جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (ازنظر خودم) جالب (119)

سلام

۱. به مرده گفتم: توی خونه هیچ داروئی نخوردین؟ خانمش گفت: دارو نخورد فقط روزی دوتا سیگار!

۲. خانمه توی ماه آخر بارداری با درد شکم اومده بود و گفت: قرار بود سزارین کنم. گفتم: برای کی براتون نوبت سزارین زده بودند؟ گفت: هفته پیش. گفتم: پس چرا نرفتین؟ گفت: گفتم صبر کنم ببینم چی میشه؟!

۳. به مرده گفتم: چند سالتونه؟ مرده از همراهش پرسید: من چند سالمه؟ همراهش هم گفت: فکر کنم چهل و هفت یا هشت!

۴. به خانمه گفتم: چیز ناجوری نخوردین که مسموم شده باشین؟ گفت: نه امروز ظهر غذا دوغ و هندونه خوردم!

۵. (۱۲+) مرده گفت: اون قدر خلط دارم که باید هی بکشم پائین!

۶. به مرده گفتم: توی خونه هیچ داروئی نخوردین؟ گفت: یه داروخونه رو خوردم. مختصر و مفید!

۷. یه پسر هفت هشت ساله رو که زمین خورده بود آوردند که پیشونیش زخم شده بود. وقتی رفتم بالای سرش گفت: چندتا بخیه میخواد؟ برای اینکه نترسه گفتم: یکی. بخیه اش کردند و رفتند. نیم ساعت بعد دوباره آوردندش و گفتند تازه متوجه یه زخم دیگه زیر موهاش شدیم! وقتی رفتم بالای سرش بچه داد زد: چرا اون بار دروغ گفتی؟ گفتی فقط یه بخیه میخواد اما چندتا بخیه خورد!

۸. نسخه پیرمرده رو که نوشتم دستشو گذاشت روی میز و بلند شد. بعد گفت: میبینی؟ یه زمانی من این میزو بلند میکردم حالا این میز باید منو بلند کنه!

۹. دوتا پسر مست اومدند توی مطب. به اونی که نشسته بود روی صندلی گفتم: بفرمائین. گفت: ببین آقاپسر ........ که شلیک خنده دومی بلند شد. بعد هم از مطب رفت بیرون و پشت سر هم شماره میگرفت و به دوستاشون میگفت: .... رو بردم دکتر. به دکتره گفت آقاپسر!

۱۰. پیرزنه گفت: هرروز صبح که از خواب بیدار میشم کمرم تا دو روز خشک میشه!

۱۱. مرده گفت: چندوقت پیش اومدم اینجا پیش خانم دکتر دفترچه مو مهر کرد که برم پیش متخصص اما وقتش گذشت. دوباره برام مینویسین؟ گفتم: باشه. گفت: اون وقت شما هم مهر خانم دکترو میزنین؟!

۱۲. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: دوتا برگ دیگه از دفترچه ام مونده میشه بکنینشون؟ گفتم: چرا؟ گفت: آخه میخوام فردا برم شهر. گفتم یهو دفترچه مو هم عوض کنم گفتم شاید اگه برگ داشته باشه ایراد بگیرند!

پ.ن۱: ظاهرا این بار اکثر خاطرات مال آقایون بود!

پ.ن۲: حالا که وبلاگستان وبلاگهائی که به مدت یک ماه آپ نشن از لینکهام حذف میکنه تصمیم گرفتم لینکدونیمو به حالت اولش برگردونم. یادمه که یه سطر از کدهای قالب وبلاگمو حذف کردم تا کدهای وبلاگستان قابل نمایش شدند اما حالا هرچقدر فکر میکنم نمیفهمم چی بود؟! اگه دوستانی که قالبشون مشابه منه کمک کنند ممنون میشم! (توی بخش ویرایش قالب وبلاگ همه شون از این وبلاگ جدیدی هاست مال من نیست!)

پ.ن۳: برای عماد یه کتاب درباره گیاهان خریدیم که ظاهرا حسابی جذبش کرده. چند روز پیش هم این نوشته رو چسبونده روی در اتاقش. خودمونیم از همین حالا خوش اشتها هم هست!

نظرات 83 + ارسال نظر
رکسانا چهارشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:27 ب.ظ http://iranbanooo.blogsky.com

8 . هیییییی
9. مگه بده ؟ نشون میده baby face هستین :)
10 . تشخیص شما چی بود ؟!
پ.ن: حیف که گیاه شناس نشدم !!!

