جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (133)

سلام

1. خانمه فشارش بالا بود. براش آمپول فوروسماید (ادرار آور) نوشتم و گفتم بیرون بشینین. حدود نیم ساعت بعد که حمله مریضها تموم شد گفتم: تشریف بیارین تا باز فشارتونو بگیرم. گفت: اول باید برم دستشوئی یا نه؟!

2. مرده گفت: بی زحمت یه آزمایش برام بنویسین. میخوام ببینم گروه خونم چندتاست؟!

3. به خانمه گفتم: توی خونه چه داروئی خوردین؟ گفت: آبریزش بینی خوردم!

4. خانمه گفت: نمیدونم چرا هروقت جائی از بدنم میخاره باید حتما آب دهن بهش بزنم تا خوب بشه!

5. خانمه که با شوهرش اومده بود گفت: ببخشید حالت تهوعش مال بیماریشه یا از غذای من؟!

6. مرده گفت: خوابم به اندازه کافی نیست بیشتره!

7. پیرزنه گفت: چندروزه که زانوی دستم درد میکنه!

8. خانمه گفت: دستم ضربه خورده. گفتم: میتونین برین عکسشو بگیرین یا دارو بنویسم؟ گفت: کدومش دردشو میندازه؟!

9. به خانمه گفتم: فشارتون چهاردهه. گفت: امروز میتونم تخم مرغ بخورم؟!

10. خانم دکتر دندونپزشک مرکز به مرده گفت: دیر اومدین دیگه وسیله استریل ندارم. فردا بیائین تا دندونتونو بکشم. مرده گفت: حالا شاید من تا فردا مردم!

11. (در اواخر سال تحصیلی) حال بچه بد بود. براش یه روز مرخصی نوشتم و بهش گفتم: حالا ناراحتی که نمیری مدرسه؟ گفت: من خیلی هم خوشحالم حالا میرم والیبال!

12. پیرزنه گفت: اگه با دارو بدتر هم می شدم میگفتم لابد خودم بدتر شدم!

پ.ن1: نمیخواد بگین خودم میدونم پست قبلی بهتر بود!

پ.ن2: یکی از راننده های شبکه موبایل جدیدمو دیده و میگه: تو هم موبایل کلاغ پری خریدی؟ میگم: کلاغ پری؟ میگه: آره دیگه. از اونها که هی انگشتو میگذارن روش و برمیدارن مثل کلاغ پر!

پ.ن3: ماجراهای پارک رفتن عسل اونقدر زیاد شده بود که میخواستم توی یه پست بنویسمش! اما بعد گفتم حتی اگه این کارو بکنم دوباره دو پست بعد میگین چرا از عسل نمی نویسی؟!

پس این از بخش اولش:

از خونه اومدیم بیرون تا بریم پارک. جلو در خونه همسایه مون چندتا علف سبز شده بود. عسل میگه: بابا خونه اینها هم پارک هست!