جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (138)

سلام 

1. به پیرمرده گفتم: فشارتون خیلی بالاست. پیاده اومدین؟ گفت: بله از دم در! 

2. مسئول پذیرش اومد توی اتاق استراحت و گفت: دکتر چرا هرچقدر زنگ میزنم نمیائین مریضو ببینین؟ گفتم: من صدای زنگی نشنیدم. مریضو که دیدم بهم گفت: واقعا صدای زنگ نشنیدین؟ گفتم: نه! گفت: آره فکر کنم یادم رفت زنگو بزنم! 

3. نسخه بچه رو که نوشتم پدرش گفت: یه برگه استعلاجی برای مدرسه شون می نویسین؟ سرنسخه ها تموم شده بود. روی یکی از برگه های اندازه A5 نوشتم. مرده کاغذو گرفت. نگاهش کرد و بهم داد و گفت: بی زحمت روی یه سرنسخه بنویسین تا ببرم اینو نمیخوام. گفتم: چرا؟ گفت: آخه این مال بیت الماله حیفه اون طوری کاغذ کمتر مصرف میشه! 

4. مرده گفت: اگه لازمه تا برم EOC.  گفتم: کجا؟ گفت: امرجنسی اورژانس سنتر! 

5. داشتم مریض میدیدم که دونفر درحالی که دست و پای یه مردو گرفته بودند دویدند توی مطب و مرده رو انداختند روی تخت. گفتم: چی شده؟ یکیشون گفت: حالش خوب نیست بیا حالشو جابیار! 

6. خانمه گفت: ببخشید میشه به بچه هم خلط آور داد هم آنتی بیوتیک؟! 

7. پیرزنه گفت: بچه ام همکار شماست. رفت دانشگاه. لیسانس آزمایشگاه رفت فوق لیسانس برگشت! 

8. پیرمرده دوتا آزمایش داد دستم و گفت: خوبند؟ گفتم: چربی خون خانمتون بالاست. گفت: زنیکه رو میگی؟! (با عرض پوزش از جامعه محترم نسوان) 

9. به خانمه گفتم: همین جا آزمایش میدین؟ گفت: نه اینجا چون دندون پزشکی شو دیدم میترسم آزمایشگاهش آلوده باشه! 

10. خانمه گفت: ببخشید توی سن من قند باید چند باشه؟! 

11. بچه گفت: من کپسول نمیخورم. گفتم: چرا؟ گفت: آخه میچسبه به دستهام! 

12. به پیرزنه گفتم: فشار هم دارین؟ گفت: نه فشارمو تا حالا لو ندادم! 

پ.ن1: طبق تماس دو شب پیش با دکتر پرسیسکی وراچ ایشون هنوز وبلاگی ندارند. ضمنا داستان کوتاهی که در اولین وبلاگ ایشون نوشته شده متعلق به ایشون نیست. 

پ.ن2: رفتم توی یه مغازه تا خودکار بخرم که همزمان دختر یکی از اقوام آنی هم اومد توی مغازه. همون شب همون دختر به آنی تلفن زده بود که: شما چطور اجازه میدین که یه پزشک خودش بره برای خودش خودکار بخره؟! اصلا در شانش نیست! (ظاهرا کلاسمون خیلی بالا بوده و خودمون خبر نداشتیم!) 

پ.ن3: عسل که هر روز توی کیش میگفت: بریم خونه مون باب اسفنجیو ببینم. بعد از برگشتن تا هفته پیش می گفت: بریم همون خونه خوشگله (هتل) ماشین صورتی سوار بشم! (کالسکه های کوچک شبیه ماشین که توی بعضی از بازارها بود)

نظرات 42 + ارسال نظر
رها یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:15 ب.ظ

ای بابا انی میگه شما باید بذارید!

دیگه قرار نبود بزنه زیرش
کار خودشه!

دکتر نفیس یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:03 ب.ظ

EC به دکتر هم سلام برسانید . جای خالی شون مشهوده

چشم
امیدوارم با جای خالی شما در وبلاگستان روبرو نشیم

سارا جمعه 2 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 09:09 ب.ظ http://haleman1.blogsky.com

عالیییییی

ممنون

پرنیان پنج‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:03 ق.ظ

واسه بابای ما خودکار کالای یکبار مصرفه ، صبح که میره تو جیبشه ، شب که میاد تو جیبش نیست ، البته گاهی هم برعکس میشه ، صبح که میره تو جیبش خودکار نیست شب که بر می گرده خودکار یه بنده خدایی تو جیبشه . یهو میگه ااا این مال کیه؟

کاملا درک میکنم
از این افراد زیاد دیدم

رها چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:58 ب.ظ

من کلا خیلی دقت میکنم وقتی نظر میدم ی طور بگم ک شما آدم و نپیچونینا!
اما از دستم در رفت
بعدشم عسل شور میشه ملس خیلی هم خوشمزست
حالا عکس بزارید! هاهاها

جواب قبل تکرار میشود!

رها چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:54 ب.ظ

من کلا خیلی دقت میکنم وقتی نظر میدم ی طور بگم ک شما آدم و نپیچونینا!
اما از دستم دس رفت
بعدشم عسل شور میشه ملس خیلی هم خوشمزست
حالا عکس بزارید! هاهاها

باید بیشتر دقت میکردید!
گذاشتن عکس با آنیه!

شاعر شنیدنی ست چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:11 ق.ظ http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

وااااییی شما خودتون واسه خودتون خودکار می خرین؟؟؟؟؟!!!!1
خیلیییی باحال بود

شرمنده!

یک عدد مامان چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:20 ق.ظ http://kidcanser.blogfa.com

خب اقای دکتر از اول اطلاع بدین اینقده کلاستون بالاست که وقتی می خوام صفحتون رو باز کنم دست و رو شسته و مودب بیام
معلومه به عسل خوش گذشته ها

حالا این دفعه رو گذشت می کنم اما از دفعه بعد حواستون باشه!
خیلی

رها سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 04:52 ب.ظ http://nemidoooonaam.blogfa.com

سلام
جالب بودن
عسل با نمک شده فقط نمی دونم چرا عکسش رو نمیذارین!

سلام
ممنون
عسل شور به چه درد میخوره آخه؟!

مهدی سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:55 ق.ظ http://bivatan.blogsky.com

حالشو جا اوردید؟

حسابی

ترانه دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:51 ب.ظ

سلام
امرژنسی و اورژانس که یه معنی رو میدن؟؟!!!
حالا بالاخره اون یارو رو چی کار کردین؟ حالشو جا آوردین
به پیرمرد مورد ۸ می گفتین خاک تو سرت این چه طرز حرف زدنه؟
پ.ن۲: پیشنهاد می کنم یه مغازه ی خودکار فروشی مختص پزشکان بزنند ... در این صورت دیگه نه تنها کسر شأن نمی شه بلکه کلی پرستیژ هم داره!
پ.ن۳: خونه خوشگله خیلی با حال بود

سلام
میدونم!
حسابی!
مگه دلم کتک میخواد؟
اتفاقا پیشنهاد خوبیه!
ممنون

پونی دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 04:10 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com

سر نمی زنی ها دکتر

مرسی از خاطرات خوبت

سر که میزنیم
نظر نمیگذاریم
خواهش

شیرین امیری دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:57 ق.ظ

تقریبا همه حسابی جالب و مفرح بودند
ممنون که موجبات شادی ما رو فراهم می نمایید.

ممنونم خانم دکتر

پژمان دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:31 ق.ظ http://lahzelahzeomrman.mihanblog.com/

نفرمایین دکتر جان برای ما شما شیخ الرئیس ابن سینای زمانی. بله تلفست رو هم امتحان کردم. جز خودکشی همه راه های درمان حساسیت رو امتحان نمودندیم. راستی منم عسل می خوام چیکار کنم؟ شما نمی فروشیش؟

اختیار دارین
راستش شاید به نظرتون خنده دار بیاد اما گاهی رانیتیدین هم برای حساسیت موثره!

چی بگم یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:09 ب.ظ

یعنی دکتر راه میوفته تو وبلاگ های مردم تولد تبریک میگه ....
عجب

خب حالا یه چیزی خواسته بود دیگه
گفتم دلشو نشکنم

جودی یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:27 ب.ظ http://medlife92.blogsky.com/

اقای دکتر چرا شان خودتون و نگه نمی دارید؟
آخه کدوم دکتری میره خودکار بخره؟

شرمنده شما به بزرگی خودتون ببخشید

گیلاس آبی یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:13 ب.ظ http://thebluecherry.blogfa.com

دکتر,خودتو خیلی یه دستی گرفتیاااا

باید دودستی میگرفتم؟!

معصومه یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 05:43 ب.ظ http://my-daily-routines.blogfa.com/

سلام
فک کنم یا باید یکی رو استخدام کنین که خرید خونه رو انجام بده یا اینترنتی سفارش بدین دیگه

سلام
این هم فکر خوبیه!

golnaz یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 02:09 ب.ظ

مورد4 فکر کنم بنده خدا یه چیزایی شنیده خواسته بگه منم بلدم!!جناب دکتر اختیار دارین در این که شان دکاتیر گرامی بالا که شکی نیست پس بجای خودکار بهتره روان نویس بخرین

احتمالا
هربار با روان نویس نسخه نوشتم روی برگه های زیری دفترچه درست چاپ نشد همون خودکارو ترجیح میدم

ققنوس یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:10 ق.ظ http://ghoghnooshope.blogfa.com/

چه با مزه بود داستان های این پست.
پیرمرده چقدر از دستش زنش شاکی بوده ....
مورد ۴ منظورش از EOC چی بود احیانا" ...ما بهش می گیم اتاق بحران یا مرکز عملیات اضطراری.... emergency operation center
مورد 3 هم اصلا نگران بیت آلمال نبوده... می ترسیده مدرسه برگه بدون آرم و مشخصات نسخه را قبول نکنه...از اون در وارد شده!!
باب اسفنجی هم با دوبله شبکه پویا دیدین چقدر از چشم افتاد... پرشین تون واقعا معرکه دوبله کرده بود.

ممنون
واقعا
ظاهرا منظورش همونی بود که گفت
اما اون برگ هم آرم داشت خو!
موافقم گرچه شاید اول از شبکه پویا میدیدیم نظرمون فرق میکرد

پرنیان یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:11 ق.ظ

EOC که خوبه ، کادو تولد مسعود تو حلق فرزانه
جل الخالق

هیوا شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:40 ب.ظ http://jojehordakezesht.blogsky.com/

1. آخی ! اینقدر هم توقع نداشته پیاده بیاد!
4.
9. خب این که منطقیه! منطق استقرایی!
11. فکر کنم شما کودکی تون رو جهشی زدین! خب این مصیبت که همه داشتند. خود من اولش کپسول رو خیس می کردم (یه بار به زبونم چسبید ، تا کندمش پاره شد) بعد تا می اومدم بذارم دهنم، می چسبید به دستم، بعد که می ذاشتم دهنم ، تا قورت می دادم ، از استرس می مردم. تازه احتمال پاره نشدنش 25% بود. تازه اگه پاره می شدبرای اینکه مسموم نشم دو ساعت دهنمو آب می کشیدم
پ.ن: آخی! پسر من هنوزم همینطوره!

9. حالا این که گفتین یعنیییی چ11. واقعا؟ چرا من راحت کپسول میخوردم پس؟ لابد چون قرار بوده دکتر بشم!
کدوم پ.ن؟!

زهره شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:23 ب.ظ http://zohrehvameysam.blogfa.com/

سلام آقای دکتر

ممنون که جواب سوالمو دادین شرمنده که همش مزاحمتون میشم

مورد 4 خیلی بامزه بود

ماجرای خودکار خریدنتونم جالب بود

عسل جونو از طرف من ببوسین

سلام
خواهش
ممنون
باز هم ممنون
چشم

مریم شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:11 ب.ظ

EOC :))

پزشکا خودکار لازم داشتن باید چیکار کنن پس آخه :دی


باید زنگ بزنن از یکی از اقوام خواهش کنن براشون خودکار بخره!

عطیه شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:17 ق.ظ

4داریم همچی چییزی؟
3اینقد از آدمای اینجوری بدم میاد، حالا 1برگه اسراف شده؛ بگیر برو دیگه
چ خوب ک شما خاکی هستید

نه
واقعا بخصوص که دیگه اون کاغذ قابل بازیافت هم نبود!
نه اتفاقا من تازه حمام بودم!

پژمان شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:59 ق.ظ http://lahzelahzeomrman.mihanblog.com/

دکتر یه دارو برای حساسیت فصلی معرفی کن که منم دعاتون کنم.شاید دست شما شفا بود. دیگه بیچارم کرده . مرکز آسم و آلرژی هم هیچ کاری ازش بر نیومد. فقط نمی دونم دفترچه رو چطور بدم مهر کنید

حرفی میزنینا
مرکز آسم و آلرژی کاری نکردن شما از یه پزشک عمومی فسیل شده چه انتظاری دارین آخه؟
تلفست رو امتحان کردین؟

نگران آینده شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:49 ق.ظ

سلام
2-
4-یعنی چی؟eoc?
7-
8-بی ... بی .... !!!!!!!!!!!!!!!!!
پ ن 3-
خاطرات این پست خیلی باحال بود
موفق باشین

سلام
4.یعنی همونی که گفت!
8. ایضا!
ممنون

خانم کاکتوس جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:59 ب.ظ http://misskaktoos.blogfa.com

منم مثل عسل شما بودم هر جا می رفتم بهانه خونه رو می گرفتم خونه می اومدم هوس سفر می کردم

پس حق داره

سما جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:48 ب.ظ

سلام دکتر
موردای 6 و 10 که سوال علمی پرسیدن :D
مورد 3 هم که به قول یکی از دوستانی که کامنت داده: استراتژیش تو حلقــ......ش

سلام
واقعا

طاها جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:25 ب.ظ http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام
EOC ؟
خیلی جالب بود...
از قول ما به جناب پرسیسکی سلام ویژه برسونید...
خدا عسلتون رو حفظ کنه که شیرینیش به ما هم میرسه
شاد باشید

سلام
بله
ممنون
چشم
ممنون از لطفتون
شما هم همچنین

رخساره جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:33 ب.ظ http://doctoregharib.mihanblog.com

اصلا ادم خاطراتتون رو میخونه دچارانبساط خاطرمیشه...
اگه از پرسیسکی خبری داشتین حتما به ماهم بگین

شما لطف دارین
چشم

معصومه جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:41 ب.ظ http://my-daily-routines.blogfa.com/

اوا آقای دکتر آنی خانم برن خودکار بگیرن اونوقت مردم نمیگین که همسر یه دکتر باید بره خودکار بخره ؟

این هم حرفیه ها
پس کی بره خودکار بخره بالاخره؟

مهربان جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:41 ب.ظ http://daneshjoyepezeshki.mihanblog.com

سلام دکتر
این EOC منو له کرد
اونی که قرار بود حالشو جا بیارین، چش بود؟مگه مریض اورژانسی رو میارن مطب؟بفرستین همون EOC طیف بیمارانتون ماشالا خیلی متنوعه ها

سلام
حالا از له شدگی نجات پیدا کردین یا نه؟
حالش بد بود دیگه! توی تنها درمونگاه شبانه روزی که یه شهر بیست سی هزار نفری و روستاهای اطرافشو پوشش میده باید انتظار همه نوع مریضیو داشت

فردا جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 06:50 ب.ظ

این جمله ای که تو یکی از کامنتا ج داده بودین خیلی خوب بود: پزشکها زمانی انسان بودند تدریجا به دکتر تبدیل شدند!( نمدونم اصل جمله رو نوشتم یا نه! حافظه نمونده دیگه)

مگه میشه شما درست ننویسین خانم دکتر؟

فاطمه جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 06:23 ب.ظ


خدا حفظ کنه عسل خانوم رو !

ممنون

ستاره بامداد جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:47 ب.ظ http://morningstars.blogsky.com

EOC از پهنا تو حلقم!!!!!!!!!
از این به بعد با لباس مبدل برین خودکار بخرین که لو نرین!

فردا جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 02:42 ب.ظ http://med84.blogfa.com

سلام.
4 و 12
پ.ن 2: اون وقت دختر فامیل آنی اینا نگفتن اگه پزشک خودکار بخواد باید چی کار کنه؟؟!!
پ.ن3) همان حکایت آدم بزرگاس... واسه مرحله ی بعد زندگی شور میزنیم وقتی بهش رسیدیم حسرت قبلی رو می خوریم!

سلام
ممنون
لابد آنی باید بخره دیگه!
واقعا

لژیونلا جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 02:35 ب.ظ

سلام دکتر. احوال شما؟
برگشتم ولایت
باید برم نفیسو ببینم
ممنون که هنوز هم احوال مارو میپرسین

سلام ممنون
کار خوبی میکنین
وظیفه است

mardebozorg جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 01:07 ب.ظ http://yeman.blogfa.com

سلام خدا قوت دکتر
خدا رو شکر ک دکتر پرسیسکی حالش خوبه. خیلی وقت بود ازش بی خبر بودیم

دکتر شما همیشه مهم هستی

سلام
دقیقا
ممنونم

بانمک جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:56 ق.ظ

دوس دارم بیام محل کار شما کار کنم چون روحم شاد میشهخخخخخ، چرا دکتر نباید خودش خودکار بخره؟! نمیدونم چرا دیگران فکر میکنن نباید یه دکتر خرید کنه مریض بشه ...اصن یه جوری تعجب میکنن انگار که مثلا دکتر از فضا اومده...بابا دکترا هم آدمن

تشریف بیارین
دکترها زمانی انسان بودند اما بعد به تدریج دکتر شدند!

[ بدون نام ] جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 08:53 ق.ظ http://sedayeghalam2.blogfa.com

مورد 4 و 7 خیلی با حال بود
این عسل خانوم شما خیلی شیرین هست خدا حفظش کنه
راستی دکتر سرنمیزنی ؟

ممنون
باز هم ممنون
نگذاشتن کامنت دلیلی بر سرنزدن نیست
اگه حتما باید کامنت هم بگذاریم چشم

مسعود جمعه 25 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 01:20 ق.ظ http://happy-birthday-farzaneh.tk/

سلام
روز شنبه 26 مهر روز تولد کسی هست که دوستش دارم، برای روز تولدش نمیتونم هدیه خاصی بگیرم، برای همین این وبسایت رو ساختم تا بتونم براش تبریک جمع کنم و خوشحالش کنم، دوست خاصی ندارم که دعوت کنم و وقت زیادی هم نمونده :( خیلی ها رو دعوت کردم اما اومدن و بدون کامنت رفتن :( ممنون میشم شما سر بزنید و تبریک بگید تا منم بتونم نشونش بدم :)
http://happy-birthday-farzaneh.tk

سلام
ظاهرا فعلا این کامنتها مد شده
چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد