خراب کردم می خوام برم رشته علو آزمایشگاه ولی دلم می مونه پیش پزشکی هر جوریم فک می کنم می بینم نه شرایطش رو دارم که پشت کنکور بمونم نه روحیه شو اصلا نمی تونم ریسک کنم حالم خیلی بده لطفا کمکم کنید هر تصمیمی که میگیرم فک می کنم بعدا پشیمون میشم لطفا کمکم کنید آقای دکتر

سلام
ممنون
چی بگم؟ به هرحال باید بین یک سال دیگه درس خوندن برای کنکور و ورود به یه رشته دیگه یکیو انتخاب کنین و تنها کسی که درنهایت میتونه براتون تصمیم بگیره خودتونین
اگه واقعا نمیتونین تصمیم بگیرین به یه مشاور مراجعه کنین

mahtab یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:17 ب.ظ

فیلم خوبیه ببینیدش.
خیلی مطلب قشنگی بود
همچین نقاشی ندیدم تا الان باید خیلی قشنگ بوده باشه

چشم
ممنون
بله جالب بود

خاله آذر شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 06:55 ب.ظ

تولدتون مبارک...انشالله همیشه سلامت و شاد باشید و عمر باعزت داشته باشید...
راستی،اون نقاشی رو خیلی قشنگ توصیف کردید.هم قشنگ بود هم تلخ...یه جور دلم لرزید...

ممنونم خانم دکتر
شرمنده که زیاد بهتون سرنمیزنم

ققنوس شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:41 ب.ظ http://ghoghnooshope.blogfa.com/

سلام دکتر جان
تولدتون مبارک... به سلامتی وارد چل چلگی‌تون شدید... طفلی خانم‌تون باید خیلی مراقب شما باشه.
این نقاشی را من هم دیده بودم ... البته روی سر سره نبودند بلکه تا جایی که یادمه روی یک نیم دایره کشیده شده بودند... البته شاید من یادم رفته باشه و سرسره بوده باشه.
من هم خیلی به این پوستر که روی دیواره خونه مون بود توجه می‌کردم. اون وقت ها خوشحال بودم که هنوز خیلی مونده به میانه و و یا یک سوم انتهایی برسم. هنوز اول راه بودم.. هم سن شما شاید یک الی دو سال کوچکتر.
اما تا چشم زدیم در حال اتمام بهار و رسیدن به تابستان هستیم.
دکتر یه حس خوبی نسبت به شما و صداقت و صمیمیت و مهربونی در نوشتارتون دارم.
حس می‌کنم از همه نظر تقریبا کامل هستید. انشا.. همیشه موفق و پایدار باشید و در کنار خانواده از زندگیتون لذت ببرید.

سلام
ممنون از لطفتون
من؟ کامل؟ بام؟ شیبدار؟

دلارام شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:07 ب.ظ

عکسه ماشالله چقدر برکت داشته اینهمه آتفاق روی یه نردبان جل الخالق

سرسره

پونی شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:37 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

اینجا سر وزن

یعنی سر بزن!

از نشانه های سرازیری افتادنه نخند


چشم مزاحم میشم

زهره خاموش شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:05 ق.ظ

من که محله تونو ندونستم ...چون تنها نونوایی که میرفتم اونم گاها روبروی سی تی-سنتر کنونی بود
مادرم بیشتر در خونه با تنور گازی نون میپختن

خب پس شانس آوردم!
عوضش من حالا محله شمارو پیدا کردم!

الی شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:26 ق.ظ

سلام دکتر جان حالتون خوب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به ما دیگه سری نمیزنید...

سلام
ببخشید شما کدوم الی هستین آیا؟

پژمان شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:10 ق.ظ http://chashmanman.mihanblog.com/

سلام
تولد عسل خانم رو تبریک میگم. ان شالله 120 ساله بشه

سلام
سپاسگزارم

اسمان جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:59 ب.ظ http://Mennomen.mihanblog.com

تولدتون و تولد عسل خانم را تبریک میگم، دکترجان زمان ما با زمان طراحی اون عکس خیلی متفاوته، من بیشتر با پ.ن . ٣ موافقم

ممنون از لطفتون

جرم شناس جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:37 ب.ظ

سلاااااامممم خوبین تولد خودتونو دختر گلتون مبارککککسلا

سلام
از لطفتون ممنون

mina جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:31 ق.ظ http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

میگم در وبلاگو گل نگیرینا!! اون وقت فکر میکنم پا قدم من سنگین بوده

سیمان خوبه؟!

Ghazaleh جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:07 ق.ظ

نمیدونم همینجوری گفتم اونموقع اعصابم خورد بود پست شمارم که خوندم دیگه هیچی ببین آقای دکتر پستای شما چه قدر تو روحیه آدم تأثیر میذاره !!!!

پس دیگه فقط مینویسم آی بری باخ بری باخ ...

maryam.k جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:05 ق.ظ http://marabekhaateratnegahdar.blogsky.com

اخی دکتر هم راز جه عکس قشنگی گذاشته

بله

maryam.k جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:24 ق.ظ http://marabekhaateratnegahdar.blogsky.com

خداروشکر که جراتشو ندارید...
راستی دکار سودا جون امد خداروشکر که سالم و سلامته...
ممنون از توجهتون

خب خداروشکر که نگرانی تون هم برطرف شد

هم راز جمعه 2 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:08 ق.ظ

سلام.
تازگی با وبلاگتون آشنا شدم.و از این بابت خوشحالم.
تولد خودتون و تولد دخترتون مبارک باشه
فکر کنم اون تصویری که توی ذهنتونه همچین چیزی باشه:
http://s6.picofile.com/file/8201848968/1301211939live.jpg

سلام
خوش اومدین
از لطفتون ممنونم
بله تقریبا البته با طول و تفصیل بیشتر

محمد باقر مفیدی پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:46 ب.ظ

سلام
از وبلاگتون خیلی خوشم اومد
من کلا اهل وبلاگ خونی نیستم
ولی لین روزا خیلی از خودم نا امید شدم واسه نا موفق بودنم تو رشته تحصیلیم
ولی وبلاگ شما یکم منو از مشغله ها ذهنیم دور کرد ممنون واسه وبلاگ خوبتون و نوشته های تاثیر گذارتون
ممحمدباقر مفیدی 16 ساله از مازندران

سلام
مخ لسیم جوونمرد

تناز بانو پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:35 ب.ظ

خیلی پستتون قشنگ بود
خداییش لایک داشت

چشمهاتون لایک دار میبینه

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:45 ب.ظ

تولدت مبارک

البته منم 371 روز بعد از شما متولد شدم و دارم میرسم به سرازیری !

سر بزن که با چند نوشته به روزم

ممنونم
پس تولد شما هم مبارک
ببخشید به کجا باید سر بزنم؟!

Ghazaleh پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:30 ق.ظ

اه سلام آقای دکتر نمیشه این نظراتو از تاییدی بودن دربیارید آدم أعصابش به هم میریزه من موقعی که این پست جدید شمارو خوندم کلی إحساساتی شدم کلی نظر گذاشتم ولی ثبت نشد شایدم شما تاییدش نکردید

سلام
فعلا امکانش نیست
دلیلشو هم توی خاطرات شماره 154 نوشتم
چرا نباید تائیدش میکردم؟

Lili پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:45 ق.ظ http://hashtam8.blogfa.com

من بابام اصرار بر پزشکی داره! :| فعلا هم یه سره میگه پزشکی بهتره،برو پزشکی!
ببخشید اون دفعه عجله کردم یادم رفت تولد شما و عسل کوچولو رو تبریک بگم!
مبارک باشه،ایشالا همیشه سلامت و شاد باشید!

چی بگم؟
انتخاب راحتی نیست
ممنون از لطفتون

سودا پنج‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:35 ق.ظ http://sowda.blogsky.com

سلام. پست جالبی بود بخصوص این توصیفات دقیق از نونوایی و سرسره و ... من فقط یاد همکارم افتادم ک فک کنم 43 سالشه، یبار بم گفت من چهل سالکیم برام نقطه عطف بوده. و واقعا احساس کردم دیدم به دنیا عوض شده! خلاصه که جوری از چهل سالگی گفت که آدم هوس میکرد!! هرچند همون موقع بش گفتم متاسفانه خانمها چهل سالگی رو درک نمیکنن! چون تا پنجاه و پنج سالگی هنوز چهل سالشون نشده!!

سلام
ممنون از نظرتون
راستی یکی از دوستان سراغ شمارو از من میگرفت
توی کامنتها دیدین؟

mina چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 11:34 ب.ظ http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

ا کامنت من بی اسم آمده چرا دکی؟

وا
شما کامنت بی اسم گذاشتین من بگم چرا؟

maryam.k چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 10:48 ب.ظ http://marabekhaateratnegahdar.blogsky.com

دکتررررررررررررررررررر ازدواج اولللللللللللل

نه پاک نکنید ولی خیلی احساسی بود فک کردم الانه که یه پست بذارید و بگید که دیگه تموم شد وبلاگ نویسیتون

شوخی بود بابا
جراتشو که ندارم!

hanieh چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 10:17 ب.ظ http://hanieh-friends.blogfa.com

سلام تولدتون پساپس مبارک
تشبیه خیلی جالبی بود واقعا
ایشالا که همیشه شاد و سرحال باشین
درضمن ینی چی در اوج خدافظی کنین؟؟؟؟
من فقط میام وب شما
چند تا خاطره میخونم شارژ میشم اونم میخواین ازم بگیزین؟؟

سلام
ممنونم
شما به من لطف دارین

معصومه چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 08:01 ب.ظ

لایکjavascript:void(0);

ها؟

مریم چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 07:43 ب.ظ http://soir.blogfa.com

تولد عسل هم مبارک باشه. ماهم اسفند نتونستیم برای امیرمحمد تولد بگیریم والان قصد داریم براش بگیریم.

ممنونم
کار خوبی میکنین

مرجان چهارشنبه 31 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 08:38 ق.ظ

تولدتون خیلی خیلی مبارک باشه. من همیشه از نوشته های دلنشین شما لذت می برم

ممنونم
شما لطف دارین

هیسسس سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 11:49 ب.ظ http://yadat.mihanblog.com

+چقد این پست دلگیر بود!‏
+چهل سالگی تون تبریک.
+هنوز کوووو تا ‏120‏ سالگی! این حرفا چیه!‏
+دراوج خدافظی کردن هم ممنوعه!‏

شرمنده
ممنون
یعنی قراره چهارفصلو کامل رد کنم؟
چقدر که توی سرسره بیام پائین آزاده؟!

Lili سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 07:22 ب.ظ http://hashtam8.blogfa.com

سلام آقا دکتر
من مدتی که خواننده خاموش وب شما هستم.(با عرض معذرت البته!)
من امسال رتبه پزشکیم 1500 و داروسازیم 1200 شده.
من خودم عشق دارو دارم ولی خانواده م اصرار به پزشکی دارن.
نظر شما چیه؟!
میشه یکم از سختی های پزشکی بگید تا بتونم خانواده مو متقاعد کنم که برم دارو؟!البته در حال حاضر یه کوچولو متقاعد شدن!

سلام
معذرت چرا؟
سختی های پزشکی رو که توی همین وبلاگ میتونین بخونین!
اما از من به شما نصیحت
این شمائین که قراره یه عمر با شغلتون سر کنین نه خانواده تون

leila سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 03:02 ب.ظ http://stayhungrystayfoolish.persianblog.ir/

سلام جناب دکتر
چهل سالگی تون مبارک...به نظر من هر قدم هر پله چه پله ی اول چه اوج همه و همه رو باید لذت برد ..حتی سالهایی که روی سرسره داری سر میخوری...
با آرزوی بهترین ها

سلام
ممنون از شما
حق با شماست صددرصد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد