جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

معتادنامه (5)

سلام 

1. سرانجام پس از مدتها آقای همکارمون که اخیرا بازنشسته شده یاد گرفت افرادی که میان مرکز ترک اعتیاد شماره پرونده دارن نه شماره تخت! 

2. خانم ویزیتور محترم یه بسته کپسول گیاهی برای هموروئید (بواسیر) آوردند و فرمودند: یک بار که مصرف کنین مشتری همیشگیش میشین! 

3. داشتیم برای یک خانم جدیدالورود پرونده درست میکردیم که خانم همراهش گفت: اینجا برای ترک قلیون هم دارو میدین؟ آقای پرستار مرکز گفت: شیشه شو بشکنین. خانمه گفت: تا حالا سه بار شکستم اما فرداش دوباره خریدم! 

4. توی یکی از درمونگاه های شبانه روزی شیفت بودم که نصف شب یه پیرمرد اومد و گفت: پسرم از این خورده. نگاه کردم و دیدم شربت متادونه. گفتم: قبلا هم میخورده؟ گفت: آره کلی هم تریاک میکشه! گفتم: خب پس دیگه مشکلی نیست. گفت: آخه دیدم روش نوشته این شربت سمی است ترسیدم! 

5. بعضی از مریضها که پولشون به اندازه یه شربت کامل نیست میان و براشون به اندازه پولشون شربت توی یکی از این استوانه های مدرج میریزیم (اسمشون چی بود راستی؟!) وقتی برای یکی از مریضها توش سی سی کردم و براش ریختم توی شیشه گفت: اینو بده به من تا براتون بشورم. بعد هم پیش از جواب دادن من برش داشت و برد سر شیر آب و توش آب ریخت و آبشو خورد و بعد شستش! 

6. به مریضه هرچقدر گفتیم: برو مشاوره گفت: نه نمیرم. آقای پرستارمون یهو اوقاتش تلخ شد و گفت: بابا مگه میخوای سنگ کول کنی؟ خب برو مشاوره دیگه! مریض بیچاره گفت: چشم! پرونده شو گرفت و دوید توی اتاق مشاوره! 

7. پسره که توی شماره پنج این پست درباره اش نوشتم اومد و گفت: لطفا اگه بابام اومد شربت منو بهش ندین! گفتیم: چرا؟ گفت: آخه خودش میخوره شون به من نمیده! 

8. مرده با بچه اش اومد و شربت گرفت. بچه اش گفت: این چیه؟ مرده گفت: شربت پرتقاله! امیدوارم اون بچه نصف شب هوس شربت پرتقال نکنه! 

9. تعدادی از بیماران مرکز ترک اعتیاد مدتی میان و غیب میشن. اما بالاخره فهمیدم یکیشون کجا رفته چون اعلامیه شو دیدم! 

10. برای کار توی مرکز ترک اعتیاد از شبکه بهداشت یه نامه گرفتم که به من در ساعات غیر اداری نیازی ندارند. حالا مسئول مرکز ترک اعتیاد میگه: ببین میتونی یه نامه بگیری که صبح ها هم بهت احتیاج ندارن؟! 

11. پسره اومد و گفت: دارم میرم مهمونی نمیخوام با شربت برم آبروم بره. بعد یه شیشه عطر از جیبش بیرون آورد و گفت: فقط پنج سی سی توی این بریزین تا امشب حالم بد نشه! 

12. آخر کار درآمد مرکزو تحویل صاحب مرکز دادم و اومدم بیرون. پسره دم در به دوستش گفت: نگاه کن آقای دکترو. پولهای مارو جمع کرد حالا داره میره! 

پ.ن1: فکر نمیکردم از معتاد نامه قبل تا حالا این همه وقت گذشته باشه. ظاهرا تعداد موارد جالب توی مرکز ترک اعتیاد زیاد نیست. 

پ.ن2: خانم پرستار سابق مرکز یه روز پیش از رسیدن من یه سر اومده بود مرکز و رفته بود. ظاهرا همین روزها وقت زایمانشونه! پس بگو چرا یهو تصمیم گرفت دیگه نیاد سر کار! 

پ.ن3: توی کیش سوار تاکسی بودیم. عماد نگاهی به تبلیغات کنار جاده کرد و گفت: بریم پارک آبی؟ راننده تاکسی گفت: پارک آبی هنوز کامل نشده. هنوز دارن میسازنش. عسل یکدفعه گفت: بریم پارک مرمز (ترجمه: قرمز!)