ممنون از نظرتون

راضیه سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:51 ب.ظ

سلام آقای دکتر .من 3 روز پیش وبلاگتونو پیدا کردم.
اینقدر قشنگ و جذاب بود که 3 روزه همه رو خوندم
امیدوارم بازم بتونم بیام و مطالب قشنگتونو بخونم
شادو موفق باشید

سلام خوش اومدین
یه کمشو میگذاشتین برای بعد خو!

یک ماما با چکمه های سفید سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:32 ب.ظ http://oldmidwife-whiteboots.blogsky.com/

تا جایی که یادم میاد رایگان بود...

آهان
نزدیک بود برم شکایتشو بکنما!

یک ماما با چکمه های سفید سه‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:32 ق.ظ http://oldmidwife-whiteboots.blogsky.com/

سلام...ممنون ازتون
خوندنی و بامزه بودن...
راستی چند وقت پیش مطالبتون رو از یه کتاب الکترونیکی که از بازار دانلود کرده بودم دنبال کردم...
راستش برام جالب بود

سلام
خواهش
بازبار؟ پولی بود آیا؟

دانشجوی پزشکی (جواد) شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 04:26 ب.ظ http://rozhayejavad.mihanblog.com

دکتر خاطراتی که با شماره میذاریشون خیلی کوتان تا ادم میخواد تو جو پست بره تموم میشه
پستایی که حالته شماره ی ندارن بیشتر ادمو جذب میکنن

بلزم مرسی واسه ی پستایه قشنگت

شما به بی شماره ای خودتون ببخشین

یاس چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:54 ب.ظ http://nasimsahari.blogsky.com

ببخشید مثل اینکه خودم نوشته بودمشونا!!

امیلی چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:07 ب.ظ http://dlneveshtehayeman.persianblog.ir

خاطرات کوچولو هاتون از همش بامزه تره :))

ممنون

yas چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:11 ق.ظ http://nasimsahari.blogsky.com

یکی از کامنتای من انگار ثبت نشده.
دوباره مینویسم:
۳)خب قدیما مثل الان نبود که هر سال جشن تولد گرفته باشن که سنشون یادشون‌مونده باشه.
۴)دوغ وهندونه!! همش دارم فکر میکنم ترکیب اینا چطوری قابل خوردن شده .یعنی یه قاچ نون و هندونه خورده بعد یه قلپ دوغ بالاش٬یا مثلا هندونه رو با دو غ میکس کرده خورده چجوری دقیقا!!
۵)عیییییی!![
۷)آخی بچه اعتمادش رو بهتون از دست داد دیگه.
۸)هعی روزگار!!
پ ن۳:بچه های دورو زمونه ان دیگه!

همه شو حفظ بودین؟

نئو چهارشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:08 ق.ظ

نه بجز این،یه جورِ دیگه شده بودن!...کدای وبلاگستان میومد!...
البته فرداش که اومدم درست شده بود!...الانم درسته!دقیقن همونجوریه که بخاطرش میخاین عوض کنینش!

ستاره سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:18 ب.ظ http://razesukoot.blogfa.com

سلام
در جواب بچه که گفته بود بهتون چرا به من دروغ گفتی چی گفتین؟
دفعه دوم به حرفتون اعتماد کرد یا ...؟!!!

سلام
ترجیح دادم برم و توی افق محو بشم!

پرنیان سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:48 ب.ظ

بچه بیچاره over cook شد...

مژگان امینی سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:19 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

داشتم نوشته ی عماد را به زحمت می خواندم مینا گفت : مامان تو نمی خوای بری دستیارش بشی؟
هی جوانی! یک زمانی من می خواستم دستیار گیاه شناس بشوم حالا ...
9.بالاخره اون آقا پسر خوب شد؟
12.خوبه اونجا اون برگه ها به درد می خورند .
3.از یه سنی به بعد آدم حوصله ی حساب کردن سنش را ندارد مادرجان ! ما که در بیست سالگی می مانیم.

خب حالا تشریف نمیارین؟!
بله خوب شد و رفت
واقعا
بیست سال و چند ماه!

مرسده سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:50 ب.ظ http://avaiezendegi.blogfa.com

سلام با پست جدید زمستونی منتظر حضورتون هستم

سلام مزاحم میشم

خاله آذر سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:07 ب.ظ http://www.khaleazar.blogfa.com

سلام
2)حالا صبر کرده بود چی شد؟تغییری در نتیجه بوجود اومده بود؟مثلا لک لک بچه رو آورده بود؟!

سلام

ققنوس سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:02 ب.ظ

دکتر جان شماره ّهای ۸ و ۹ و ۱۲ بسیار جالب و با مزه بودن

ممنون

شکلات سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:25 ب.ظ

سلام آقای دکتر مهربون

3) منم یه بار رفتم درمانگاه، یه بچه ی کوچیک بغل باباش بود، دکتر پرسید بچه تون چند کیلوِئه؟ باباهه یه کم فکر کرد دید یادش نمیاد، بعد رو به بچه ش گفت : چند کیلویی بابا؟ بچه هه هم گفت :بیست و یک.

شماره ی 8


ممنون بابت این پست شاد
موفق باشید

سلام
ممنون از لطف شما

هیچکس سه‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:16 ق.ظ http://manoroozgar.blogfa

سلام
من همیشه نوشته هاتون رو می خونم ...قلمتان فوق العاده ست . پیروز باشید

سلام
شما لطف دارین ممنون

فردا دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:33 ب.ظ

سلام.
چه قدر نوشته ی عماد کم رنگه... خیلی به چشمام فشار آوردم تا خوندمش... ولی به خوندنش می ارزید... چون واقعا خنده م گرفت.

سلام
شما به پررنگی خودتون ببخشین

یاس دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:59 ق.ظ http://nasimsahari.blogsky.com

من هم برای وارد کردن کد وبلاگستان یه کدی رو حذف کردم ولی الان اصلا یادم نمیاد چه کدی بود.

پس همدردیم

y دوشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:56 ق.ظ http://nasimsahari.blogsky.com

۷)خب اعتمادشو بهتون از دست داد دیگه٬چرا بهش دروغ گفتین؟
۸)هعی روزگار!
بچه های دورو زمونه انن دیگه !

شما دیگه منو شرمنده نکنین

پاپیون یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:51 ب.ظ http://http://oinion.blogsky.com/

اشتب شد شماره 10 منظور نظر بود

آهان

نئو یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:47 ب.ظ http://neoone.mihanblog.com

سلام
دکتر لینکاتونو دیدین چطوری شدن؟

سلام
پس فکر کردین چرا میخوام مثل اولشون بشه؟

پاپیون یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:00 ب.ظ http://http://oinion.blogsky.com/

زیبا بود
این شماره 9 هر روز دردش تصاعدی بیشتر میشده بنده خدا
.
.
.
.
به روزم خوشحام می کنی بیای

ممنون
مطمئنین 9؟
مزاحم میشم

هیچی دیگه یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:22 ب.ظ http://asam20.blogfa.com

پیرزن شماره10مشکلی داره؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
لابد هرصبح دو روز زودتر بیدار میشده!
یا دوروز در میون میخوابیده!
یا دو روز در میون بیدار میشده!

پ نه پ الکی اومده دکتر
یا هر سه گزینه صحیح است

ندنیک یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:08 ب.ظ http://blue-sky.persianblog.ir

این مورد دو عجب زن بیشعوری بوده. برا بچه خطرناک نیس؟
نوشته عماد قابل خووندن نبود. نفهمیدم چی نوشته.
مورد 8 واقعیتی زندگی همه ادمهاست.
روزی چندتا مریض می بینی؟ شهرستان خوبه حداقل مریض زیاد دارین. من اینجا میرم مطب عمومی التماس می کنن تقریبا که مریض بیاد پیششون. ی بار باید براش یک مطلب بگذارم. اینجا شده مثل هند که دکترها مین درخونه ها ببینن کسی مریض نیست؟

واقعا البته بستگی به علت سزارین هم داره
شرمنده تا به حال دوبار توی جواب کامنتها نوشتم که چی نوشته!
واقعا
من مطب ندارم این مریضارو هم توی درمونگاه های دولتی میبینم

شاعر شنیدنی ست یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:38 ب.ظ http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

سلام خیییلی باحال بودن از همه باحال تر اون خانمه که نوبت سزارین داشت البته بعضی وقتا آدم غصه ش میشه از بعضی از این اتفاقا
موکدا عرض می کنم خییلی باحال بود نوشته عماد اصلا مشخص نبود اندر کف هستیم که بدانیم چی نوشته گل پسرتان

سلام و ممنون
واقعا
تا حالا درجواب دونفر از دوستان متنشو نوشتم!

سارا یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:39 ق.ظ

دلم برای پیرمرد سوخت...

واقعا

دکترکوچولو یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 07:19 ق.ظ

نه دکتر
گوشیW810i شما ک دوربینش 2 هه
مشکل از نور چراغ بوده ک تار شده

+ من چقد حرف میزنم ...
+ اشکالی نداره ..مهم خوندنش بود ک همه تونستن بخونن نامه عماد رو :)
+ موفق باشین ...

ممنون از لطف و نظرتون

دوستان از وب دکتر تقی زاده شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:40 ب.ظ

سلام تشریف بیارید به وب ما وبه دوستان ودانشجویان پزشکی بپیوندید.در صورت همکاری اعلام نمایید.تشکر
medstudent87.blogfa.com

سلام مزاحم میشم

دکترکوچولو شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:10 ب.ظ

نع
خودمم باهاش چرخیدم !
نور لب تاپم از اون وری تنظیم میشد . نوشته شما هم خعلی تاره خو ..
من چ جوری میدیدم ایا ؟ :((

آهان از اون لحاظ
شرمنده آخه با موبایل گرفتم عکسو

دکترکوچولو شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 03:09 ب.ظ

نع!!
مگه ندیدین از این شکولاتا ک چوب داره ؟؟
الهی ..
اصلا حواسم نبود .. شما فخط شربت متادون دیدین :))
از عماد جان بپرسین ، بهتون میگن


ممنون از لطفتون

عاطفه شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:30 ب.ظ http://www.ati-91.blogfa.com

سلام آقای دکتر
دوغ با هندونه
یه نفر تو ولایت ما زیتون شور رو باپولکی میخوره

سلام بر خانم دکتر آینده
آره
واقعا؟ حالش خوبه آیا؟

نارنجی شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:42 ق.ظ http://14mehr.persianblog.ir

خدا صبر بده واقعا"!!

به من یا مریضا؟

eleba شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 02:01 ق.ظ http://elen.blogsky.com

به دلیل کیفیت بالاى عکس و بیدا کردن عینک طبى ام براى دیدن تونستم متن درون عکس رو بخونم اما خوشحال مى شم شما بگید عماد چى نوشته

اگه تونستین بخونین که دیگه چیو بگم؟
نوشته دعوت به همکاری
به یک گیاه شناس خانم جهت دستیار نیازمندیم

النا شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:53 ق.ظ http://elen.blogsky.com

سلام من زیر عبارت تعداد بازدید تو پنلم کد وبلاگستان رو پیست کردم شروعش این عبارت بود:
ttp://weblogstan.ir/blog-charkho
اخرشم این بود:
ow-x:hidden;"></object>

سلام
ممنون از لطفتون
اما من یه سطر از کد اصلی بلاگ اسکای رو حذف کردم تا کد وبلاگستان قابل رویت بشه وگرنه کد وبلاگستانو که دارم به هرحال ممنون

نیایش شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:22 ق.ظ http://1392niayesh.blogfa.com

سلام.مثل همیشه پستتون جالب بود...دلم واسه 8سوخت:(...

سلام
ممنون
وهمچنین

وانی شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 12:17 ق.ظ

اول پست خوندم و کلی خندیدم بعد کامنت ها رو خوندم و کلی به جواب های شما خندیدم! عماد جون هر وقت برای استخدام قصدش جدی بود خبرم کنین ها! خوبه ننوشته خانم مجرب و مجرد با کمالات و با جمالات..

خنده تون مستدام
چشم کی از شما بهتر
حالا مگه شما اون شرایطو ندارین آیا؟

دکترکوچولو جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:15 ب.ظ

لب تاپم رو ا180 درجه چرخوندم تا متوجه شدم چی نوشتن شازده شما :))
+ خوب شاید طرف فکرکرده هرچی بیشتر بچه بمونه تو شکمش ، رسیده تر و جا افتاده تر میشه :))
والا !!

یعنی وارونه بهتر خوندینش آیا؟
شاید

دکترکوچولو جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:10 ب.ظ

دکتر شکلاتارو ک خودت تنهایی خوردی فقط چوباشو گذاشتی تو مطبت ... غورباقه هم ک نمی ذاری رو میزت
حداقل دروغ نگو ب بچه مردم !!

احتمالا منظورتون همون بستنیه دیگه؟

soodi جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:19 ب.ظ http://soodi.blogfa.com/

سلام مثل همیشه جالب.
آقای دکتریه سوال داشتم:اینکه شمابه فکرتخصص بودیدیاهستیدواینکه قبولی تخصص تاچه حدباکنکورسراسری قابل مقایسه هست؟ یعنی پزشکی قبول شدن واسه یه دانش آموزخوب سخت تره یاتخصص واسه یه پزشک عمومی؟گرچه واسه من خیلی زوده ولی خیلی ذهنمومشغول کرده که اصلایه روزی میتونم تخصص قبول بشم یانه.

سلام و ممنون
گمون نمی کنم این دو امتحان خیلی با هم قابل مقایسه باشند بخصوص با این همه تقلب و مسائل دیگه ای که این امتحان داره

sahar جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:17 ب.ظ

salam
khubid ? man ye moddat ba khodam gharar gozashte budam le khamooshane injaro bekhunam va ta vaghti karam tamum nashode comment nazaram. Dr ! karam tamum shod , diruz parvaz dashtam ke be khatere moshkelat e ab o hava parvaz e aval anjam nashod va man 2 ta parvaz e dg ro az dast dadam .
man dg harfi nadaram .

سلام خانم دکتر
پس بگو چرا پیداتون نبود
امیدوارم به موقع به کلاسی که قرار بود تدریس کنین برسین

[ بدون نام ] جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:07 ب.ظ

جونم عماد عزززززززززییییییییییییززززززم
خیییییییلییییی ناز بود
من جای شما بودم همونجا عمادو میخوردم

ممنون
اون وقت توی پست های بعد از کی بنویسم؟ ای دوست ناشناس من؟

خبرنگار جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:37 ب.ظ http://ghasedake90.mihanblog.com

حاضـــر

پونی جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:20 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com

من چون خودم کشاورزی خوندم بچه های دانشکده های دیگه برامون این جوکو می گفتند

جواب مام این بود که ما خودمون این حکایت خروس و ... در آوردیم تا مرغ ها در کنار ما احساس امنیت نموده و گریزان نباشند تا .....

شما هم خیلی زرنگینا!

شیرین امیری جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 10:45 ق.ظ http://zanedovomnashodam.persianblog.ir/

مام صبر کنیم ببینیم چی میشه.
عماد خان تو این مورد به بابا شکه نرفته؟
حتما پسر حلال زاده به داییش رفته.

باباش که از این عرضه ها نداشت!
دائی شو نمیدونم

سه نقطه جون جمعه 11 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:46 ق.ظ

إإإإإإ ببخشید یه دونه „س„ جا افتاده بود!
رنگای زشت و سیاه مال پسراست!!!!
همیشه دلم واسه پسر بچه ها از این نظر میسوزه همه وسایل پسرونه رنگاش زشته

خواهش
درست مثل آقا دزده و آقا گرگه و ...

سه نقطه جون پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 11:28 ب.ظ

سلام
1- یه بار فامیل ما رو میخواستند عمل کنن ازش پرسیدن ”چی میکشی”؟ گفت ”زحمت” کل اتاق رفت رو هوا
8- هی روزگار...
ولی خودمونیم سوتی های خانما بامزه ترن
پسر که با صورتی نمی نویسه که!رنگای زشت و سیاه مال پسرات!

کور شدیم ولی موفق شدیم! بله ماشاا... خوش اشتهاست

سلام
خب راست گفته بنده خدا!
هیییی
قبول دارم
من همین یه پسرو دارم!
شرمنده

باران پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 09:53 ب.ظ http://mahe-mehr.mihanblog.com/

10
ای جونم...

یعنی خشک شدن کمر این قدر جالبه؟!

cna یـــه سرباز پشتـــ کنکـــوری!!! پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 08:55 ب.ظ http://captain-medic.blogfa.com

:)

ایضا

کیمیاگر پنج‌شنبه 10 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:42 ب.ظ

5تو نصب سیفون بودن احیانا
7به پسرک در جواب سوالش میگفتین در حد ترسیم حروف بتمن بعد میپرسیدین میدونی بتمن چند حرف داره؟اینجوری سرکار میرفت...دیگه تو امور پزشکی دخالت نمیکرد...
8تامل برانگیز وعمیق

خوش اشتهایی پسرتون به کی رفته؟
من وبلاگ ندارم ...اون کیمیاگر مد نظر شما نیستم (در راستای جواب کامنت پست قبلی)

ممنون از نظرتون
به هر حال خوشوقتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد