جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) ناجالب (7)

سلام 

تابستون همین امسال بود و من شیفت صبح درمونگاه بودم. ساعت حدود دوازده ظهر بود و حمله مریضها تازه تموم شده بود. از روی صندلی بلند شدم تا سری به اتاق استراحت بزنم که یه نفر وارد مطب شد. یه لحظه فکر کردم که خانم دکتر «م» دندونپزشک جدید مرکزه که اومده پاس شیرشو توی دفتر حضور و غیاب بنویسه و بره. اما چشمم به یه پیرزن چاق افتاد که به نسبت سنش خیلی خوب راه می رفت و کاملا سرحال بود. 

پیرزن جلو اومد و روی صندلی نشست و دفترچه بیمه شو روی میز گذاشت. یه چادر رنگی روی سرش بود که به جرات میتونستم بگم توی چندسالی که از عمرش میگذره اتو نشده. گرچه تابستون بود و هوا گرم، یه ژاکت بافتنی تنش بود که گرچه رنگش روشن بود اما چندین و چند لکه به رنگهای مختلف روی اون به چشم میخورد. یکی دو پارگی هرکدوم به طول حدود ده سانتیمتر هم روی ژاکت دیده میشد که پوست بدن پیرزن از داخل یکی از اونها به وضوح مشخص بود. چند تار موی به هم چسبیده و کثیف هم از یکی دو قسمت از زیر روسریش بیرون اومده بود که معلوم نبود چند روزه رنگ حمامو به خودشون ندیدن. 

به نظر سنش حدود شصت تا شصت و پنج سال بود برای همین وقتی یه نگاه به دفترچه بیمه اش انداختم و دیدم متولد 1312 است یه لحظه جا خوردم. پیرزن کاملا شمرده و آروم شروع به گفتن مشکلاتش کرد. یه شرح حال کامل ازش گرفتم و نسخه شو نوشتم و دادم دستش. پیرزن گفت: ویزیتشو رایگان کردی؟ گفتم: نه چرا باید رایگان میکردم؟ پرسنلین؟ گفت: نه اما خدا میدونه که ندارم. آدم دردشو به کی بگه؟ میدونی چند ساله که بیوه شدم؟ اگه بدونی دخترهامو با چه بدبختی به دندون گرفتم و بزرگشون کردم؟ تو اصلا میدونی من چرا توی این تابستون این لباسو پوشیدم؟ میدونی چقدر به مرده شور التماس کردم تا این لباسو از تن یه مرده درآورد و بهم داد؟ ... 

پیرزن ساکت شد و دیگه تنها صدائی که به گوش میرسید صدای گریه اش بود. نمیخواستم بیشتر از این جلوی من خجالت بکشه. دفترچه شو برداشتم و ویزیتشو رایگان کردم و بهش دادم. اون هم بعد از کلی تشکر و دعا به جون من و خونواده ام از مطب خارج شد. 

چند دقیقه بعد یکی از پرسنل درمونگاه اومد توی مطب و گفت: دکتر! شما ویزیت این پیرزن که الان اومدو رایگان کردین؟ چرا؟ گفتم: خب پول نداشت بیچاره. پرسنل چشمهاش گرد شد و گفت: پول نداره؟ وقتی شوهرش مرد هرچقدر مال و اموال داشت بالا کشید. میدونی همین الان چندتا خونه و مغازه توی همین شهر داره که آخر هرماه میره و کرایه هاشونو جمع می کنه؟! 

یه لحظه سر جام خشک شدم. قبلا هم آدم خسیس دیده بودم اما این یکی واقعا نوبرش بود. 

واقعا این پیرزن فکر میکرد تا چند سال دیگه فرصت لذت بردن از زندگیش و استفاده از پولهاشو داره؟ اصلا تعجب نمیکردم اگه میشنیدم همون دخترهائی که ازشون تعریف میکرد آرزوی مرگشو دارن تا به ارثشون برسن و بتونن راحت زندگی کنن. 

پرسنلمون بیرون رفت و یه نفر دیگه وارد مطب شد. این بار دیگه خانم دکتر «م» بود. 

پ.ن1: واقعا هیچوقت این افرادو درک نکردم. چه به اون جهان اعتقاد داشته باشیم و چه نه، جمع کردن این پولها عملا بی فایده است. 

پ.ن2: دوست مجازی گرامی خانم دکتر نفیس! خوشحالم که از اون بیماری سخت نجات پیدا کردین و باز به عنوان یه پزشک در اون بیمارستان هستین نه به عنوان بیمار. (لطفا نپرسین از کجا فهمیدم چون نمیتونم بهتون بگم!)

پ.ن3: امروز حقوق بهمن ماهو به حسابمون ریختن با همون مبلغ همیشگی. وقتی سراغ اون مبلغ مربوط به خبره شدنمو گرفتم گفتند: پول مربوط به سال پیش که رفته جزء دیون! این مدت هم پزشک خانواده شدین که چون حقوق پزشک خانواده درنهایت مشخصه عملا فرقی براتون نمیکنه. فقط میمونه اون چندماهی که توی امساله و پزشک خانواده نبودین. اگه تا قبل از پایان سال جواب خبره شدنتون از تهران بیاد و پول های این چندماه هم نره جزء دیون یه حکم جدید براتون میزنیم تا پولتونو بگیرین! گفتم: حالا مبلغش چقدر هست؟ گفتند: ماهی هشتاد نود هزار تومن! 

پ.ن4: عسل رفته توی دستشوئی که یهو میگه: باباااااا بیاااااااا بابااااااااا 

رفتم توی دستشوئی و میگم: چیه؟ چرا داد میزنی؟ میگه: یه مورچه توی دستشوئیه. میگم: خب؟ چکارش کنم؟ میگه: خب بیا بشورش میخواد بره خونه شون!

نظرات 80 + ارسال نظر
محمد یکشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 11:32 ق.ظ http://gandomzareman.persianblog.ir

سلام
مورچه از همه جالب تر بود
در مورد پیرزنه پیامبر ص میفرمایند
هرچی سن بالا میره دوست داشن متل و جانم بیشتر میشه

سلام
ممنون
اما این دیگه از حد گذرونده بود

زهرا.ش یکشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 02:35 ق.ظ http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

مامان منم حقوق اسفند رو که گرفت دید 50 هزار تومن کم کردن.فیش حقوقیش رو از تو سایت برداشتم دیدم زده بدهی سال 91 و 92.زنگ زد اداره ،آقاهه پشت خط از مادر من شاکی تز بود.می گفت نمی دونم چه جوابی بدم!حدود سیصد نفر از همکارا رو حقوقشون رو کم کردن به جبران افزایش حقوق 3 سال پیش!
معلومه دیگه،ببین کا دارن بیت المال رو بالا می کشن،خواستن کسری بودجه رو جبران کنن!
آخه فرهنگیا که آه ندارن با ناله سودا کنن،هزار تومن هم واسشون هزار تومنه،دزد های بالاسرمون بهمون رحم کنن!

پس فقط اینجا نیست!
آمین

زهرا.ش یکشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 02:31 ق.ظ http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

خساست دیگه نمی تونهه با شه این وضع،یقیقنا مذلی از بیماری روانیه!
عملا میان با سواستفاده از حسن نیت افرادی مثل شما،که حقیقتا کم پیدا می شه تو این دوره و زمونه،زمینه رو برای کمک کردن به ناتوان های واقعی از بین می برن.

واقعا
شما لطف دارین

maryam.k شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 04:52 ب.ظ http://ashkiyesargardan.blogfa


پست جدید بذارید حتما لطفا

چشم

maryam.k جمعه 22 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 01:46 ق.ظ http://ashkiyesargardan.blogfa

نداریم مگه کسی بجه دار میشه تو این دوره زمونه؟بعدشم یه جیز جالب اینکه عسل جهره اش جفت بجگیای مامانمه
وا دکتر کار بدی کردم؟؟؟قلبم شکست

درضمن لینک شدید

شوخی کردم بابا
ممنون

maryam.k دوشنبه 18 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 12:11 ق.ظ

وای دکتر ماشالا امروز تو وبلاگ انی جون عکس عسل و عماد دیدم خیلی نازن خدانگهشون داره,ایشالا زنده و سلامت باشن حتما اسپند دود کنید براشون,با اجازه شما وانی جونم عکسشون رو ذخیره کردم تو گوشیم داشته باشم ببینم گاهی و لذت ببرم,حتما از طرف من از انی جون تشکر کنید برای گذاشتن عکسا ممنون

ممنون از لطفتون
مگه توی فامیل خودتون بچه ندارین؟ وااااا!

مژگان امینی سه‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:35 ب.ظ http:// mozhganamini. persianblog.ir

من هم همچنین آدمایی به عنوان والدین دانش آموزان دیدم بیچاره بچه ها شون کلی خجالت می کشیدند

واقعا
بچه های بیچاره

شاداب یکشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 06:05 ب.ظ http://rival.blogfa.com

منم چندباری از این موراد برام پیش اومده.. با اینکه خیلی دل رحم هستم ولی بدبین شدم !... خساست رو هم اصلانمیتونم تحمل کنم!
عسل
خیییییییییلی خوب بود... مورچه رو بشور ...

حق دارین

زهره یکشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:40 ق.ظ http://zohrehvameysam.blogfa.com/

سلام آقای دکتر خوبین

پست جدید بذارین دیگه !

سلام
چشم

[ بدون نام ] یکشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 02:00 ق.ظ

قبل ازاینکه پیامو بازکنی هرچیزی که ارزو داری ازخدا بخواه

نامه را بخون

کامل بخونش توروخدا


.....................................


.....................................


.....................................


.....................................


.....................................


.....................................


بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیکم
و رحمة الله
و برکاته
برای اینکه آرزوهات برآورده شند
ایمانتو به خدا ثابت کن
با ارسال این پیام به 20تا ازدوستات
و20دقیقه بعد
ارزوت براورده میشه
این شوخی نیست

بـسـم الله

ـ ا لـعـز یـز
- ا لـجـبـا ر
- ا لـمـتـکـبّـر
- ا لـخـا لـق
- ا لـبـا ر ئ
- ا لـمـصـو ر
- ا لـغـفـا ر
- ا لـقـهّـا ر
ـ ا لـو هـا ب
- ا لـر ز ا ق
- ا لـفـتـا ح
- ا لـلـطـیـف
- ا لـخـبـیـر
- ا لـحـلـیـم
- ا لـعـظـیـم
- ا لـغـفـو ر
- ا لـشـکـو ر
- ا لـعــلـی
- ا لـکـر یـم
- ا لـمـجـیـد

خطر نکن اینها أسمهای برتر خداست
ارسال کن به .................20نفر...............

یه زمانی این طور چیزهارو روی تکه های کاغذ مینوشتن
بعد رفتند پشت جلد کتاب های مذهبی
حالا هم که اینترنتی شدن

شیــــدا مهرزاد شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 12:59 ق.ظ http://manohichkas.mihanblog.com

خوبم خدا رو شکر :)

میخونمتون،شرمنده خاموشم.

خدا رو شکر

کتایون جمعه 8 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:30 ب.ظ

آخه من کف دندونپزشکیم دیپلم و کنکور اصلیم ریاضی بود بعد شروع کردم به زیست خونی و تجربی و ازین حرفا..
دکتر میبینم ذوق میکنم
ینی اون سالی که بذنیا اومدم شما کنکور دادین؟!

ان شاالله همیشه سلامت و شاد باشین

امیدوارم موفق باشید
این قدر عجیبه؟
ممنونم شما هم همین طور

morteza جمعه 8 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 03:22 ب.ظ http://psoriasis2.blogfa.com

سلام
جدا از این مساله ، پیر زن های قدیمی دل از ژاکتشون نمیکنن و پیرمردها دل از کلاهشون حتی وسط تابستون
شاید پیر زنه از طرف شبکه اومده بوده ببینه که شما خبره شدید یا نه؟
خدمتون عرض کنم که حقوق!؟ اینترنی رو هم تبدیل کردن به کمک هزینه ی تحصیلی که شامل عیدی و این حرفا نشه
پ ن ٤ : عالی بوود

سلام
خب اون که بله

واقعا؟
ممنون

Shelly جمعه 8 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 06:23 ق.ظ http://yengedonia.blogfa.com

خاطرات ناجالبتون کلی جالبن ای جونم عسلی بیا مورچه رو بشور

ممنون از لطفتون

کتایون پنج‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:23 ب.ظ

سلام...جداََ پزشکین شما؟
ورودی چه سالی؟ همون پیش بودین قبول شدین یا...؟
میشه درصداتونو به من بگین

سلام
این قدر عجیبه که من پزشکم؟
ورودی 1371
باور میکنین درصدهام یادم نیست؟

شیــــدا مهرزاد پنج‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 12:08 ق.ظ http://manohichkas.mihanblog.com

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ خندم بند نمیاد بتونم متمرکز شم و کامنت بذارم.عسلتون واقعاااااااااااااااااااااا شیرینه.

سلام.حالتون خوبه آقای دکتر؟خانواده خوبن؟

خنده تون مستدام
ممنون
سلام شما چطورید؟

نوژان چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 02:47 ب.ظ http://www.maman123.blogfa.com

Hello Mr. doctor....
Thanks, but more like French
For him old woman:
Tears do not lie.
But in telling lies

I thought:sHe really needs
At the heart of the poor
In poor appearance.and
Look at others: Wealthy
She tears=Bitter truth
Tongue in the mouth woman=Lie
She appeared= Lie
Web readers are saying:sHe is stingy
No no
he needs and is sick
Pitiful
ببخشید که انگلیسی نوشتم بابام میگه دخملم کلاس میذاره!!به نظرم زبان فارسی که زبان رایج کشور ماست بسیار زیباتره...دلیلیش اینه که پیش خودم فکرکردم چون سنم زیاد نیست ممکنه اشتباه نظر بدم و همه از من انتقاد کنند و مثل همیشه بگن بیماری...انتقاد رو دوست دارم ولی اینکه بیمارم نه...برای بابام پست جدید نوشتم کاش بخونه
منو مامان آنا وبلاگ شما رو دوست داریم...میخوام به مامان آنام بگم مثل شما خاطرات مریضاشو بنویسه..آقای دکتر باز به وبلاگمون بیایید باعث افتخاره

سلام نوژان عزیز
انگلیسیت خیلی خوبه
فقط Mr doctor چندان مصطلح نیست
موفق باشی

بابای نوژان چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:27 ق.ظ http://www.maman123.blogfa.com

سلام آقای دکتر
ممنون که به وبلاگ من و دخترم نوژان اومدید...صبح که بیدار شد بهش قرص بدم کلی دعواش کردم به خاطر یه مساله خیلی کوچیک بیچاره دخترم اینقدر داروها بیحالش میکنن که فقط چشماشو بست و چند قطره اشک و دوباره خوابش گرفت...دیشب که اومدم هم خواب بود بهش قبلا گفته بودم نوژان بابا نظراتو من تایید میکنم اون هم قبول کرده بود..نمیدونم آدرس شما رو از کجا پیدا کرده..ولی همش از شما میگفت...میگفت مثل مامان آنا پزشکه...وکلی از شما تعریف کرده بود.یه جوری که من که الان سر کارم با اینترنت دفترم دارم براتون کامنت میذارم نمیدونم صادقانه بگم شاید هم یه جورایی عذاب وجدان صبح ساعت6برام مونده ....دخترم خیلی باهوشه من کلاس زبان نفرستادمش به خواسته ی خودش..ولی وقتی میام خونه یادداشت هاشو که میخونم همش زبان انگلیسی...بیچاره جرات اینو نداره فارسی بنویسه درباره ی مامانش میگه یه نفرمیبینه!!!!!تازگی ها فرانسه یاد گرفته و کلی چیزای دیگه کتاب های فلسفی و سنگین و کاپلان میخونه بعضی وقتها شک میکنم که مریضه ولی هست و این برای من دردناکه ..نوژان گفت که شما دختر دارید خدا حفظش کنه وایشالا که همیشه سالم باشه. عسل اسم قشنگیه وای چه پیرزنی..یعنی دیگه به اشک هیچکس اعتمادی نیست چیزی که فقط وقتی دل شکسته میشه خودشو نشون بده...بازم ممنون که به وبلاگ ما اومدید...

سلام
با آرزوی سلامتی برای نوژان عزیز

پزشک طرحی چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 12:52 ق.ظ http://pezeshketarhi.blogfa.com

سلام.
عجب ماجرایی...
دکتر جان ، این ماجرای حقوق هم سر دراز دارد !
من که هیچوقت از این سیستم جمع و تفریق حقوق سر در نیاوردم !

سلام
واقعا
حق دارین خداییش من هم همین طور

مینا سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:10 ب.ظ http://dokhtaran-zamin

سلام ...چشم دیه نمیزارم .

سلام
این یه دستور نبود

یاشل.ماجراهای خواستگاری سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 01:55 ب.ظ http://majerahayekhastegari.blog.ir/

وای چه آدمایی.منم دیدم از اینا ولی نه دیگه به این خساست که داستانای عجیب تعریف کنه.لباس مرده بپوشه وووووووووووووووی
دیوونه بوده

کمی تا قسمتی دیوونه!

سپیده سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:54 ق.ظ

سلام همشهری.....

زهره خاموش سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:04 ق.ظ

سلام مجدد
خیلی وقت بود دنبال وبلاگ خاطرات یه عاقد میگشتم ظاهرا لینک ایشونو گذاشتین ولی اون نیس و کمی ناجالب ....یه نگاهی بندازین ممنون

سلام مجدد
الان رفتم دیدم از کمی ناجور یه کم اون ورتر بود!
الان حذفش میکنم ممنون که خبر دادین

زهره خاموش سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:00 ق.ظ

سلام وقت بخیر....
خسته نباشین از خونه تکونی ...آنی خانم کار خوبی کردن از حالا شروع کردن ...بقول همشهریا آخه خونه تکونی یه هووله برا خانما ....دکتر جان منم جمعه قبل بارندگی آقا را تحریک کردم به قالی شویی ..شانس من ،تاب هم از این شهر غیب شد و قیافه من در مقابل نگاههای شوهرم
خوش بحالتون عسل جان ظاهرا دیگه مامی نمیشه دخمر من که همسن عسل جونه از مامی دل نمیکنه و من

سلام
بیچاره ما مردها
خدائیش کمی طول کشید تا فهمیدم آف آفتابو جا انداختین!
وقتی از خونه بیرون میریم ناچاریم پوشکش کنیم هنوز

محدثه سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 04:03 ق.ظ http://maybechange.mihanblog.com

سلام
از حرف عسل خیلی خندیدمم..
شاید باورتون نشه من دوران دبستان یه دوستی داشتم هدیه نامی که به شدت از مورچه و مگس میترسید!!! یه بار سر کلاس چنان جیغی زد و پرید سمت در کلاس به خاطر فسقل مورچه که رو میزش بود

سلام
خنده تون مستدام
یعنی تا این حد؟!

خانم کاکتوس سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 02:08 ق.ظ http://misskaktoos.blogfa.com

راستش به نظر من پول خرج کردن و لذت بردن از پول خودش یه هنره که بعضی ها ندارنش
که صد البته هم ربطی به میزان دارایی نداره
یه زن که خودش رو اون قدر حقیر می کنه و تا در آوردن لباس از تن مرده هم فکر می کنه قطعا مشکلات و کمبود های زیادی رو سپری کرده که الان به این مرحله رسیده

فکر کنم عسل نیمه گم شده منه :) کلانقاط مشترک زیادی با هم داریم

دقیییییقا
دخترم فعلا میخواد درس بخونه

رها سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 12:39 ق.ظ http://www.rahaaa93.blogfa.com

سلام آقای دکتر
حالا خوبه باز حقوق شما رو ماه به ماه میدن اینجا از تیرماه حقوق پزشکان و متخصصین رو نداده بودن تازه پرداخت کردند اونم چه مبلغی!!! که همه به این نتیجه رسیدن که بمونن تو خونه خودشونا باد بزنن بیشتر در میارن(این نظر یکی از دکترها بود!!!)

سلام
واقعا؟
شما از کجا فهمیدین اون وقت؟

ریحانه دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:45 ب.ظ http://bahareh632.blogfa.com

سلام.
همیشه اینجارو میخونم ولی فک کنم اولین باره پیام میدم.
من همه پستای جالب وناجالبتون رو دوس دارم.
وب من طنزه پزشک نیستم شیمیستم...بیاین وبم ازتون دعوت میکنم منتظرتون هستم

سلام
شما لطف دارین
مزاحم میشم

شیرین امیری دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:10 ب.ظ

خدایی بعضی ها حمال ÷ولن نه خودشون نزدگی میکنن نه بچه هاشون
پول برای لذت بردن اززندگی و رفع نیازهاست
مام یکی شبیه همین پیرزن تو فامیل داریم
من دلم براش می سوزه
زندگی نمیکنه اصلا زندگی نکرده ازهر راهی حتی چاپیدن بچه هاش مال و اموال جمع اوری کرده نه استفاده کرده نه خودش نه بچه هاش
آی میترسه ازمرگ آی خدا میدونه ازمرگ چه جوری میترسه

چقدر این بساط خبره ارشد شما مثل اموزش پرورشه والله
عشق برای هرچی موجود ناز کوچولو که دنیا رو قشنگ و قابل تحمل میکنن من جمله عسل!
ایکن بوس ندارین که

کاملا باهاتون موافقم
حق داره از مرگ بترسه چون درواقع زندگی نکرده
واقعا؟
ممنون از لطفتون

رها دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 05:27 ب.ظ http://razhaye-man.blogfa.com/

چقدر کامنت سارا خوب بود ! یا قدیما اقتادم و دعواهای لینکدونیتون !
حالا به خاطر نظر ایشون یه وقت خاطراتو کم نکنینا
اما خدایی من تا حالا فکرمم ترسیده بود تو این 5 سال که می ام اینجا جایی برای گفتن دلتنگی ها ربطی به این موضوع داره و می خواین دلتنگیتون رو برآورده کنیند
وای وای چه کار زشتی اقای دکتر
انقدر جواب من رو ندادید الان می رم پیش عماد ازش می پرسم چی بخرم براش که بهم جواب سوالم رو بده !
خخخخ

بالاخره تکلیف منو روشن کنین کامنتش خوب بود یا خاطراتو کم نکنم؟!

مینا دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 03:19 ب.ظ http://dokhtaran-zamin

شما گفتین موفق باشین .منم تشکر کردم.از نظر خودم جواب ندم بی ادبیه ...اگه کامننت میزارم اذیت میشین دیه نمیزارم بعد تایید کامنتاتون .

اذیت چرا؟ اما میگم نیازی به این همه تشکر نیست

مینا دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 03:09 ب.ظ http://dokhtaran-zamin

سلام
ممنون .

سلام
شما چرا این قدر تشکر میکنین آیا؟

خاله آذر دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 01:55 ب.ظ http://www.khaleazar.blogfa.com

سلام،اتفاقا منم یکی دو بار گیر همچین اسکروچ هایی افتادم...بعدش که فهمیدم،با خودم گفتم بذار دلش خوش باشه که یه مو از خرس کنده مثلا!البته یه بار یه آدم خسیسی به من گفت،اینقدر فکر نکنید من بدبختم،منم از پول جمع کردن و خرج نکردن لذت می برم...قانع شدم!
به سلامتی دکتر نفیس هم یه کف مرتب...

سلام
امیدوارم دست کم لذت ببرن
فکر کنم شما جریان نفیسو میدونستینا!

jijmaleman/ دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 01:32 ب.ظ http://jijmaleman.blogfa.com/

سلام آقای دکتر
اکثر پستهاتون باحال بود خیلی ممنون
من امروز خیلی ناراحت بودم ولی پست های شما را که خوندم یه چند ساعتی خندیدم حالم عوض شد
خیلی ممنونننننننننننم

سلام
خنده تون مستدام

دخی جلفه دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:01 ق.ظ http://sporty-girl93.blogfa.com

آخخخخخخخخخ من فدای این عسل خانوم بشم که اینقدر دل رحمه و مهربون

در مورد اون پیرزنه هم باید بگم مردم اصلا اگه به خدا هم اعتقاد نداشته باشن باید بدونن یه روز میمیرن و اینا همه به باد میرن و نمیتونن چیزی باخودشون ببرن چرا سعی میکنن برای خودشون نفرین جمع کنن

ممنون
حرف من هم دقیقا همینه

سارای قصه دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 12:08 ق.ظ http://ghese83.blogfa.com

دیگر اینکه نوشته بودین ممکنه کس دیگه ای رودر رو مسخره شون کنه ..اقای دکتر نفس مسخره کردن غیر اخلاقیه، حتی اگه در یه داستان تخیلی اتفاق بیافته..حتی اگه بر فرض مثال با این هدف باشه که بیماران بیشتر مراقب حرف زدنشون باشن! که البته خود این به اصطلاح هدف مردوده و زیر سوال ..هدف اگر مثلا فرهنگ سازی هم بود وسیله ای به نام مسخره کردن رو حتی بی نام و نشان و پشت سر هم توجیه نمی کرد!
منظورتون رو از جمله ی اخر هم نفهمیدم..
باز هم تاکید می کنم که نیت بد نداشتن کافی نیست ..با هر هدفی که این کار رو میکنین ..روشتون قابل تجدید نظره..
یاد امثال دکتر قریب بخیر که طبیب جان و جسم مردم بودند..
روزگارتون خوش..

ممنون از نظرتون

سارای قصه یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:31 ب.ظ http://ghese83.blogfa.com

اول این توضیح رو بدم که کامنت "سارا//فکر میکنین نوشتن به اصطلاح خودتون .." متعلق به منه.. بعد از انتشار کامنت متوجه شدم که نام کاملم رو ننوشته بودم..عمدی در کار نبوده
دوم اینکه بله از اونجاییکه دوستان مشترکی داریم بارها و البته نه به تناوب وبلاگتون رو خوندم . و البته تعدادشون کم نیستند همکاران وبلاگ نویس شما که گهگاه نااگاهی بیماران رو دستمایه ی دور هم خندیدن قرار میدن،اگر اینجا این مطلب رو نوشتم به این دلیله که این روش قالب این وبلاگه متاسفانه..
پاسخ دادین که هدفتون اینه که بیماران در حضور حضرات پزشک مواظب حرف زدنشون باشن!! اقای دکتر بیمار باید در حضور پزشک احساس ارامش و امنیت کنه نه اینکه نگران باشه که از روی نااگاهی حرف نامربوطی بزنه ! حالا اینکه مقصر هست راجع به نا اگاهیش یا نه ماجرای دیگه ای که هزار دلیل و راه حل دیگه داره ..تعریف کردنشون و بعد دور هم خندیدن به این به اصطلاح سوتی ها نه اخلاقیه ..نه منطقی! و نه چیزی رو حل میکنه! ...ادامه در کامنت دومم..

مینا یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:17 ب.ظ http://dokhtaran-zamin

سلام
وظیفه ام بود.
در پناه خدا سلامت و شاد باشین

سلام
شما لطف دارید
موفق باشید

علی کور! یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:25 ب.ظ

سلام حسن کور!

گدا صفت در اخر گدا میشه اگر چه تمام ثروت دنیا رو داشته باشه .

دقیقا

یاسمن یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 08:03 ب.ظ

عجب!!! باورنکردنین بعضی آدم ها
پ.ن4: نازی عسل

واقعا
ممنون از لطفتون

دکتر نقاش یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 05:31 ب.ظ

در جواب جواب یکی از نظرات : آقای دکتر ببخشیدااا ولی باید بگم ساده ترین راه واسه پولدار شدن برای من پزشکی خوندنه و هیییییییییچ راه دیگه ای وجود نداره که تضمینشده باشه اینقدر. الانم دانشحو ام علوم پایه هم دارم
وقتی خاطرات ناجالبتونو میخونیم آدم استرس میگیره همش میگه الان یکی مرد. این خاطره خیلی خوب بود اتفاق بدی توش نیوفتاد البته این نوع بدی زیاد وعادی شده متاسفانه.که این اتفاق خیلی بدیه

واقعا؟
خب پس امیدوارم موفق باشید

افسون یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 01:38 ب.ظ

سلام
واقعا برام سواله چرا بعضی از مردم اینقدر عزت نفسشون نابوده؟ مثلا پول ویزیت رو با آبرو و شخصیتش تاخت میزنه و پیش خودش احساس زرنگی میکنه! ببین چی رو با چی معامله میکنه؟!بدتر اینکه اعتماد امثال شماها رو از بین میبره و مستحق واقعی هم بی نصیب میمونه
تو کار دنیا هم موندم پول دست کسیه که خرجش نمیکنه و امثال ما ده ساله به تمام معنی با سیلی صورت سرخ میکنیم و آبروداری هر روز داره برامون سخت تر میشه

سلام
مطمئن باشین درنهایت شما کار درستو انجام میدین
موفق باشید

سمیرا یکشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 12:52 ق.ظ

سلام دکتر جان یه سوالی داشتم ... خبری از وبلاگ "زندگی جاریست" ندارین؟
سالها پیش فکر میکنم جزو لینک های شما هم بود

سلام
خانم عذرا وبلاگشونو تعطیل کردن و فعلا فقط توی اینستاگرام و به ندرت توی فیس بوک فعالیت می کنن

سارا شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 10:08 ب.ظ

فکر میکنین نوشتن به اصطلاح خودتون سوتی های بیماران با عنوان خاطرات جالب کار با مزه اییه؟! بماند که یعنی با تعریف کردن سوتی های بیماران ! دلتنگی هاتون برطرف میشه؟! (اشاره به نام وبلاگ)
جناب ربولی حسن کور ! چشم هاتون رو باز کنین و متوجه باشین که چه تاثیر بدی در ناخوداگاه مردم میگذارین با این رفتار ..چه تصوری از کسی به نام پزشک پیدا میکنن! همین اعتماد نیمه جان رو هم می سوزانید ! به سهم خودتون البته!
اینکه اون ادمها این جا رو نمی خونن و یا شما از کسی نامی نمی برین چیزی رو عوض نمیکنه!
اینکه نیت بدی ندارید عملکرد بدتون رو توجیح نمی کنه و نه دردی رو دوا اقای دکتر!

اولا از این که برای وبلاگم نظر گذاشتین ممنون
ثانیا شما که مدت نسبتا زیادیه اینجارو میخونین باید تا حالا متوجه هدف من از نوشتن این پستها شده باشین
اتفاقا من خوشحال میشم اگه این وبلاگ باعث بشه خوانندگانش موقع مراجعه به پزشک یا اصولا هرجای دیگه ای بیشتر مواظب حرفهاشون باشن.
ممکنه یه نفر دیگه اونهارو رودررو مسخره کنه و نه با نوشتن بی نام و نشان توی یه وبلاگ
نهایتش اینه که من و شما دیدگاه های متفاوتی داریم و نظر شما هم محترمه.
یه جمله دیگه هم میخواستم اینجا بنویسم که پشیمون شدم چون بقیه دوستان منظورمو از اون سوال میکردن و من هم فعلا نمیتونستم جوابشونو بدم!

انیس شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 06:32 ب.ظ

باوشش پس من میرم تاااااااا...
موفق باشین دکتر جااان


شوخی بود
همچنان منتظرتون هستم

M.Gh شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 05:52 ب.ظ

سلام و خسته نباشید.
دکتر مواظب باش دفعه بعدی از پیرزنه رودست نخوری.
منم چندوقت پیش در سرویس بهداشتی رو که باز کردم یه سوسک از رو پام رد شد.یه جیغی زدم که کل ۵ طبقه لرزید.بنده خدا بابام دست پاچه اومد که چی شده.جالب اینجاست که گفت من اینو برات می کشم ولی دارم به این فک می کنم مِن بعد چطوری می خوای تنها زندگی کنی!خدا همه باباها رو حفظ کنه ...
دکتر اینقدر دلم میخواد می تونستم یه جایی بنویسم ولی حیف که امنیت وجود نداره.
ببخشید زیاد حرف زدم.

سلام
حالا باز سوسک یه چیزی
آخه مورچه؟!

مریم شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 02:14 ب.ظ

اصلا نمیشه این افراد رو درک کرد.
اینهمه خودشون رو نالان نشون میدن تا بهشون ترحم بشه. آدما باید مغرورتر از این حرفا باشن تا بذارن بهشون ترحم بشه... باید همیشه از داشته هامون لذت ببریم، حالا هرچقد هم که هست.
این آدما خُلن

پ.ن4 : خب راست میگه بچه، مورچه رو باید بشورین تا تمیز بره خونشون

حق با شماست

golnaz شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 01:58 ب.ظ

زبان اینجانب در وصف چنین به ظاهر انسان هایی خموش باشد
فقط میشه گفت صد رحمت به اسکروج

حق دارین

یه خواننده شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 01:23 ب.ظ

عجیبه....مثل اینکه این موضوع به خساست یا حرص شخصی ربط نداره و یه جور بیماری روانیه. از یه پزشک دیگه شنیدم همچین موردی رو که اون طرف هم پیرزنی بود که ادعا می کرد به نون شبش محتاجه و بچه هاش بهش اعتنا نمی کنن. اتفاقاً اون مورد هم از پزشک اخاذی شده بود و اون بیچاره این در و اون در می زد واسه این خانم کمک مالی جمع کنه که بازم کارمندای درمونگاه که مال همون منطقه بودن پسر ایشونو خبر کردن و معلوم شد که نامبرده بیوه یک تاجر ثروتمنده که زندگی مرفهی هم داره، پیش دخترش زندگی می کنه اما مثل گداها می گرده .... یا یه مورد دیگه که پیرزن صاحب مال و صاحبخونه با سروشکلی به همین اوصاف دیده شده در حالی که میوه های گندیده تره بار رو گدایی می کرده...
نمی دونم اینها در دوران جوونی بهشون چی گذشته که اینحوری شدن. دعا می کنم ما به این درد دچار نشیم

دقیقا
کاملا با شما موافقم

باران لاهیجی شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 01:02 ب.ظ

کوچیک که بودم (زیر5سال)جایی زندگی می کردیم که درست خونه چسبیده به خونمون چند تا گدانما توش زندگی می کردن. تقریبا وسط شهر. اما همه شون کارشون گدایی بود و یادمه یکی از پیرزنهای عینک کلفت که فوت کرده بود همه می گفتن کلی مال و املاک داره و حساب بانکی ش پره و کسی رو هم نداره.
تو عالم بچگی با خودم فک می کردم که اگه من اون همه پول که تعریفشو می کنن داشتم گدایی نمی کردم و همه شو بستنی می خریدم و خوش می گذروندم.
واقعا نمی تونم تصور کنم اینجور ادمها درست تو چه فازی ان...
دکتر نفیس و نمی شناسم اما خوشحال شدم که یه پزشک سلامت شده و ...
یه سوال خصوصی دکتر
یکی از دخترای فامیل دکتر داروسازه و می گه پزشک خانواده حقوق بالایی می گیرن.مثلا ماهی 4یا 5 میلیون. راست می گه؟؟؟؟
اگه راسته که فقط خواستم بگم خوشبحالتون و نوش جونت
عسل جیگرهههههههههههههههههههههههههه

کاش همون طور بچه میموندیم
اجازه بدین قرارداد ما هم مثل فوتبالیستها مخفی بمونه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد