جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (150)

سلام 

وقتی چندبار پستهام پرید مدتی همیشه پیش از کلیک روی انتشار پست اول ازش یه کپی میگرفتم اما مدتی بود که دیگه پستهام نمیپریدند و من هم دیگه یادم رفت. 

دروغ چرا؟ تا قبر آ...آ...آ...آ از همون وقتی که پست خاطرات 101 رو نوشتم یه پست چرکنویس هم گذاشتم و جالب ترینشونو از نظر خودم و خوانندگان اونجا گذاشتم تا 149. 

پریشب هم فقط چندتا پی نوشت آخرش نوشتم و زدم روی انتشار پست که یهو پست غیب شد! دیگه نه توی وبلاگ بود و نه توی پیش نویسها. 

خب مجبورم باز برم توی یکی یکی پستها و از هرکدوم یکیو کپی پیست کنم اینجا البته زودتر چون عماد الان توی اردو شهربازیه و باید ساعت دو برم دنبالش. دیگه نمیدونم چندتاشون همون منتخب دفعه پیش از آب دربیان؟

وا پس اونجا که میگفت نگارش در ادامه مطلب کو؟! 

101. دستمو بردم جلو تا نبض خانمه رو بگیرم که پسر چهار پنج ساله اش آروم به مادرش گفت: بپا انگشترتو ندزده!!  

102. خانمه گفت: من هیچوقت توی این درمونگاه نمیومدم اما هفته پیش دیدم یه نفر چهاردست و پا اومد اینجا و وقتی برگشت بیرون خوب شده بود حالا من هم اومدم! 

103. نسخه پسره رو که نصف شب نوشتم گفت: پول ندارم میشه ویزیتشو رایگان کنی؟ گفتم: باشه. گفت: ممنون. الان وضع اقتصادی همه خرابه ها. مثلا به خودت چقدر حقوق میدن که میائی اینجا مثل سگ جون می کنی؟!!  

104. خانمه گفت: از پام عکس گرفتم و نشون دکتر دادم گفت مینیسکش تموم شده دیسکش بلند شده! 

105. انگشت دست پیرمرده رو عقرب نیش زده بود. گفتم: عقرب کجا بود؟ گفت: دم در حیاط ایستاده بودم که دیدم داره از توی کوچه رد می شه. یه مقوا برداشتم و گذاشتم روش و فشار دادم. همه جاش زیر مقوا بود به جز دمش نمی دونم چطور منو نیش زد؟ 

106.  بچه از مادرش پرسید: چرا دکتر داره فشارمو می گیره؟ مادرش گفت: چون پسر خیلی خوبی هستی! 

107. (۱۴+) فشار بچه رو که گرفتم گفت: عمو میشه یه بار دیگه هم بکنی خیلی حال داد! 

108. (۳۱+) توی یه مرکز روستائی داشتم با مسئول داروخونه صحبت می کردم که یکدفعه شروع کرد به خندیدن. گفتم: چیه؟ گفت: یادم افتاد به پیرزنه که دو روز پیش اومد و ک.ا.ن.د.و.م گرفت و دیروز اومده بود و می گفت: نمی شه اینهارو عوض کنین؟ برای شوهرم کوچیکه!! 

109.  خانمه رو سگ گاز گرفته بود. براش دارو نوشتم و گفتم: دیگه که ناراحتی نداشتین؟ گفت: چرا مانتوم هم پاره شد. هشتاد و پنج هزار تومن پولشو داده بودم! 

110. خانمه گفت: چه موقع این دارو رو بهش بدم؟ گفتم: بعد از غذا. گفت: این که اصلا غذا نمی خوره پس کی بهش بدم حالا؟! 

111. به خانمه گفتم: چه مواقعی سرتون درد میگیره؟ گفت: فقط وقتی سردرد دارم سرم درد میگیره! 

112.  پیرزنه گفت: دیروز رفتم پیش متخصص درست یادم نیست بهم گفت کیست دارم یا دیسک؟! 

113. (۱۶+) خانمه گفت: شوهرم گاهی میره خارج از کشور. نمیدونم چرا هروقت از خارج میاد من عفونت میگیرم؟! 

114. (۱۳+) خانمه شرح حالشو گفت و بعد گفت: مدتی هم هست که پر.یودم عقب افتاده. گفتم: داروهائی که باید براتون بنویسم برای خانم های حامله خوب نیست یکدفعه اول یه آزمایش حاملگی بدین. گفت: نه بابا فکر نکنم حامله باشم. یک ساعت بعد جواب آزمایششو آورد و گفت: حامله ام دکتر! نکنه شما سید بودین تا دستتون بهم خورد حامله شدم؟!! 

115. داشتم یه بچه حدودا یک ساله رو معاینه میکردم و اون هم فقط می گفت: بابا .... بابا! مادرش گفت: خوبه تو هم! آخه این کجاش شبیه باباته؟! 

116. به خانمه گفتم: کپسول براتون بنویسم یا آمپول؟ گفت: کمپول بنویسین! 

117. بچه گریه می کرد و نمیومد توی مطب. مادرش گفت: بیا دکتر میخواد بهت شکلات بده. بچه گفت: مگه دکتر شکلات داره؟ مادرش گفت: دکتر همه چی داره. بچه اومد تو و بهم گفت: قورباغه هم دارین؟! 

118. پیرزنه درحال نقش بازی کردن (اون هم به صورت کاملا تابلو) اومد توی مطب و خودشو پرت کرد روی صندلی. پشت سرش یه زن جوون هم اومد تو. گفتم: بفرمائین. پیرزنه آستینشو زد بالا و گفت: فشارمو بگیر. زن جوون هم گفت: دکتر! بی زحمت فشارشو بگیر. بعد از گرفتن فشار پیرزنه گفت: گلومو نگاه کن درد می کنه. زن جوون هم گفت: دکتر! بی زحمت گلوشو نگاه کن درد میکنه. بعد پیرزنه گفت: دکتر به دادم برس. زن جوون هم گفت: دکتر! بی زحمت به دادش برس! 

119. خانمه توی ماه آخر بارداری با درد شکم اومده بود و گفت: قرار بود سزارین کنم. گفتم: برای کی براتون نوبت سزارین زده بودند؟ گفت: هفته پیش. گفتم: پس چرا نرفتین؟ گفت: گفتم صبر کنم ببینم چی میشه؟! 

120. به پیرزنه گفتم: قبلا هم اینطور می شدین؟ گفت: نه بعدا این طور شدم! 

121. (۱۴+) یه دختر شونزده ساله رو آوردند و گفتند: بدن درد داره. گفتم: الان کجاتون درد می کنه؟ گفت: پاهام درد میکنه و ک.و.ن.م!! 

122. خانمه گفت: اسهالم درست مثل آبیه که دست و صورتمونو باهاش میشوریم!! 

123. خانمه گفت: گلوم اون قدر درد میکرد که یه قرص جوشان گذاشتم دهنم! 

(خب انگار داره دیر میشه میرم دنبال عمادو بعد میام بقیه شو مینویسم) 

۱۲۴. داشتم خانمه رو معاینه میکردم که موبایلش زنگ زد. گوشیو برداشت و یه کم گوش کرد و گفت: باشه. بعد گوشیو قطع کرد و شروع کرد به خندیدن. گفتم: چیه؟ گفت: پسر کوچیکه ام بود. گفت یه کم دیرتر از درمونگاه بیا خونه آخه امشب تولدته میخوایم سورپرایزت کنیم! 

۱۲۵. مرده گفت: فکر کنم به حاجی حساسیت دارم هروقت میرم دیدن یه حاجی بعدش آبریزش بینی پیدا می کنم و سرفه! 

۱۲۶. خانمه گفت: من تازه فهمیدم که حامله ام. مدتی هم بود که این قرصهارو میخوردم طوری نیست؟ مادرش که همراهش بود گفت: نه مشکلی نداره نمیدونستی که حامله ای!! 

۱۲۷. خانمه گفت: بچه ام شب ها توی خواب خرخر می کنه. گفتم: حالا که سرماخورده این طوره یا همیشه شب ها خرخر می کرد؟ گفت: دست شما درد نکنه وبچه رو برد بیرون! 

۱۲۸. خانمه گفت: هر داروئی به بچه دادم خوب نشد. گفتم: چه داروهائی بهش دادین؟ گفت کلی دارو خوردم تا بره توی شیرم و بره توی بدنش! 

۱۲۹. پسره گفت: برام یه آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: از همون آزمایشها که میگن آی مثبت و اینا! 

۱۳۰. (13+) ساعت حدود یازده شب مرده در اتاق استراحت پزشکو زد. اومدم بیرون و گفتم: بفرمائین. گفت: ببخشین خانم مسئول تزریقات توی اتاقشون نیستن، اینجان؟! 

۱۳۱. دفترچه بیمه روستائی پیرزنه رو مهر کردم تا بره پیش متخصص. گفت: انشاءالله مال سفر مکه تو مهر کنی! 

۱۳۲. به پیرزنه گفتم: خلط هم دارین؟ گفت: آره حتی از گوشهام هم خلط میاد! 

۱۳۳. خانمه که با شوهرش اومده بود گفت: ببخشید حالت تهوعش مال بیماریشه یا از غذای من؟! 

۱۳۴. به خانمه گفتم: بچه تون تاحالا آمپول زده براش بنویسم؟ گفت: هرطور صلاح می دونین اما بچه ام به شما میگه دکترخوبه چون تنها دکتری هستین که تا حالا براش آمپول ننوشته! 

۱۳۵. فشارسنجو که برداشتم مادر بچه گفت: میخواین فشارشو بگیرین؟ گفتم: بله. گفت: پس بالاخره به آرزوش رسید!  

۱۳۶. همکار خانممون (به درخواست یکی از دوستان به جای خانم همکارمون!) به مادر بچه گفت: شوهرتون سیگار هم می کشه؟ گفت: اون نون نمیخوره که پول خرج نشه سیگار بکشه؟!  

۱۳۷. داشتم یه مریضو می دیدم و یه مریض دیگه پشت در ایستاده بود. پیرزنه اومد از لای در منو نگاه کرد و به مریضی که پشت در بود گفت: باز هم این دکتره است؟ من قبلا پیشش اومدم. چیزی حالیش نیست اما دستش خیلی خوبه!  

۱۳۸. بچه گفت: من کپسول نمیخورم. گفتم: چرا؟ گفت: آخه میچسبه به دستهام!  

۱۳۹. به پیرزنه گفتم: توی خونه چه داروئی میخورین؟ گفت: قرص قند بزرگ و کوچیک، قرص فشار نارنجی، اسم بقیه شونو الان یادم نمیاد!  

۱۴۰. خانمه گفت: برای نوزادمون هنوز دفترچه نگرفتیم توی دفترچه خودم براش آزمایش زردی مینویسین؟ گفتم: باشه. گفت: باز هم مینویسین؟ آخه سه قلو هستن!  

۱۴۱. یکی از پرسنل درمونگاه با یه پیرزن اومد توی مطب و گفت: ایشون مادرم هستند. پیرزنه گفت: مایه خجالت!  

۱۴۲. مرده اومد توی مطب و گفت: ببخشید ببینید میشه این بخیه هارو بکشم؟ گفتم: کجاتونه؟ گفت: به پامه. بعد اول رفت در مطبو بست، بعد کمربندشو باز کرد و کمی شلوارشو پائین کشید و شروع کرد روی پاش دنبال زخمش گشتن اما پیداش نکرد. 

شلوارشو کمی پائین تر کشید و باز هم دنبال زخم گشت اما باز پیداش نکرد. کم کم شلوارشو کامل درآورد تا زخمشو پیدا کرد. روی مچ پاش!!  

۱۴۳. یه بچه یک ساله رو فرستادند پیشم چون دور سرش بزرگتر از حد معمول بود. به مادرش گفتم: بقیه بچه هاتون هم همین طورند؟ گفت: نه ولی میگن جد پدریش هم سرش بزرگ بوده!  

۱۴۴. پیرمرده گفت: فشارم چنده؟ گفتم: 14 گفت: پائینیش چنده؟ گفتم: هشت. گفت: اون وقت میانگینش چند میشه؟!  

۱۴۵. دختره گفت: چند روزه که سینوسهای «اتموئید» و «فرونتال»م درد میکنه (اسم دوتا از سینوسهای آدم) 

۱۴۶. (13+) دختره گفت: چند روزه که پریود و معده ام با هم قاطی شده!  

۱۴۷. به خانمه گفتم: دفترچه تون که برگ نداره. گفت: حالا یکی برام جور کن!  

۱۴۸. داشتم نسخه یه بچه رو مینوشتم. به پدرش گفتم: چند کیلو وزنشه؟ بچه رو بلند کرد و یه کم تکونش داد و گفت: حدود دوازده کیلو!  

۱۴۹. به پیرمرده گفتم: کاپشنتونو دربیارین تا فشارتونو بگیرم. گفت: کاپشنمو دربیارم یا آستینشو بزنم بالا؟ گفتم: خب اگه دوست دارین آستینشو بزنین بالا. گفت: آخه نمیره بالا!  

پ.ن۱: چند دقیقه پیش عمادو آوردم خونه. بهش میگم اونجا توی این چند ساعت چکار کردی؟ میگه: سی و دو بار کشتی کج توی کامپیوتر! 

پ.ن۲: درحال نوشتن این پست چشمم به پی نوشت ۲ این پست افتاد و یادم اومد که بعدا فهمیدیم موضوع کلا یه چیز دیگه بوده. اداره بیمه همچنان پولی نداده چون سرقت مسلحانه بوده و توی بیمه نامه سرقت مسلحانه قید نشده بوده! 

پ.ن۳: سرانجام پس از بحث و مذاکره فراوان (صدرحمت به مذاکرات ۱+۵) زمان و مکان دومین سفر خارجی ما مشخص شد. تابستون امسال به ..... (مکانشو نمینویسم کی میدونه شاید باز نظرمون عوض شد!) 

پ.ن۴: (ناراحت کننده) بهمن ماه سال پیش منو توی واحد اسناد شبکه بهداشت خواستند تا چندتا نسخه مو پیش از این که بفرستند اداره بیمه تائید کنم. یکی از پرسنل اونجا که توی دبیرستان با هم همکلاس بودیم بهم گفت: هروقت روز چهارم یا چهاردهم یا بیست و چهارم هرماه میشه و نوبت نسخه های تو میشه ما عزا میگیریم چون عدد چهارو خیلی بد مینویسی. گفتم: پس خدا به دادتون برسه سال نود و چهار داره شروع میشه. گفت: آره واقعا. هیچکدوممون فکر نمیکردیم که ایشون چند روز پیش از عید سکته کنه و بره اون دنیا! واقعا که دنیا وفا نداره! همین چند روز پیش هم اعلامیه آقای «ز» رو دیدم که توی دوران اینترنیم سرپرستار بخش فوریتها بود. اگه یادتون باشه توی خاطرات عهد عتیق درباره اش نوشتم.